حاج ولی الله چهپور، پدر عروس آیت الله طالقانی و مسئول امور مالی دفتر او پس از انقلاب است. همگان، به ویژه در روزهای اوجگیری انقلاب، او را از نزدیک ترین اطرافیان آیت الله می دانند که در صحنه های گوناگون او را همراهی کرده است. آیت‌الله طالقانی در شامگاه 19 شهریور 58، در منزل چهپور دارفانی را وداع گفت. او در گفت وشنود پیش روی، برخی خاطرات خود را از فعالیتهای دفتر آیت الله طالقانی در روزهای اوجگیری انقلاب باز گفته است، خاطراتی که می تواند تاریخ پژوهان تاریخ انقلاب را به کار آید.
می گفت: اگر حق می گویید، سر حرفتان بایستید!
□ آغاز آشنایی جنابعالی با مرحوم آیت‌الله طالقانی از چه دوره ای است؟ چه شد که ارتباط شما با ایشان نزدیک و نزدیک تر شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده قبل از انقلاب به مسجد هدایت می‌رفتم و در آنجا با ایشان و عده‌ای از مبارزان از جمله آقای مهدی غیوران آشنا شدم. بعد هم که پسر آقا، محمدرضا داماد ما و این آشنایی به قوم و خویشی تبدیل شد. در دوران اوجگیری انقلاب هم، در دفتر ایشان مشغول به کار و مسئول امور مالی آن شدم که خاطرات آن اخیراً  از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.
 
 
 
□ اولین کمیته‌ای که در تهران شکل گرفت، کمیته آقای طالقانی بود. نحوه شکل‌گیری آن به چه نحو بود؟
روبه‌روی منزل آقا در پیچ شمیران، منزل سرهنگ زیبایی از مأموران شاخص ساواک بود که وقتی انقلاب شد، فرار کرد! ما آنجا را گرفتیم و اولین کمیته را راه انداختیم. مرحوم آقای طالقانی مسئولیت آنجا را به عهده من گذاشتند و بنده مجبور شدم مغازه، کارگاه و همه چیز را رها کنم و بیایم و به این کار بپردازم. انصافاً در آن روزها، کار دشواری بود و دقت و فرصت زیادی می طلبید.
 
□ دفتر مرحوم آیت‌الله طالقانی به چه شکل تشکیل شد؟ بانیان اولیه آن، چه کسانی بودند؟
در سال 57 رژیم برای اینکه کمی سر و صداها را بخواباند، عده‌ای از زندانیان سیاسی را آزاد کرد که اتفاقاً برعکس جواب داد، مخصوصاً آزادی مرحوم آقا خیلی به ضرر رژیم تمام شد، چون در غیاب امام، دفتر مرحوم آقا در پیچ شمیران مهم‌ترین مرکز اداره انقلاب بود و همه کارها از دعوای زن و شوهرها گرفته تا رسیدگی به وضعیت افرادی که مردم دستگیر می‌کردند و می‌آمدند تا حتی کار بعضی از وزارتخانه‌ها، در این دفتر انجام می‌شد. این روند تا جایی پیش رفت که آسایش آقا در منزل خودشان به‌ کلی مختل شد و ناچار شدند به آپارتمان خلیل رضایی در خیابان طالقانی بروند. البته در آنجا هم نتوانستند زیاد بمانند و به من گفتند: فکر می‌کنم تلفن اینجا کنترل می‌شود! به همین دلیل آقا را به منزل خودم آوردم که وسیع بود و اغلب جلسات مهم، از جمله جلسات شورای انقلاب در آنجا تشکیل می‌شد.
از آنجا که احتمال می‌دادیم دوباره بیایند و آقا را بگیرند، تمهیداتی را اندیشیدیم. منزل ما دو تا در داشت و گاهی شبها از در پشتی به خانه بعضی از اقوام و دوستان می‌رفتیم که آقا بتوانند راحت استراحت کنند و صبح دوباره برمی‌گشتیم. انصافاً مرحوم آقا خیلی برای انقلاب خون دل خوردند.
 
□ از میان ویژگیهای مرحوم آیت‌الله طالقانی کدام یک برایتان از همه جالب‌تر است؟ اگر در این زمینه خاطره‌ای هم دارید بیان کنید؟
شجاعت مرحوم آقا مثال‌زدنی بود. یادم هست ایشان تازه از زندان آزاد شده بودند و به من فرمودند: مرا ببر در شهر بگردان، ببینم اینها با مردم چه می‌کنند! یک شب آمدیم دروازه شمیران و دیدیم سربازها دارند جوانی را کتک می‌زنند و به زور به سمت ماشینی می‌برند. آقا بسیار عصبانی شدند و گفتند: با ماشین برو در صف سربازها! همین کارها را کردم و سربازها تفنگهایشان را به سمت ما نشانه رفتند! آقا از ماشین پیاده شدند. سربازها آقا را شناختند و تفنگهایشان را پایین آوردند. به زودی عده زیادی دور آقا جمع شدند و ایشان شروع به صحبت کردند. نفس از کسی در نمی‌آمد. اینکه امام گفتند: زبان ایشان شمشیر مالک اشتر بود، حقیقتاً وقتی آقا شروع به حرف زدن می‌کردند، کسی قدرت نداشت حرف بزند. سرهنگی جلو آمد و آقا پرسیدند: «چرا این جوان را کتک می‌زنید؟» سرهنگ گفت: «می‌گوید مرگ بر شاه!» آقا گفتند: «مرگ که من و تو را نمی‌شناسد و برای همه هست. برای یک حقیقت که نباید کسی را کتک زد!»
خلاصه این جابه جایی، کار هر شب ما بود. همه جا هم می‌رفتیم. هرجا هم که قدری جمعیت می دیدند، برای مردم سخنرانی می‌کردند و موقعی که برمی‌گشتیم، با اندوه می‌گفتند: مردم حالت دفاعی به خود گرفته‌اند. حالت تهاجمی ندارند!
 
□ فعالیتهای دفتر، چه بود؟ در چه عرصه هایی فعالیت داشت؟
ما همه جور مراجعاتی به دفتر داشتیم. از یک طرف نقش کمیته امداد را داشتیم و سعی می‌کردیم به آدمهای درمانده و بی‌بضاعت کمک کنیم. از طرف دیگر مردم پول، خوراک، غذا و هر چیزی را که فکر می‌کردند ممکن است به درد دیگران بخورد، می‌آوردند. جالب اینجاست که گاهی هم می‌آمدند و پول قرض می‌گرفتند! مثلاً یک بار خانمی گردنبندی آورد و پیشم گرو گذاشت و پنج هزار تومان پول خواست. تک تک دریافتی و پرداختیها را، با ذکر جزئیات یادداشت می‌کردم. آقا وقتی فهمیدند: این کار را می‌کنم، گفتند یک وقت اگر خدای ناکرده انقلاب پیروز نشود و این دفتر به دست مأموران بیفتد، این بندگان خدا که حسابی به دردسر می‌افتند! گفتم: پس این همه پول را چه کنم؟ فرمودند: بگذار در صندوق قرض‌الحسنه و اگر تو را گرفتند، بگو مال فلانی است. آن دفتر را از بین بردم و پولها را در صندوق قرض‌الحسنه بازار گذاشتم و بخش زیادی از حقوق کارمندانی که اعتصاب کرده بودند، از همین محل پرداخت شد. از جمله یک بار شهید بهشتی آمدند و گفتند: در اراک کارگران کارخانه‌ای اعتصاب کرده‌اند و به شدت در مضیقه هستند ، ممکن است به این دلیل اعتصابشان را بشکنند. آقا فرمودند: پول کافی بردار و به اراک برو و به آنها حقوق بده تا بتوانند مقاومت کنند. من هم همین کار را کردم.
 
□ با اسلحه‌هایی که می‌آوردند چه می‌کردید؟ آنها را چگونه نگهداری می کردید؟
اسلحه که چیزی نیست، بمب هم می‌آوردند! یک بار افسری آمد و گفت: کافی است یک جرقه اینجا بیفتد، کل محله روی هوا می‌رود! یک شب اسلحه‌ها را در یک وانت ریختم و به خانه خودمان آوردم. یکی از همسایه‌ها دید و گفت: الان می‌روم و به کلانتری خبر می‌دهم! بنده خدا بدجور ترسیده بود. بعدها که کمیته‌ها تشکیل شدند و مرحوم آیت‌الله مهدوی رئیس آن شدند، ما با همین اسلحه‌ها، آنها را مسلح کردیم. یک شب هم مرحوم قدیریان از حفاظت اوین زنگ زد که: اسلحه نداریم. گفتم: کسی را بفرست بیاید تحویل بگیرد.
 
□ از نحوه رفتار مرحوم طالقانی در مراحل خطیر انقلاب، برایمان بگویید، ایشان را در این گونه لحظات چگونه می دیدید؟
آقا خیلی در دل مردم جا داشتند. مرحوم آقا سراپا جاذبه بود، طوری که پاسبان سر خیابان که مأمور دولت بود، برای آقا اعلامیه‌های امام را می‌آورد! در زندان همه را خلع لباس کردند، ولی آقا به‌قدری در رفتار و گفتار محکم بود، که جرئت نکردند این کار را با ایشان بکنند. آقا معتقد بودند وقتی در موضع حق هستی، باید محکم سر جایت بایستی و حتی یک قدم هم عقب نروی، چون اگر کوتاه بیایی دشمن جری می‌شود، ولی وقتی فهمیدی اشتباه کرده‌ای، نباید لجبازی کنی! جمع این دو خصیصه در ایشان، شخصیتشان را جذاب کرده بود.
 
 
 
□ برخورد ایشان با گروهها و جریانهای سیاسی، مخصوصاً مجاهدین خلق چطور بود؟
هر بار که مسعود رجوی می‌خواست پیش آقا برود، اسلحه‌اش را می‌گرفتم و می‌گفتم: اجازه نمی‌دهم با اسلحه پیش ایشان بروی! آقا هم خداییش از هر ده بار، یک بار اینها را راه می‌داد! نظر آقا این بود که اینها دستگاه عریض و طویل و منسجمی دارند و باید حتی‌الامکان مدیریتشان کرد که به فعالیتهای مخفی نپردازند که آن وقت کنترلشان محال یا فوق‌العاده دشوار می‌شود و صدمات زیادی به انقلاب می‌زنند، کما اینکه همین‌طور هم شد. نیروهای کارآمد و مفیدی را که اینها در فاصله سه چهار سال از بین بردند، شاه در کل حکومتش از بین نبرد! مرحوم آقا می‌گفتند: باید به هر نحو ممکن، جلوی این جور خسارتها را گرفت. مرحوم آقا معتقد بودند: اکثر جوانها زیر بار تبلیغات سنگین سازمان مجاهدین و حامیان آنها گول خورده‌اند و باید سعی کرد این عده را با روشنگری و ملاطفت برگرداند. به قول حضرت علی(ع) آنها به خاطر عقاید باطلشان ایستادگی می‌کردند و حتی فحش و کتک می‌خوردند، اما ما روی حرف حق‌مان نمی‌ایستادیم! خیلی زرنگ بودند و همه جا هم آدم داشتند.
 
□ از روزهایی که مرحوم طالقانی برای چند روزی از تهران بیرون رفتند چه خاطراتی دارید؟
مرحوم آقا سر قضیه مجتبی، خسته شده بودند و گفتند: بهتر است چند روزی از تهران بیرون برویم. ما هم ایشان را به چالکرود بردیم. رفتم ده خرید کنم، دیدم سر این قضیه راه‌پیمایی راه افتاده است! به خانه زنگ زدم و خانمم گفت: آسید احمد آقا دارد در به در دنبال شما می‌گردد. به قم زنگ زدم، مرحوم آسید احمد گفتند: امام گفته‌اند به آقای طالقانی بگویید مجاهدین تحت عنوان حمایت از ایشان آشوب راه انداخته‌اند و می‌گویند ایشان هر چقدر نیرو بخواهد در اختیارش قرار می‌دهیم که هر کاری که می‌خواهد بکند! گفتم: آقا واقعاً خسته‌اند و دو سه روزی باید استراحت کنند! در هر حال یک بعد از نصف شب بود که احمد آقا آمد. مرحوم آقا، آقا سیداحمد را خیلی دوست داشتند و خیلی از دیدنش خوشحال شدند. احمد آقا هم خیلی آقا را دوست داشت. در عمرم ندیده بودم که احمد آقا پای کسی را ببوسد، ولی پای آقا را بوسید! آقا پرسیدند: جای مرا از کجا پیدا کردی؟ احمد آقا لو نداد که چهپور گفته است و به شوخی  گفت: مأمورانی  داریم که خبر می‌دهند! راستش دیده بودم اوضاع مملکت به هم ریخته و پای انقلاب در میان است و جا ندارد جای آقا را نگویم. مرحوم آقا به احمد آقا گفتند: حیف‌ات از این آب و هوا نمی‌آید؟ خودت هم یکی دو روزی بمان و استراحت کنیم، بعد می‌رویم. احمد آقا گفت: نه آقا! اوضاع به هم ریخته است، راهپیمایی راه انداخته‌اند. آقا واقعاً این را نمی‌دانستند و وقتی فهمیدند، فوراً راه افتادند. به قم رفتیم و مرحوم آقا با حضرت امام ملاقات کردند. بعد هم در مدرسه فیضیه سخنرانی کردند و مجاهدین عملاً خلع سلاح شدند.
 
□ به رویکرد حضرت امام درباره مسافرت آیت الله طالقانی اشاره کردید. از نظرات آیت‌الله طالقانی درباره امام برایمان بگویید؟
مرحوم آقا می‌گفتند: وجود امام معجزه است! انسان وقتی پیر می‌شود، قاطعیتش را از دست می‌دهد و هر کسی که با آدم حرف می‌زند، انسان تزلزل می‌یابد! خودم پیر شده‌ام و این را می‌فهمم، ولی امام قاطعانه روی حرف خودشان می‌ایستند، این روحیه و قاطعیت کار یک پیرمرد نیست، ایشان وقتی می‌گوید شاه باید برود، یعنی باید برود!... خود من در پاریس که بودم، یک جمله امام خیلی برایم دلچسب بود و یادم مانده است. ایشان گفتند: انقلاب مشروطه خوب انقلابی بود، در مجلس اولش هم از هر صنفی بودند، اما بعد انقلاب افتاد به دست روشنفکرها و نابودش کردند.  https://iichs.ir/vdcg.u9wrak9qtpr4a.html
iichs.ir/vdcg.u9wrak9qtpr4a.html
نام شما
آدرس ايميل شما