زمینه وقوع کودتای 1299؛

کودتای 3 اسفند 1299 چگونه رخ داد؟

رضاخان و سید ضیاء درحال بررسی نقشه عملیات شبانه به شهر پایتخت بودند. آنها در محل فعلی فرودگاه مهرآباد که آن زمان دهی مختصر بود اردو زده بودند. آنها برای حمله به تهران باید از راهی بیابانی که امروز شامل خیابان‎های آزادی و انقلاب می‎شود در آستانه غروب آفتاب به مدت 4 ساعت پیشروی می‌کردند تا در نیمه‌شب به شهر تهران برسند
کودتای 3 اسفند 1299 چگونه رخ داد؟
 
در سال 1299 مقارن با سال 1920-1921م، ایران هنوز از تبعات اقتصادی و انسانی اشغال و قحطی بزرگ در فرآینده گسترش میدان جنگ جهانی اول به خاورمیانه، فارغ نشده بود و اوضاع کشور در این برهه سخت بحرانی بود. وثوق‌الدوله بعد از امضای قرارداد 1919 (که ایران را تحت‌الحمایه بریتانیا قرار می‌داد) کنار رفت و فتح‌الله اکبر سپهدار رشتی که به بی‌کفایتی شهرت داشت بر جای وی آمد و ادموند آیرونساید، فرمانده نیروهای انگلیسی مستقر در ایران، سیدضیاءالدین طباطبائی، روزنامه‌نگار یزدی و طرفدار سرسخت قرارداد 1919، طرح براندازی دولت سپهدار و دردست گرفتن زمام او را ریختند و در جست‌وجوی یک افسر ارشد که دارای نیروی نظامی و هیمنت فردی باشد به رضاخان میرپنج برخوردند. آیرونساید در اولین برخورد، او را چنین توصیف می‌کند: مردی بود که شانه‌های پهن و قامتی بیش از 180 و بینی عقابی و با چشمه‌های درخشان که به چهره او هیجان می‌داد، و اگرچه از تب مالاریا می‌لرزید، ولی به روی خود نمی‌آورد و به مرخصی استعلاجی هم نمی‌رفت. نامش رضا بود و من را یاد راجه‌های مسلمانی که در هند دیده بودم می‌انداخت.1
 
به گفته آیرونساید، رضا توسط کلنل اسمایت2 معرفی شده بود.3 در روند وقوع کودتا انحصار مدیریت و تدارکات، از مرحله طراحی عملیات تا تأمین حقوق و لباس قزاق‌های شرکت‌کننده در آن تا اجرای نهایی کودتا، برعهده سران قوای ارتش بریتانیا در ایران بود و ازهمین‌رو انگلیسی بودن ذات این تغییر دولت (و بعدا حکومت) از بادی امر، مقوله‌ای عریان و حکم دخالت در حریم سیاسی کشوری مستقل برای روی کار آوردن دولتی دست‌نشانده و وابسته به لندن قلمداد می‌شد:
 
بامداد 20 فوریه 1921 برابر با 3 حوت (اسفند) نیروی مرکب از 1500 قزاق از قزوین به طرف تهران به حرکت درآمدند... . این قزاق‎ها خود ابایی از اینکه بگویند از انگلیس‌ها هریک پنج تومان گرفتند نداشتند. آنها زیر نظر کلنل اسمایت، افسر بریتانیایی، هستند که مدت‌ها عملا در رأس قزاق‌خانه بوده و... با سیدضیاء در طی رفت‌وآمد به تهران تماس پیدا کرده بود،... پولی که به قزاق‌ها پرداخت شد با امضای  از بانک مرکزی گرفته شد... به ظاهر دولت ایران و سفارت انگلیس چهار روز بعد از حرکت قزاق‌ها به سمت تهران باخبر شدند که آنها قصد تصرف شهر را دارند؛ البته این قضیه چنان منظم سازماندهی شده بود که نمی‌تواند بدون تبانی رخ داده باشد.4
 
زمینه این ماجرا باز می‌گردد به هنگامی که در پی شکست و بازگشت قزاق‌ها از جنگ با بلشویک‌ها، آنان به سرکردگی رضا سوادکوهی، که به تازگی به درجه میرپنجی رسیده بود، به قزوین هزیمت می‌شوند. در این موقع ادموند آیرونساید، که از پیشروی بلشویک‌های طرفدار مسکو به طرف تهران و ضعف نخست‌وزیر سپهدار رشتی به ستوه آمده بود، در آستانه خروج نیروهای انگلیسی از ایران، که هزینه حضورشان در ایران بار مضاعف بر دوش ستاد ارتش بریتانیا شده بود، اوضاع را برای منافع انگلیس وخیم می‌یابد و به فکر انجام یک کودتا برای روی کار آوردن یک دولت دست‌نشانده اما مقتدر می‌افتد.5 او اسمایت را مأمور پیدا کردن عوامل و تدارکات آن می‌کند و اسمایت رضا سوادکوهی از ایل پالانی آلاشت و سیدضیاء‌الدین یزدی، مدیر روزنامه رعد را که سرسپردگی شدیدی به سفارت بریتانیا داشت، معرفی می‌کند.6
 
بعد از آنکه ترتیب نقشه راه را می‌دهد و لباس و حقوق عقب‌افتاده قزاق‌ها را تأمین می‌کند، آیرونساید که در این زمان دستوری از مافوق خود ژنرال هالدین برای خروج از ایران دریافت کرده بود، تصمیم می‌گیرد قبل از رفتن ضربه نهایی خود را به دولت وارد کند؛ پس در آخرین لحظه با نرومن، وزیر مختار انگلیس، وارد مذاکره می‌شود؛ درحالی‌که عملا او را در کاری انجام‌شده قرار داده است. خود می‌گوید با نرومن درباره رضا صحبت کردم؛ خیلی وحشت داشت و حاضر نبود که شاه از میان برداشته شود. من به او گفتم که از بابت رضا خاطرجمع هستم. وی در ادامه تأکید دارد که در راستای تخلیه قوای انگلیس از ایران به دلیل جبران کمبود نیرو در بین‌النهرین برای این کار عجله دارد و اذعان می‌‎کند: یک دیکتاتور نظامی گرفتاری‌های ما را در ایران برطرف خواهد کرد و ما را قادر خواهد ساخت بی‌هیچ دردسری این کشور را ترک کنیم.
 
مصطفی فاتح، از عوامل بریتانیا که بانکدار و معاون شرکت نفت انگلیس و ایران بود، مدعی است چندی پس از به سلطنت رسیدن رضاخان به دیدن اسمایت، که در آن زمان بازنشسته شده و در اسکاتلند به کشاورزی می‌پرداخت، رفته و اسمایت به او گفته بود: بریتانیا برای رهبری کودتا حدود سی نفر نامزد داشت که سرانجام رضاخان انتخاب شد  
مصطفی فاتح، از عوامل بریتانیا که بانکدار و معاون شرکت نفت انگلیس و ایران بود، مدعی است چندی پس از به سلطنت رسیدن رضاخان به دیدن اسمایت، که در آن زمان بازنشسته شده و در اسکاتلند به کشاورزی می‌پرداخت، رفته و اسمایت به او گفته بود: بریتانیا برای رهبری کودتا حدود سی نفر نامزد داشت که سرانجام رضاخان انتخاب شد؛ زیرا دلیر و بزن‌بهادر بود و دارای اندام مناسب و خصوصا قیافه مردانه و چشمانی نافذ بود.7
 
او از خانواده بی‌بضاعتی می‌آمد و با اشراف و ثروتمندان بستگی نداشت و بی‌چون‌وچرا پیشنهادهای بریتانیا را می‌پذیرفت، اما دو عیب بزرگ داشت: یکی بی‌سوادی و دوم اعتیاد به تریاک. اسمایت اضافه کرده است: رضاخان در آخرین مراحل قبل از کودتا خود را می‌بازد و اسمایت ناچار می‌شود به او دلگرمی دهد.8 رضاخان همچنین مقداری از پول‌هایی را که از اسمایت برای پرداخت به قزاق‌ها گرفته بود به جیب خود ریخت.9
 
آیرونساید ده روز قبل از کودتا (23 بهمن) آخرین رایزنی را برای عملیات با حضور اسمایت انجام می‌دهد:
 
من سرکردگی قطعی قزاقان را به رضا سپردم...؛ به او گفتم قصد دارم به‌تدریج تو را از فرمانبرداری خود رها کنم و خودگردان سازم، اما دو نکته را برایت روشن می‌سازم: نخست هنگامی که از هم جدا می‌شویم و من عقب‌نشینی می‌کنم نباید بکوشی مرا از پشت هدف قرار دهی. اگر چنین کنی، عقب‌نشینی را متوقف کرده به سوی تو می‌تازم و در این صورت وضع کشور خراب‌تر خواهد شد؛ دوم شاه نباید تحت هیچ شرایطی برکنار شود و نه خود اقدام خشنی علیه او حق داری بکنی و نه به دیگران اجازه چنین کاری بدهی. او در هر دو مورد قاطعانه قول داد که طبق خواسته من عمل کند.10
 
آیرونساید فضای سال 1299 را در ایران به درجه‌ای از آشفتگی تصویر می‌کند و چنین می‌نمایاند که رجال سیاسی و مردم برای رهایی از هرج و مرج موجود به دنبال یک دیکتاتور هستند؛ چنان‌که احمدشاه در آخرین دیداربه او و نرمن گفته است که اگر من یک دیکتاتور بودم می‌توانستم معاهده پا در هوا مانده 1919 را به تصویب قطعی برسانم.11
 
ژنرال آیرونساید و ژنرال هالدین در درون قایق رود دجله در بغداد، بعد از کودتای  1299
ژنرال آیرونساید و ژنرال هالدین در درون قایق روان در رود دجله در بغداد، بعد از کودتای  1299
شماره آرشیو: 1942-1ع
 
مرتضی یزدان‌پناه، سپهبد بعد که در این زمان به عنوان یکی از قزاق‌های جوان، رضاخان را همراهی می‌کرد، روایت می‌کند:
 
چون به تهران آمدیم و در ده شش فرسخی قزوین، که ملک احمدشاه بود، اطراق کردیم، رضاخان روزی تلگراف نوشت و داد به یک سرجوخه و گفت: برو به قزوین و تلگراف کن. روزی در بلندی‌ها بودیم و می‌آمدیم رو به قزوین؛ سرجوخه از دور آمد؛ جواب تلگراف را داد؛ یک‌دفعه رضاخان شروع کرد به رقصیدن و بشکن زدن و گفت: همه چیز درست شد! خلاصه آمدیم قزوین و بودیم تا روزی دو نفر آمدند که نمی‌شناختمشان و معرفی‌شان کرد؛ مسعودخان ماژور (کیهان) و کلنل کاظم‌خان سیاح بودند و مرا هم به آنها معرفی کرد و گفت: مرتضی‌خان است و من مثل پسر خودم به او اطمینان دارم؛ درحالی‌که این مرد یک رو داشت و صد آستر و یک آرتیست به‌تمام‌معنا بود و چیزی به نام قلب و سپاس‌گزاری نداشت؛ فقط مواظب نقشه کار خود بود! چند روز بعد مرا به سیدضیاء معرفی کرد و به او می‌گفت: جناب آقای سیدضیاء نخست‌وزیر ایران! سیدضیاء پرسید: چه کم‌وکسر دارید؟ گفت: اول لباس. گفت: قریبا می‌رسد. دیگر؟ گفت: حقوق سه ماه نیروها و صاحب‌منصب‌ها نرسیده! گفت: پول امروز می‌رسد. بعد لباس‌ها رسید که کفش‌ها همه انگلیسی بود و نیز کیسه‌های قران هم رسید و همه پول گرفتند. رضاخان کرسی‌چه‌ای داشت و رفت بالا گفت: همکاران عزیز اوضاع را دیده‌اید در گیلان تا گردن در لجن بودیم؛ لباس نمی‌دادند... پول نمی‌دادند... به حرف ما نمی‌رسیدند... باید به این ترتیب خاتمه داد. خداوند مرا برانگیزانده تا کارها را درست کنم! سربازها تا دست زدند، فرمان داد راحت کنند. بعد که به خلوت آمد من بودم و سیدضیاء هم بود؛ گفت: به خدا قسم من همچو فکری نداشتم بی‌اختیار به زبانم آمد که خدا مرا مأمور کرده. سیدضیاء هم گفت: به فال نیک می‌گیریم!12
 
باری روز 2 اسفند فرا رسید. جنگ روانی سیدضیاء و رضاخان وحشتی عجیب بر دل اعضای دولت و سلطنت در تهران انداخته بود13 به‌ویژه آنکه وزیرمختار نرمن تلفن‌های شاه را پاسخ نمی‌داد و در سر بزنگاه به عنوان پیاده‌روی از سفارت خارج شده بود.
 
نرمن به لرد کرزن گزارش داد: وقتی احمدشاه از نیّت قزاق‌ها مطلع شده در 2 اسفند سعی کرده است با وی تماس تلفنی بگیرد، اما به دلیل اینکه نرمن با رفتن تعمدی به راه‌پیمایی در مصافت دور، شاه را در آن شرایط قال گذاشته بود، این امکان مسیر نشده و در عوض با دبلیو اسمارت، مستشار سفارت، تماس گرفته و در دیدار با او وحشت‌زده جلوه کرده بود. اسمارت، که در مقابل شاه، خود را به بی‌خبری زده بود، گفته است که شاه قصد داشت فرار کند که اسمارت او را دلداری داده و گفته است: هیئت مشترکی از سوی سفارت بریتانیا و شما را به سوی قزاق‌ها می‌فرستیم که منصرفشان کنیم، و جمعی مرکب از حسین سمیعی، ملقب به ادیب‌السلطنه، معاون رئیس‌الوزرا سپهدار رشتی، (که اکنون از استعفای عجیب سردار همایون از ریاست قزاق‌خانه یکه خورده بود) با منشی شاه، معین‌الملک همراه کلنل هیگ و کلنل هارلستن از طرف سفارت بریتانیا با آنها راهی مهرآباد که محل اردوی قزاق‌ها بود، فرستاده شدند.14
 
در این زمان رضاخان و سیدضیاء در حال بررسی نقشه عملیات شبانه حمله به پایتخت بودند. آنها در محل فعلی فرودگاه مهرآباد که آن زمان دهی مختصر بود، اردو زده بودند. آنها برای حمله به تهران باید از راهی بیابانی که امروز شامل خیابان‌های آزادی و انقلاب می‌شود در آستانه غروب آفتاب به مدت چهار ساعت پیشروی می‌کردند تا در نیمه‌شب به شهر تهران، که آن زمان از حوالی میدان فردوسی کنونی شروع می‌شد، برسند. با سر به غروب نهادن آفتاب هیچ کس نمی‌دانست که عاقبت نقشه آیرونساید و اسمایت چه خواهد شد.
 
رضاخان پهلوی فرمانده تیپ مختلط همدان در میان جمعی از افسران ایرانی و روسی تحت فرمان خود، در روز قبل از کودتا 1299
رضاخان فرمانده تیپ مختلط همدان در میان جمعی از افسران ایرانی و روسی تحت فرمان خود، در روز قبل از کودتای 1299
شماره آرشیو: 130498-275م
 
پی نوشت:
 
1. آیرونساید، خاطرات، ص 49.
2.Colonel smythe
3. همان؛ محمدتقی بهار (ملک‌الشعرا)، احزاب سیاسی ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۶، ج ۱، ص ۳۴.
4. پنج هفته بعد از کودتا 1921 کادول، وزیرمختار آمریکا، درباره شرح این عملیات چنین گزارش می‌دهد.
Cololwe tosecvetary of slate April 192, Bepatment of state
و همچنین سیروس غنی، ایران برآمدن رضاخان: برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، ترجمه حسن کامشاد، نشر نیلوفر، 1380.
5. ح حکیم الهی، زندگی آقا سیدضیاء، تهران، ۱۳۲۳، ص ۴۵.
6. یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، تهران، عطار و فردوسی، ج ۴، ۱۳۶۴، ص ۲۲۷.
7. آیرونساید، یادداشت سری 14 فوریه (27 بهمن 1299)، همچنین سیروس غنی، همان، ص 204؛ سیدضیاءالدین طباطبائی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 19.
8. حسن مرسلوند، اسناد کابینه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، تهران، تاریخ ایران، ۱۳۷۴، صص ۱۹۲ـ۱۹۴.‌
9. تاریخ معاصر ایران، ج 5، صص 267-274؛ گفتگوی مصطفی فاتح با شاپور والی‌پور.
10. خاطرات سری آیرونساید به انضمام متن کامل شاهراه فرماندهی، مؤسسه پژوهش‌ها و مطالعات فرهنگی، 1372، صص 219، 201-203، 351 و 365.
11 .آیرونساید، همان.
12. قاسم غنی، خاطرات، تهران، ج 11، صص 365-367.
13. محمود طلوعی، پدر و پسر، تهران، علم، ۱۳۸۰، ص ۴۷.
14. قاسم غنی، ایران برآمدن رضاخان: برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، همان، صص 200-201.
 
  https://iichs.ir/vdcayyn6.49nay15kk4.html
iichs.ir/vdcayyn6.49nay15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما