مقاله‌ای منتشرنشده از: استاد علی ابوالحسنی (مُنذِر)؛

درنگی در «نماز عاشورا»

مقالتی که اینک پیش روی شماست، یکی از دل‌نوشته‌ها و سوگ‌سرشته‌های استاد علی ابوالحسنی مُنذِر، نویسنده توانا و مورخ نام‌آشنا، درباره عاشوراست که تقابل جبهه حق و باطل را در کمال ظرافت و اختصار به تصویر کشیده و فرهنگ و آهنگ نماز را در هر دو جبهه، باز می‌جوید
درنگی در «نماز عاشورا»
به کوشش: محمدصادق ابوالحسنی
 
  • درآمد (بینش عاشورایی استاد منذر)
نویسنده توانا و مورخ نام‌آشنا مرحوم استاد علی ابوالحسنی (مُنذِر) یکی از عالمانِ عاشورا نوایِ شیعه بود که همواره خود را نمک‌گیر سفره اباعبدالله الحسین (ارواحنا له الفداء) می‌دانست و از عمق جان به آموزه‌های اصیل عاشورا باور داشت.1
وی از رازآگاهانِ تاریخ اسلام و ایران و از تحلیلگران ژرف‌پویِ قیام عاشورا و شعائر حسینی(ع) به‌شمار می‌رفت که در این زمینه، آثار و مقالات گران‌سنگی مثل «سیاهپوشی در سوگ ائمه نور(ع)»، «شعائر حسینی(ع)؛ مبانی نظری و برکات عملی»، «حضرت رقیه(س) در اوراق تاریخ»، «روح هند در التهاب عاشورا» و «راز جاودانگی قیام امام حسین(ع)» را به رشته تحریر درآورد.
 
او به جد معتقد بود که حادثه خونبار عاشورا، هزینه سنگینی است که خداوند از جان و آبروی عزیزترین عزیزانِ درگاه خویش، برای هدایت نوع انسان تا روز رستاخیز پرداخته است و سالار عاشوراییان نیز «چراغ هدایت» و «کشتی نجات»ی است که در چارموجه دریای طوفانی تاریخ، دَمادَم پیش می‌تازد و نور می‌پاشد تا بشریّتِ دربند را از هزارتویِ ظلم و فساد و فریب، به روشنایِ ساحل سبزِ امان برساند... إنّ الحُسَین مصباحُ الهُدی و سفینه النَّجاه.2
 
از نگاه استاد مُنذِر: اگر مجموعه روزهای بی‌شماری که بر آدمیان رفته و می‌رود را از صدر خلقت آدم ابوالبشر(ع) تا پایان تاریخ بشریّت بنگریم، یک روز در میان تمام روزگاران، بارزترینِ آنهاست و آن، روزِ عاشوراست!3
 
ماجرای شگفتِ عاشورا به راستی، بازنمایِ عجیب خلقتِ آدمی است که سرشت و سرنوشتِ دوگانه انسان (برتر از فرشته/ بدتر از حیوان) را در پهنه کربلا به تصویر می‌کشد و با خون‌های پاکی که در جام نینوا می‌ریزد، علاوه بر آبیاری درخت اسلام، دست سقیفه را در آستینِ ددانِ «اموی فکرت» و «جاهلی سیرت» فاش ساخته و نقاب تزویر از چهره شیاطینِ انسان‌روی و درنده‌خوی برمی‌گیرد.
 
آری، عاشورا رویدادی «محکوم به زوال و خاموشی» نیست؛ حقیقتی «زنده و ماندگار» است؛ چنان‌که زمان نیز در آن سرخ‌روز، زمان خطّی تقویمی نیست؛ چرخه‌ای پویا و وقفه‌ناپذیر است: کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ أرضٍ کربلا...4 پس بی‌جا نیست اگر در چرخه مستمرِّ هستی، این حادثه همچون محور آسیا، در نقطه ثقل تاریخ بنشیند و عالم و آدم را بر مدارِ خویش، بچرخاند و جوهرش هیچ‌گاه رنگ کهنگی نپذیرد: تُؤتی أُکُلَها کلَّ حینٍ بأذنِ ربِّها...».5
 
از نظرگاه بلند مُنذِر، برترین میوه عاشورا و واپسین دستاوردِ خون‌های پاکی که شطّّ سرخِ نینوا را سیراب ساخته، بهارِ بی‌خزانِ جهان است، در موکبِ آخرین پیشوای معصوم از تبار حسین: «مهدی» (عج)؛ آن رهایی‌بخشِ همیشه انسان از بَدان و دَدان...؛6 چنانچه شعار سپاهیان آن حضرت، «یالثارات الحسین» است و پژواک داودی آوایِ بقیه‌الله نیز، اندوه‌یادی جانسوز در رثای شهید عاشوراست که: یا أهلَ العالم، إنَّ جدّیَ الحُسین قتلوه عطشاناً... «در معنی، می‌توان گفت: روز ظهور نیز، با همه عظمتی که دارد، بر گردِ روز عاشورا طواف می‌کند».7
 
آن فرزانه فقید، علاوه بر اینکه در همه آثار خویش به کربلای حسین(ع) گریز زده است، از مجموعه شعائر پویای عاشورا همچون سنّت سیاه‌پوشی در سوگ امامِ نور(ع) به دفاع برخاسته و مسخ و نسخ و تضعیف آنها را برنتافته است.
 
اگر مُنذرِ تاریخ، از فقهای قله‌پوی شیعه و خدا ــ ‌مردانِ راستینی، چون آیات عظام میرزای شیرازی، ملا علی‌کنی، میرزای آشتیانی، شیخ فضل‌الله نوری، صاحب عروه، ملا قربانعلی زنجانی، میرزا حسن‌آقا مجتهد تبریزی، شهید مدرس، حاج‌آقا حسین قمی، شیخ حسین لنکرانی و دیگرهایِ دیگر ــ که رضوان خداوند بر آنان باد ــ در جنبش‌های استعمارستیزی چون «نهضت تحریم تنباکو»، «مبارزه با قرارداد رویتر»، «ثوره عشرین عراق»، «مشروطه مشروعه»، «ستیز با قرارداد وثوق‌الدوله» و «مواجهه با کودتای رضاخانی» تجلیل می‌نمود، بدین‌جهت بود که آنان را در کسوت حماسه‌آفرینانی می‌دید که از چشمه جوشان عاشورا، جرعه‌ها نوشیده و کویر جانِ مردمان را سیراب ساخته و از منطقِ عاشورایی حسین بن علی(ع)، برای جنبش‌های خویش، رهنمودهایی ناب برگرفتند.
 
به باور استاد، عاشورا، پیش از طلوعِ بهار ظهور، در شب یلدای غیبت امام معصوم(ع) نیز ستاره‌هایی سرخ و فروزان دارد که فَلَق‌وار در جهان نور می‌‌افشانند و راه کسانی را که در دل شب، انتظار مَقدَمِ خورشید می‌برند، روشن ‌‌می‌سازند؛ همان خدا ـ مردانی که از چشمه نور، نوشیده و هادی خیل شب‌زدگان به سوی فجر صادق‌اند.
 
تا شد قدح‌کش از میِ عشق، آرزوی ما
بر دوش می‌کشند ملائک، سبوی ما8
 
پس در منظومه فکری استاد، خط اصیل روحانیت و مرجعیت، از یک‌سو در امتداد خط سرخ عاشوراست و از سویه دیگر، زمینه‌سازِ فرج سبز مهدوی(عج) می‌باشد و بدین ترتیب، می‌توانیم حرکت کلان حرکت روحانیت اصیل را در پیوند با این دو نگرش «سرخ» و «سبز» و به دیگر تعبیر، خیزش «حسینی» و «مهدوی» تحلیل کنیم.
 
بر بنیاد اندیشه‌های استاد منذر، اصولا «نه»ى بزرگِ عالمان شیعه، به سوداگرانِ زر و زور، خود، برقى از درخشش تیغِ «لا»یى است که پیمبر اسلام صلی‌‏الله ‏علیه ‏و‏ آله بر فراز کوه صفا، مولاى متقیان علیه‏‌السلام در شوراى شمشیرى خلیفه دوم، و سالار شهیدان علیه‌‏السلام در سرخ‌روزِ عاشورا بر کشیدند؛ «اَلوَرَقَهُ مِن تِلک الشّجره» و «اَلفَرعُ مِن هذا الأَصل».9
 
اگر آن فرزانه فقید، خروش سربدار مشروطه (شیخ فضل‌الله نوری) را در مواجهه با مشروطه‌بازانِ سکولار، حکایت می‌نمود، فورا بانگ رسای شیخ را یادآور می‌شد که «این همان داعیه کربلاست؛ آن روز فاش و فاش هجوم بر هلاکت امام مبین کردند و امروز هجوم بر اضمحلال کتاب و دین»؛ یا در شرح فجایع اعدام شیخ، آن زمان که لامذهبان، جنازه وی را به حیاط نظمیه آوردند و آن‌قدر، با قنداقه تفنگ و لگد به پیکر اطهرش زدند تا خونابه از صورت و دهانش به روی محاسن و گونه‌هایش فرو ریخت، به درد و دریغِ «مدیر نظام نوابی» اشاره می‌کرد که «به همه مقدسات قسم، در این ساعت، گودال قتلگاه را به چشم خود دیدم»! و یا اگر از تندرکیا نقل می‌کرد که افراطیون، برای ربودنِ انگشترِ منقّش به «المُلک لله» در دست شیخ، انگشتش را بریده و با انگشترش به یغما بردند،10 همه بدین منظور بود تا تابشِ آفتاب عالم‌تابِ عاشورا را بر آفاقِ جانِ عالمان غیور شیعه، به نمایش گذارد و آرمان سرخ آنان را در اقتفا به سیره خونبار مولایشان حسین(ع)، پیش ْ دیدِ تاریخ قرار دهد.11
 
و شگفت آنکه تاریخ، از همین سلسله، قیام رادمردی را به سینه خویش سپرد که آشکارا بانگ بر می‌‌داشت: «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است» و بدین آهنگِ حماسی و عاشورایی، آخرین میخ را بر تابوتِ شاه و شاه‌بازی ‌فروکوفت و فرهنگ شهیدپروری و رشادت‌محوری را در مردم ایران نهادینه ساخت.
 
به گفته استاد منذر، حتی در سال‌هاى نخست انقلاب، که امواج سهمگینِ حوادث (آشوبگرىِ چپی‌ها، سست‌عنصرىِ دولت موقت و...) آینده کشور و انقلاب را در ابهام فرو برده بود، در آن گیر و دار، روزى سخن از سختى و آشفتگى اوضاع به میان آمد و من، مضطربانه، از استادم، آیت‌الله شیخ حسین لنکرانى پرسیدم: آینده چه خواهد شد؟! ایشان فرمودند: «اگر شعائر دینى و مذهبى ــ یعنى همین حسین حسین(ع) گفتن‌ها و با دست و زنجیر بر سر و سینه کوفتن‌ها و... ــ باقى بماند خطرات و مشکلات تدریجا رفع خواهد شد؛ و اگر نه، نه! باید، با قوّت، شعائر را حفظ کرد؛ چرا که با حفظ آن، آرام آرام، همه چیز درست مى‏‌شود؛ و هیچ‌گاه نومید نشوید؛ زیرا که ایران صاحبى دارد و این کشور از این گونه مشکلات، بلکه سخت‏‌تر از آن، بسیار دیده است...»12
 
بگذاریم و بگذریم که سخن در این زمینه فراوان است و امروزه روز نیز، مرهم اصلی زخم‌های ما، نورالحسین(ع) است. اما مقالتی که اینک پیش روی شماست، یکی از دل‌نوشته‌ها و سوگ‌سرشته‌های استاد مُنذِر درباره عاشوراست که تقابل جبهه حق و باطل را در کمال ظرافت و اختصار به تصویر کشیده و با قلمی رشک‌برانگیز، فرهنگ و آهنگ نماز را در هر دو جبهه، باز می‌جوید.
 
این سو و آن سو!
«نماز عاشورا»
 
پرواز دل‌ها تا پهن‌دشتِ نینوا13
چشم سر مى‏‌بندیم و چشم دل مى‏‌گشاییم، و دَمى... این سو و آن سو را مى‌‏نگریم. دو سوىِ این پهن‌دشتِ تفتیده را که «نینوا» و «کربلا»یش خوانند...
 
آفتاب، گویى، چند صد گز پایین‌‏تر آمده و راست، چشم در چشمِ پیکارى شگرف دوخته است. هُرمِ نگاهش، چُنان سوزنده است که عَرَق در سینه شریعه فُرات مى‏‌خشکد...
این سو و آن سو، دو جبهه در برابر هم صف کشیده‌‏اند؛ یک سو: جبهه‌‏اى پُرشمار و صدرنگ که تا بُنِ دندانْ مسلّح است و منشورِ حکومت رى را در جیب دارد؛ دستى بر شمشیر و دستى بر کیسه سکه‏‌هاى زر سرخ. و سوى دیگر: جبهه‌‏اى اندک‌شمار که «قلب‌ها» را نه در زره‏‌ها، که بر زره‏‌ها بسته و مرگ را ــ صبور و مصمّم ــ به پیشواز رفته است. روزى شگفت است و، مردانى شگفت و پیکارى شگفت...
 
گویى، تاریخ را قُرُق کرده‌‏اند و لوحِ محفوظ را گشوده، و در رویدادى خونین، که از آغاز تا انجامِ آن یک روز بیشتر نیست، تقدیر انسان را تا پایان تاریخ، تا قیامت کبرا، رقم مى‌‏زنند...
 
نماز ظهر عاشورا - امام حسین(ع)
 
فرهنگ و آهنگ نماز در صفوف عاشورا
در این سو ــ جبهه امام را مى‏‌گویم ــ نماز، پروازِ روح است و معنىِ زندگى؛ جامى لبالب از شربتِ حیات، آینه اخلاص و افتادگى، و... منشورِ عصیان علیه هر چه و هر که بر خدا و خِرَد، عاصى است. و در آن سو ــ جبهه یزیدیان را مى‌‏گویم ــ نماز، جسمى بى‏‌جان است، بازیچه زور و نیرنگ، و ابزارِ ریاکارى و تزویر... وصله‏‌اى سخت بیقواره بر دامن زندگى.
 
این سو: شب، روشن‌تر از روز است، و روزْ چراغى فروزان فراراه زندگى انسان. آن سو: روز، تاریک‌تر از شب است، و شب، بَرَهوتى که ساعت‌ها اندیشه در آن، سرانجام، دستیابى به مُلک دوروزه رى را از خونِ عزیزترین کسان پیمبر، فراتر مى‏‌شمرَد! چه مى‏‌گویم؟ اندیشه‌‏اى در کار نیست، و همه چیز تنها بر مدارِ هوس مى‏‌چرخد. دَور بسته‌‏اى از خواب و خور و شهوت.
 
این سو: نماز، چونان چشمه، پاک و زلال است، و آن سو: نماز، تیره آبى عَفِن که ... به فاضلاب کاخ سبز شام آلوده است.
این سو: نماز، محور است؛ ستون خیمه زندگى است، و آسیایى که همه چیز گِرد آن مى‌‏چرخد، و آن سو: نماز، حاشیه است، حاشیه‏‌نشینِ زر و زور، و به متن زندگى راه ندارد، مگر آن زمان و آن سان که خودکامگان اجازه دهند...
 
این سو نماز، فلسفه زندگى است، و اُلگوى آن؛ مَسطوره‏‌اى است که با آن، و به آن، راستاى زندگى به سوى قبله حقیقت، جهت مى‏‌یابد. چه مى‏‌گویم؟ خودِ زندگى است؛ زندگى، نماز است، هرچند نه همواره در رکوعِ رسمى و ظاهرین. و آن سو، نماز، فرعِ زندگى است، بل بارى بر دوش خسته آن؛ پدیده‏‌اى نه چندان مأنوس بر سر راهِ زندگى که گهگاه رخ مى‏‌نماید. مصداقِ این طنزِ گویاىِ شاعر، که:
در رکوعى، یا که همچون یک کلاغ
مى‏‌زنى بر خاک، منقار و دماغ؟!
 
این سو: نماز، پیشاهنگِ نیکی‌هاست؛ فرمانده سپاهى که افسران آن از این قرارند: پالایشِ جسم و روان (روزه و...)، پرداختِ حق محرومان (زکات و خمس...)، پاکسازىِ جهان از هرچه بد و بدخویى (جهاد، امر به معروف و نهى از منکر...)، پیرایشِ جان از چرک رذایل و آرایشِ آن به زینت فضایل (تخلیه و تحلیه)، و... . و آن سو: نماز، تماشاچىِ بی‌دردِ زندگى است؛ حاضرنمایى همواره غایب از صحنه...
 
شب عاشورا؛ «شبِ تقدیر» و «سرنوشت»
عاشورا، از شبِ آن، منفک نیست، و جنگى که بین اردوى امام و شب‌پرستانِ کوفه و شام آغاز شد، نه از صبح عاشورا، که از عصر تاسوعا درگرفت. عاشورا یک روز نیست؛ یک شبانه‌روز است. و آنچه را که شب عاشورا، در خیامِ حرم گذشت، باید در طومار نبرد امام با یزیدیان نوشت. بیراه نیست اگر بیشترینه یارانِ جان بر کفِ امام در سرخ روز عاشورا (گذشته از بنى‌هاشم)، کسانى بودند که شب عاشورا به نقطه تصمیم (پیوستن به اردوى امام) رسیدند، و امام، در نیمه‏‌هاى آن شبِ سرنوشت که تقدیر تاریخ رقم مى‏‌خورد، با بانگ نماز و صوت قرآنش، چونان آفتاب، بر ظلمت زندگانىِ آنان تابید و راه را به ایشان نشان داد...
 
پس جهاد امام با گرگان و روبهان کربلا، از همان تاریک‌شبِ عاشورا آغاز گشت و پیام او از زبانِ پرچمدار لشکرش «عباس» (که جانِ آزادگانْ برخىِ صفایش باد!) به یزیدیان، که:
ـ یک امشبى را به ما مهلت دهید تا نماز بگزاریم؛ که به خدا سوگند، من نماز و نیایش با معبود را دوست مى‌‏دارم...
نخستین تیرى بود که امام به اردوى باطل رها کرد.
 
خدنگِ «نماز» بر چله «اخلاص»!
چه کسى می‌گوید: جنگ را امام آغاز نکرد؟!
امام، چونان همه انبیا و اولیا، از اینکه در جنگِ «شمشیر و تن» پیش‌قدم باشد، پرهیز داشت، نه از جنگِ «اندیشه و روح». چه، آنان براى «آدم‌سازى» آمده‌‏اند و نه «آدم‌کشى». و آنگاه نیز که دست به «داسِ» شمشیر مى‏‌برند، «آدم» نمی‌کشند، «دیو» و «دَد» را ــ همچون علف‌هاى هرزه باغ ــ از سرِ راهِ آدمیزادگان، درو می‌کنند...
 
اى خدا، بگمار قومى روحمند
تا ز صندوقِ بدنْمان وا خَرَند!
 
خیر! امام، آغازگر جنگ بود و نخستین ضربه را نیز با آهنگ و فرهنگِ «نماز»، بر وجدانِ خفته خصم کوبید... 
در جنگِ تن به تن، ابن سعد، اولین کسى بود که به بویه خوش‌رقصى در برابر کاخ سبز شام، و دستیابى به وعده موهوم مُلک رى، در پگاه عاشورا، تیر از کمان رها ساخت و گفت:
  • نزد امیر، شهادت دهید که نخستین کس من بودم که تیر انداختم!
 
در جنگِ جان و روح، اما، این امام بود که ساعت‌ها پیش از تیرباران دشمن، در همان عصر تاسوعا، خدنگِ «نماز» و «نیایش» را بر چلّه «اخلاص» نهاد و تا آنجا که توانِ موسایى و دَمِ مسیحایى‏‌اش یارى می‌نمود، به آفاقِ جان‌ها پرتاب کرد، و براى همیشه، مرز «نوریان» و «ناریان» را در تاریخ، مشخّص ساخت.
 
مــوج‌هـــاىِ تـیـزِ دریـاهــاىِ روح
هست صد چندان که بُد طوفان نوح!
 
آرش کمانگیر، گو کجاست تا بر رکاب مروّتش بوسه زند!
پدرش: مولاى متقیان، آنگاه که کسى ــ در تیربارانِ صفّین ــ از «توحید» پرسید، جنگ را رها کرد و چونان استادى که در محیطِ آرامِ! مدرسه بر کرسى تدریس نشسته است! به وصفِ یکتایىِ خداوند پرداخت! و خود نیز، در تیغ‌زارِ نینوا ــ که از منجنیقِ فلک، سنگ فتنه می‌بارید ــ بارها و بارها، چونان صیادى ماهر، به «شکارِ جان‌ها» رفت و وجدانِ خفته آن جماعت را ــ بل، وجدانِ آزادگانِ دیاران در تمامى اعصار را ــ هدف گرفت و با تِلنگُرهایى از جنسِ «صاعقه»، بر گوشِ جان آنان زد، و هرچه در عاشورا کرد، شُخمِ جان‌هاى مستعد و پاشیدن بذر معرفت در آنها بود.
 
و آنگاه، در میان آن همه تمهیدات ظریفى که عزیزِ زهرا به کار بست، جالب‌ترین صحنه، یا یکى از جالب‌ترین‌ها، نمازى بود که ظهر عاشورا، در جمعِ سینه‌سرخانِ عاشق خواند ــ پیش چشمِ تیرهایى که زوزه‌کشان می‌آمد و بر چشم و قلبِ حافظانِ آن امامِ همام می‌نشست ــ و نشان داد که مرگ، حقیرتر از آن است که هیبتِ نماز را بشکند...
 
«نیایشِ واپسین» بر «سجاده خونین»!
و مهم‌تر از آن نماز خونین، نماز دیگرى بود که ساعتى بعد، امام در قتلگاه کربلا ــ و این بار، تک و تنها ــ خواند: الهى رضا بقضائک، تسلیما لامرک، لامعبود سواک ...
طنینِ خوشِ این کلمات که حسین با خداى خویش زمزمه کرده است، هنوز هم در گوش تاریخ می‌پیچد و در نایِ زمان طنین‌انداز است.
امام، در طول زندگى، با خدا راز و نیازها داشت و چُنان‌که نوشته‌اند، فرشتگان، نجواىِ عاشقانه وى را سخت دوست می‌داشتند؛ چندان‌که هر گاه امام، آهنگِ پایان دادن به مناجات با معبود را داشت، از عرش ندا می‌رسید که:
ـ حسینِ من! مناجات خویش را ادامه بده، که فرشتگان آسمان، آن را دوست می‌دارند!...
 
... و اینک، حسینِ فاطمه، و دُردانه رسول ــ آن که باید هزینه هدایتِ انسانِ «مختار» به سوى «کمالِ بی‌‏نهایت» را با خونِ قلبِ خود بپردازد و پرداخت ــ بر سجّاده خون، آخرین نماز و نیایش خویش را می‌‏گزارد.
 
خلاصه کنم: در عاشورا، این سو نماز بود، و آن سو...، نماز نبود!  
 
 پی نوشت:
1. رک: تقدیم‌نامه کتاب: سیاهپوشى در سوگ ائمه نور (علیهم‏السلام)؛ ریشه‏هاى تاریخى، مبانى فقهى، علی‌ابوالحسنی(منذر)، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، چ سوم، 1391.
2. علی ابوالحسنی (منذر)، خانه بر دامنه آتشفشان، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چ سوم، پاییز 1391، صص 11 – 12.
3. برگرفته از سخنرانی استاد ابوالحسنی در شب ششم محرم‌الحرام سال 1382ش، در شهر ری.
4. خانه بر دامنه آتشفشان، همان، ص 11.
5. رک: همان.
6. همان.
7. برگرفته از سخنرانی استاد ابوالحسنی در شب ششم محرم‌الحرام سال 1382ش، در شهر ری.
8. رک: على‌ابوالحسنى (منذر)، خانه بر دامنه آتشفشان، همان، ص 12.
9. على‌ابوالحسنى (منذر)، تراز سیاست، جلوه‏هایى از «سیاست» و «مدیریت» شیخ انصارى قُدِّسَ سِرُّه، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1383، ص 199.
10. درباره آنچه بر انگشت و انگشتر شیخ رفته، نقل دیگری نیز هست: رک: على‌ابوالحسنى (منذر)، خانه، بر دامنه آتشفشان!، همان، ص 11. «شیخ فضل‌الله نوری و بازتاب عاشورا در مشروطیت»، علی ابوالحسنی (منذر)،  ایام (ویژه‌نامه محرم‌الحرام در روزنامه جام جم)، ش 3 (اسفند 1383)، صص  14- 15.
12. علی ابوالحسنی (منذر)، آیت‏اللّه حاج شیخ حسین لنکرانى تعامل با رجال دین، دانش و سیاست (قسمت دوم: ابعاد شخصیت و جاذبه معنوى)، فصلنامه مطالعات تاریخ معاصر ایران، س 10، ش 37 (بهار 1385)، ص  130.
13. تیترهای فرعی مقاله، از سوی ویراستار انتخاب گردیده است. https://iichs.ir/vdcae6n6.49nm615kk4.html
iichs.ir/vdcae6n6.49nm615kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما