پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ نبردناو بیسمارک، با وجود عمر بسیار کوتاه خود، به یکی از بخشهای بسیار دراماتیک نبرد آتلانتیک در جنگ جهانی دوم بدل شد. این نبردناو، که در سال ۱۹۳۹م به آب انداخته شد، صرفا یک کشتی جنگی نبود، بلکه تجلی مادی جاهطلبیهای دریایی رایش سوم و نمادی قدرتمند از احیای قدرت نظامی آلمان در صحنه جهانی بود. نامگذاری این کشتی به افتخار اتو فون بیسمارک، بنیانگذار امپراتوری دوم آلمان، خود یک بیانیه سیاسی بود که میراث امپریالیستی قرن نوزدهم را به دکترین نظامی قرن بیستم پیوند میزد.[1] بیسمارک با وزنی بالغ بر پنجاههزار تن، که بیش از 40 درصد آن را زره فولادی کروپ تشکیل میداد، به عنوان قویترین نبردناو جهان طراحی شده بود تا برتری دریایی انگلستان را به چالش بکشد. این کشتی نه تنها از نظر مقاومت، بلکه از نظر سرعت نیز با توانایی دستیابی به 29 گره دریایی، از بیشتر شناورهای سنگین انگلیسی برتر بود و تنها رزمناو انگلیسی اچاماس هود (HMS Hood)، توانایی رقابت سرعتی با آن را داشت.[2] سرنوشت بیسمارک، از تحول دکترینهای دریایی تا نقش آن به عنوان یک ابزار روانی ـ سیاسی، فصل تازهای در جنگ اقیانوس اطلس و سلطه نبردناوهای به عنوان سلاح تعیینکننده بود.
بیسمارک در ۱۹۴۰م
دکترین و نمادگرایی در بستر جنگ استعماری
نبردناو بیسمارک و کشتی خواهر آن، تیرپیتس، که بزرگترین و سنگینترین نبردناوهای ساختهشده توسط یک قدرت اروپایی تا آن زمان بودند، اوج یک سنت نامگذاری معنادار را به نمایش گذاشتند. از نخستین ناوچه سبک در سال ۱۸۷۷م تا لاینرهای مسافربری خط هامبورگ ـ آمریکا، شش کشتی نام صدراعظم آهنین را بر خود داشتند که هر یک به نوعی بازتابدهنده قدرت صنعتی و تجاری آلمان بودند. بیسمارک نهایی (۱۹۳۹م) این میراث را به حوزه نظامی منتقل کرد و به یک نماد شناور از حاکمیت ملی و اراده سیاسی تبدیل شد.[3] این رویکرد در نامگذاری، آن را از یک ابزار تاکتیکی صرف فراتر برده و به آن هویتی ایدئولوژیک میبخشید. در چهارچوب جنگی که رنگ و بوی استعماری و امپریالیستی داشت، بیسمارک نماینده تلاش آلمان برای شکستن محاصره دریایی انگلستان و ایجاد یک حوزه نفوذ جهانی بود؛ رؤیایی که مستقیما به رقابتهای دریایی دوران قیصر ویلهلم دوم و تلاش برای ساختن یک ناوگان آبهای آزاد بازمیگشت؛ بنابراین، این کشتی نه تنها برای غرق کردن کشتیهای دشمن، بلکه برای نمایش قدرت و به چالش کشیدن نظمی طراحی شده بود که نیروی دریایی سلطنتی انگلستان برای قرنها حافظ آن بود.[4]
دکترین عملیاتی که برای بیسمارک طراحی شد، یعنی حمله به کشتیهای تجاری متفقین، ریشه در استراتژی کلاسیک قدرت دریایی ضعیفتر علیه قدرت مسلط داشت.[5] این دکترین، که در مرکز استراتژی نیروی دریایی آلمان در جنگ جهانی دوم قرار داشت، با موفقیت عملیات برلین به اوج خود رسیده بود. در آن عملیات، نبردناوهای شارنهورست و گنایزناو تحت فرماندهی دریاسالار گونتر لوتیِنس، توانستند 22 کشتی متفقین را غرق کنند.[6] عملیات بعدی، با نام رمز «راینوبونگ»، با هدف تکرار و گسترش این موفقیت طراحی شد تا شریان حیاتی تدارکات میان آمریکای شمالی و انگلستان را قطع کند. در ابتدا، بیسمارک قرار بود توسط شارنهورست و گنایزناو همراهی شود، اما آسیبدیدگی این دو کشتی سبب شد رزمناو سنگین پرینتس اویگن به عنوان تنها همراه آن انتخاب شود و فرماندهی کل عملیات نیز به دریاسالار لوتیِنس سپرده شد.[7] این استراتژی، هرچند مدرن، اما در ماهیت خود تکرار همان جنگهای استعماری بود که در آن قدرتهای رقیب با حمله به خطوط تجاری یکدیگر، سعی در تضعیف اقتصاد و اراده جنگی حریف داشتند. بیسمارک قرار بود این دکترین را به سطحی صنعتی و توقفناپذیر برساند.
میراث یک شکست
عملیات راینوبونگ با خروج بیسمارک و پرینتس اویگن از گوتنهافن در ۱۸ مه ۱۹۴۱م آغاز شد و بهسرعت به یکی از تعقیب و گریزهای بسیار دراماتیک تاریخ دریایی بدل گشت. نقطه اوج اولیه این عملیات، نبرد تنگه دانمارک در ۲۴ مه بود. در این درگیری کوتاه اما ویرانگر، بیسمارک با آتش دقیق توپهای ۳۸۰ میلیمتری خود، رزمناو اچاماس هود، غرور نیروی دریایی انگلستان، را هدف قرار داد و باعث انفجار انبار مهمات آن شد. هود در کمتر از سه دقیقه غرق شد و از ۱۴۱۸ خدمه آن تنها سه نفر زنده ماندند.[8] این پیروزی خیرهکننده، ضمن اثبات قدرت آتش برتر بیسمارک، ضربهای روانی و حیثیتی به انگلستان وارد کرد. بااینحال، بیسمارک نیز در این نبرد آسیب دید؛ یک گلوله به مخازن سوخت آن اصابت کرد و نشت نفت، هم سرعت آن را کاهش داد و هم آن را آسیبپذیرتر ساخت. این آسیب، هرچند جزئی، سرآغاز زنجیرهای از حوادث بود که سرنوشت نهایی آن را رقم زد.
غرق شدن هود، عملیات رهگیری بیسمارک را برای نیروی دریایی سلطنتی از یک مأموریت تاکتیکی به یک انتقام ملی تبدیل کرد. وینستون چرچیل در خاطرات جنگی خود به این حس اشاره کرده است: «از دست دادن هود یک ضایعه تلخ بود، اما دانستن اینکه همه کشتیهایی که اکنون به سمت بیسمارک در حرکت بودند، اطمینان میداد که در نهایت او را به دست خواهیم آورد».[9] این عزم راسخ به بسیج گستردهای از نیروهای دریایی و هوایی انگلستان منجر شد. موفقیت انگلستان در این عملیات، بیش از هر چیز، مدیون ابزارهای متعارف شناسایی بود که در این مقطع به اوج کارایی خود رسیده بودند.[10]
پس از آنکه بیسمارک بهطور موقت از دید رادارهای انگلستان خارج شد، در لندن نیروهای اطلاعاتی با بهرهگیری از تواناییهای رمزگشایی خود، موفق شدند ارتباطات رمزنگاریشده نیروی دریایی آلمان را رهگیری و تحلیل کنند. در میان پیامهای شنودشده، گزارشی شناسایی شد که نشانههای دقیقی از مسیر حرکت و مقصد نهایی بیسمارک را فاش میکرد. این موفقیت اطلاعاتی، که حاصل تلاش مستمر تحلیلگران انگلیسی بود، به فرماندهی نیروی دریایی انگلستان این امکان را داد تا مسیر احتمالی نبردناو بیسمارک را بازسازی و نیروهای خود را برای رهگیری و مقابله با آن سازماندهی مجدد کند.
عکس شناسایی هوایی که توسط افسر پرواز مایکل ساکلینگ گرفته شده، بیسمارک را لنگرانداخته در نروژ نشان میدهد
در نتیجه یکی از هواپیمای شناسایی کاتالینا توانست بیسمارک را در حالی پیدا کند که مقصد او سواحل فرانسه بود؛ جایی که نیروهای آلمانی آن را در اختیار داشتند. منتها قبل از آنکه بیسمارک به سواحل فرانسه برسد، نیروهای انگلستان از دو طرف همراه پشتیبانی هوایی به آن حمله کردند، اما ضربه نهایی را هواپیماهای دوباله و قدیمی «سوردفیش» از ناو هواپیمابر اچاماس آرک رویال وارد کردند. در ۲۶ مه، یک بمب شلیکشده از این هواپیماها به سکان بیسمارک اصابت کرد و آن را از کار انداخت. این آسیب حیاتی بود؛ کشتی دیگر قادر به مانور نبود و تنها میتوانست در دایرههایی بزرگ حرکت کند و این گونه به هدفی آسان برای ناوگان خشمگین انگلستان تبدیل شد.[11]
ناو هواپیمابر آرک رویال با گروهی از سوردفیشها در پرواز بر فرازش
صبح روز ۲۷ مه ۱۹۴۱، بیسمارک، که دیگر توان فرار یا مانور مؤثر را نداشت، توسط نبردناوهای انگلیسی اچاماس کینگ جورج پنجم و اچاماس رادنی و سایر شناورها محاصره شد. پس از یک نبرد نابرابر که حدود دو ساعت طول کشید، بیسمارک زیر آتش سنگین توپخانه و اژدرها به تلی از آهنپاره تبدیل و در نهایت غرق شد. از دست دادن بیسمارک شکستی استراتژیک و روانی برای آلمان بود. این شکست نه تنها به معنای از دست دادن قدرتمندترین واحد سطحی کریگسمارینه بود، بلکه شبکه کشتیهای تدارکاتی مستقر در اقیانوس اطلس را نیز بیدفاع گذاشت و عملا به عملیاتهای بزرگ با محوریت نبردناوها پایان داد.[12] علاوه بر این، عملیات راینوبونگ برخلاف تصورات اولیه آلمان، نشان داد که فناوری رادار انگلستان از توانمندی بالایی برخوردار است. این پیشرفتها، در کنار آسیبپذیری کشتیهای بزرگ در برابر حملات هوایی، بنیانهای راهبردی دکترین آلمان مبتنی بر نبرد ناوگانهای بزرگ را متزلزل ساخت.[13] در نهایت دکترین «رزمناو بهمثابه سمبل قدرت»، که در اندیشه دریاسالاران آلمانی جایگاهی اسطورهای یافته بود، در برابر واقعیتهای نوین جنگهای استعماری رنگ باخت.
نتیجهگیری
در نهایت، سرنوشت نبردناو بیسمارک نه در مختصات تاکتیکی یک نبرد دریایی، بلکه در متن کلانتری از رقابتهای تاریخی امپریالیستی نمایان شد؛ رقابتی که قدرتهای استعماری را واداشت تا نمادهای عظمت خود را در قالب سازههایی چون بیسمارک به نمایش گذارند. این نبردناو، پیش از آنکه یک ابزار صرفا نظامی باشد، تجسم فشردهای از اراده سیاسی آلمان برای بازتعریف موقعیت خود در نظم جهانی قدرت بود؛ ارادهای که از دل کشمکشهای دیرپای قدرتهای استعماری زاده شد. بیسمارک محصول همین منطق رقابتجویانه بود؛ منطقی که میکوشید با خلق هیبت و نمایش اقتدار، توازن جهانی را بر هم زند، اما آنچه این کشتی را به اعماق کشاند، نه صرفا نیروی دشمن، بلکه همان پویایی بیرحم نظام امپریالیستی بود که در آن، هیچ نمادی از قدرت دوام نمیآورد مگر آنکه سلطهگری دیگر آن را فرو کوبد. در این معنا، غرق شدن بیسمارک، نه یک شکست فنی یا نظامی، بلکه پایان محتوم یکی از رؤیاهای امپریالیستی بود؛ رؤیایی که در همان بستری که زاده شده بود به خاکستر بدل شد.
پینوشتها:
[1]. Brower J, The battleship Bismarck, London, Conway, 2005, p. 6.
[2]. Harding D, Sink the Bismarck, Gardners VI Books AMS006, 2007 May 1, p. 183.