نقطه عطف استبداد محمدرضاشاهی؛

جشن‌های 2500ساله از چه ذهنیتی نشئت گرفت؟

بیش از چهار سال، قسمت اعظم کار سازمان‌های دولتی به تدارک جشن‌های 2500‌ساله شاهنشاهی اختصاص داده شد. این جشن‌ها در وضعی که بیش از نیمی از جمعیت کشور در روستاها و حومه شهرهای بزرگ در فقر و فلاکت زندگی می‌کردند، هزینه‌های هنگفتی را بر دوش کشور نهاد. حسنین هیکل، هزینه این مراسم سه‌روزه را برای ملت ایران 120 میلیون دلار، ژان لوروریه پانصدمیلیون دلار و ویلیام شوکراس رقمی معادل سیصدمیلیون دلار برآورد کرده‌اند
جشن‌های 2500ساله از چه ذهنیتی نشئت گرفت؟

پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ تدارک جشن‌های 2500‌ساله شاهنشاهی از اواخر سال 1349 آغاز و بیش از چهار سال، قسمت اعظم کار سازمان‌های دولتی به آن اختصاص داده شد.[1] در مهرماه 1350، با قرائت خطابه محمدرضا پهلوی در برابر مقبره کوروش هخامنشی در پاسارگاد، جشن‌های 2500‌ساله شاهنشاهی آغاز شد. این جشن‌ها در وضعی که بیش از نیمی از جمعیت کشور در روستاها و حومه شهرهای بزرگ در فقر و فلاکت زندگی می‌کردند، هزینه‌های هنگفتی را بر دوش کشور نهاد. عمده بودجه کشور، در کنار میزانی از سرمایه بخش خصوصی، ظرف چند سال در این راه به‌کار رفت و بسیاری از امور عادی کشور معوق ماند.[2] حسنین هیکل، هزینه این مراسم سه‌روزه را برای ملت ایران 120 میلیون دلار، ژان لوروریه پانصدمیلیون دلار و ویلیام شوکراس رقمی معادل سیصدمیلیون دلار برآورد کرده‌اند.[3] میزان مخارج جشن‌ها مخالفت برخی مانند فرح پهلوی را نیز به دنبال داشت تا حدی که اسدالله علم به شاه گفت که در صورت ادامه مخالفت‌ها، استعفا خواهد داد.[4]
 
جشن‌های 2500ساله شاهنشاهی در پاسارگاد (سال 1350)
جشن‌های 2500ساله شاهنشاهی در پاسارگاد (سال 1350)
شماره آرشیو: 3-188-الف
 
علل برگزاری این جشن‌ها و مراسم‌های پرهزینه مشابه آن و نیز رویکرد سلطنت پس از آن را می‌توان در ذهنیتی جست که در محمدرضا پهلوی شکل گرفته بود. او احساس می‌کرد که برای رسالتی بزرگ، که همانا بازگشایی دروازه‌های تمدن بزرگ بود، برانگیخته شده است؛ چنان‌که در کتاب «به سوی تمدن بزرگ» نوشته است: «وضع خاص شاهنشاهی ایران ایجاب می‌کند که... یک شاه واقعی در این کشور نه تنها رئیس کشور، بلکه در عین حال یک مرشد و یک معلم برای ملت خویش باشد».[5] 
 
این ذهنیت از سویی باعث می‌شد او خود را تنها ناجی، مصلح و خیرخواه ملت بداند و از سوی دیگر سرکوب هر مخالف، منتقد و دگراندیشی را برای نیل به این مقصود توجیه کند و راه را بر سازوکارهای یک حکومت دموکراتیک ببندد. شکوه و جلالی که محمدرضا پهلوی در پس این قبیل اقدامات در پی آن بود نه در چشم و دل مردم و نه حتی در پس ذهن تحلیلگران داخلی و خارجی به کار مشروعیت و مقبولیت این حکومت نیامد. نقد این قبیل اقدامات و رویکردها در اظهار نظر جرج بال آمریکایی نیز بازتاب یافته است. او که در مراسم تاج‌گذاری سال 1346 شاه حضور داشت، پس از جشن‌های 2500ساله این گونه نوشته است:
 
«پسر یک قزاق، خود را پادشاه کشوری می‌شمرد که سالانه مردمش 250 دلار درآمد سرانه دارند ... دم از مدرن کردن کشور خود هم می‌زد. خیال می‌کنم که مراسم مشابهی در چهار سال بعد (جشن‌های 2500ساله)، از این هم نامطلوب‌تر بود که 120 میلیون دلار برای انجام مراسم پرشکوه تخت جمشید خرج شد».[6]
 
مراسم تاج‌گذاری محمدرضا و فرح پهلوی در کاخ گلستان (سال 1346)
مراسم تاج‌گذاری محمدرضا و فرح پهلوی در کاخ گلستان (سال 1346)
شماره آرشیو: 64931-275م
 
حال باید دید که سیر صعودی استبدادی شدن ساختار سلطنت پس از جشن‌های 2500ساله در چه شاخص‌هایی خود را به نمایش گذارد. هر چه ساختار قدرت و حکومت، متمرکز، یک‌جانبه و غیردموکراتیک‌تر باشد، استبداد بروز و جلوه بیشتری خواهد داشت. در چنین ساختاری، قانون حاکمیت ندارد و اراده ملوکانه جانشین قانون می‌شود. رابطه حاکم با مردم به جای رابطه مسئول و شهروند، به رابطه سلطان و رعیّت بدل خواهد شد. حاکم دارای فرمانروایی مطلق و بی‌چون‌وچرا خواهد شد و مسئولیت مشخص و نهادینه‌ای نخواهد داشت.[7] از سوی دیگر فرایند کسب و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت و مشارکت سیاسی برای مردم فراهم نیست و کسب قدرت از مسیر دسیسه، توطئه و رفتار خشونت‌آمیز خواهد گذشت. مخالفان و رقبای سیاسی نیز در چنین شرایطی دشمن تلقی می‌شوند.[8]
 
محمدرضا پهلوی دوره حکمرانی مطلق خود را از سال‌های بعد از کودتای 28 مرداد 1332 آغاز کرد[9] و در دهه 1350ش و پس از جشن‌های 2500‌‎ساله شاهنشاهی با تقویت روحیه مصلحانه و قیم‌مآبانه، به اوج خود رساند. او برای تحکیم قدرت و موقعیت خود اقتدارگرایی را تقویت و با القای این فرهنگ سیاسی، عملکرد سیاسی خود را توجیه می‌کرد. شاه در دهه 1350 کنترل مؤثر و متمرکز خود را بر منابع مختلف قدرت، یعنی ابزارهای اجبار و سرکوب، منابع اقتصادی و اجتماعی، اطلاعات و ارتباطات و سازمان‌های توزیع منابع مختلف افزایش داد.[10] ابزار وی برای اعمال و تحکیم قدرت متمرکز، نیروهای نظامی و امنیتی، بوروکراسی، احزاب، دربار، درآمدهای نفتی و ایدئولوژی شاهنشاهی بود.
  
محمدرضا پهلوی با تأسیس احزاب فرمایشی، گام مهمی برای از میان بردن روح دموکراسی مشروطه برداشت و در اسفندماه 1353، با تأسیس حزب واحد رستاخیز ضربه نهایی را بر پیکر بی‌جان مردم‌سالاری و احزاب وارد کرد و تمرکز قدرت را بهینه ساخت. او که تأکید می‌کرد: «اگر من دیکتاتور بودم ... سعی می‌کردم مانند هیتلر یا آنچه امروز در کشورهای سوسیالیستی (کمونیستی) می‌بینید، رهبری یک حزب واحد و مسلط را به دست بگیرم»[11] نه تنها به نظامی تک‌حزبی گرایش یافت، بلکه همگان
را موظف کرد که یا عضو حزب رستاخیز شوند یا از ایران بروند؛ بنابراین کارکنانِ تمامی قوا، فرهنگیان، استادان دانشگاه، دانشجویان، کارگران، کارمندان شرکت‌ها و صنایع کوچک و بزرگ دولتی همگی عضو حزب رستاخیز شدند. گرچه مقامات رسما کسی را به عضویت وادار نکردند، شرایط به گونه‌ای بود که عضو نشدن در حزب، در سازمان‌ها و نهادهای مختلف به معنای مخالفت آن شخص با اعلیحضرت و رژیم پهلوی تلقی می‌شد. در این سال‌ها انتخابات نیز نمایشی از دموکراسی بود که اراده شاه را برای انتصاب نمایندگانش در مجلس پیش می‌برد.
 
محمدرضا پهلوی اراده خود را برای تمرکز قدرت و حکومت مطلقه در کتاب «پاسخ به تاریخ» به تصویر کشیده است آنجا که گفته: «حکومت دموکراتیک در ایران سرابی بیش نبود. ما ناگزیر بودیم که راه خود را انتخاب کنیم. انتخاب ما میان استبداد و حکومت مطلقه بود». بر این اساس ساختار حکومت در این دوره نه به طبقات وابسته بود و نه به قانون.[12] به باور اندیشمندان، سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه در وجود شاه متمرکز بودند[13] و خصیصه اقتدارگرای قدرت محمدرضا پهلوی، ملازمان دربار و نخبگان سیاسی را در تبعیت از اوامر و دستورات او مجاب می‌کرد.[14]
 
در چنین ساختاری، حق اعتراض هم پذیرفته نمی‌شود و عقل، قضاوت، اقتدار، مشروعیت و ادراک، همگی در شخص شاه متمرکز است. عقل جمعی وجود ندارد و تشخیص فردی معیار است.[15] میل به تحکیم اراده فردی و تمرکز همه مقوله‌ها در شخص شاه در مصاحبه وی با فالاچی در سال 1352، به‌خوبی پیداست آنجا که می‌گوید: «حکومت و نظام سلطنتی تنها فرم موجه برای حکومت ایران است، به شرطی که من شاه باشم. برای انجام کارها قدرت لازم است و برای نگهداری قدرت هیچ احتیاجی به اجازه یا مشورت با کسی نیست... می‌دانم مأموریتی دارم که باید آن را به پایان برسانم... برای پیشبرد امور در کشوری مانند ایران، باید مستبد بود؛ در غیر این صورت نمی‌توان در آن به پیشرفت رسید».[16]
 
فرایند استبدادی‌تر شدن رژیم سیاسی در ایران کار را به جایی رساند که آشفتگی‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و نیز فساد مالی، فحشا، به‌خصوص در سال‌های آخر سلطنت پهلوی به صورت یک بحران اجتماعی درآمده بود. انواع فساد (اداری، مالی و اخلاقی) طی سال‌های سلطنت پهلوی اول و دوم در ارکان دولت و جامعه رواج یافته بود که اختلاس، ارتشا و اخاذی از مهم‌ترین آنها به‌شمار می‌آمد. بیشترین آمار فساد از آنِ اختلاس و پس از آن ارتشا و اخاذی بود.[17]
 
در کل اگر مؤلفه‌هایی مانند تکثر قدرت، توانمندی نهادهای انتخابی، مشارکت سیاسی شهروندان، احزاب آزاد و مطبوعات مستقل، به رسمیت شناخته شدن حق شهروندان برای تعیین سرنوشت و صلاح خود را فرهنگ سیاسی مدنی بدانیم، واضح است که دوره پهلوی دوم و به‌ویژه سال‌های پس از برگزاری جشن‌های 2500ساله شاهنشاهی مملو از عناصر فرهنگ سیاسی استبدادی است که در تضاد اساسی با فرهنگ مدنی قرار دارد و علت شدت یافتن آن هم تقویت روحیه‌ای در شخص محمدرضاشاه است که وی را یگانه مأمور نیل ایران و ایرانیان به سعادتمندی و پیشرفت معرفی می‌کرد.
 

پی‌نوشت‌ها
--------------------------------------------------
[1]. احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، تهران، رسا، 1377، صص 116-117؛ جلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، قم، جامعه مدرسین، 1369، صص 167-169.
[2]. جلال‌الدین مدنی، همان، صص 129-130.
[3]. حسنین هیکل، ایران روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، انتشارات الهام، 1362، ص 173؛ احمد فاروقی و ژان لوروریه، ایران بر ضد شاه، ترجمه مهدی نراقی، تهران، امیرکبیر، 1358، ص 41؛ ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات البرز، ۱۳۷۷، ص 48.
[4]. احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، تهران، رسا، 1377، صص 116-117.
[5]. محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، تهران، مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، 1355، ص 17.
[6]. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، ج 2، لندن، انتشارات پکاه، 1368ش/ 1990م، ص 141.
[7]. محمدعلی کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا عزیزی و نفیسی، تهران، مرکز، 1382.
[8]. زاهد غفاری هشجین، تئوری توطئه در فرهنگ سیاسی معاصر ایران، از مشروطیت تا انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات سروش، 1384، صص 39-40.
[9]. حسین بشیریه، جامعه مدنی و توسعه سیاسی در ایران، تهران، نشر علوم نوین، 1389.
[10]. محمدرضا پهلوی، مأموریتی برای وطنم، ص ۱۷۳.
[11]. محمود سریع‌القلم، فرهنگ سیاسی ایران، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1387، ص 88.
[12]. رابرت گراهام، ایران، سراب قدرت، ترجمه فیروز فیروزی‌نیا، 1358، تهران، سحاب کتاب، ص 159.
[13]. علیرضا ازغندی، ناکارآمدی نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، تهران، نشر قومس، 1379، ص 113.
[14]. محمود سریع‌القلم، همان، صص 88-90.
[15]. اوریانا فالاچی، مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه ایران: بخش سانسورشده کتاب مصاحبه با تاریخ، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ص 8.
[16]. جلال‌الدین مدنی، همان، صص 139-140.
[17] . احمد گل‌محمدی، «آسیب‌شناسی دولت در ایران در دوره پهلوی؛ فساد سیاسی به روایت اسناد»، پژوهشنامه علوم سیاسی، سال هشتم، شماره 2 (بهار 1392)، صص 64-71.
https://iichs.ir/vdcauonu.49nem15kk4.html
iichs.ir/vdcauonu.49nem15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما