بررسی نسل اول و دوم سازمان مجاهدین خلق؛

بررسی یک فرضیه مطرح درباره سازمان مجاهدین خلق

گزاره مطرح درباره سازمان مجاهدین خلق این است که اگر رهبران اولیه از موج اعدام سال 1351 نجات پیدا می‌کردند، سرنوشت این سازمان به گونه دیگری رقم می‌خورد. مبنای این گزاره تفاوت نسل اول و دوم رهبران این سازمان است که بررسی آن، سنگ محک این گزاره است
بررسی یک فرضیه مطرح درباره سازمان مجاهدین خلق
 
اگر رهبران اولیه مجاهدین خلق زنده می‌مانند، احتمالا سرنوشت این سازمان تغییر می‌کرد و دیگر شاهد اتفاقاتی مانند تغییر ایدئولوژی در سال 1354 و همچنین تصفیه‌های داخلی و قتل مجید شریف‌واقفی نبودیم. این گزاره و ده‌ها گزاره دیگر همگی با وجود روایت‌های مختلف بر روی یک مسئله اجماع دارند و آن تفاوت نسل اول و دوم سازمان مجاهدین خلق است. این گزاره معتقد است که اگر رهبران اولیه از موج اعدام سال 1351 نجات پیدا می‌کردند، سرنوشت این سازمان به گونه دیگری رقم می‌خورد. این مسئله بهانه‌ای شد تا در این نوشتار با مقایسه نسل اول و دوم رهبران مجاهدین خلق سعی کنیم تا صحت و سقم این گزاره را بررسی کنیم.
 
سازمان مجاهدین خلق در سال 1344 توسط محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیک‌بین رودسری معروف به عبدی تشکیل شد. محمد آقا نامی است که اعضای سازمان با آن حنیف‌نژاد را صدا می‌کردند. اصل و اساس سازمان او بود و بقیه گرد او حلقه‌زده بودند. اندکی بعد اصغر بدیع‌زادگان، علی باکری، عبدالرسول مشکین‌فام، ناصر صادق، علی میهن‌دوست، حسین روحانی و شماری دیگر به آنان پیوستند. در اواخر دهه 1340 مرکزیت سازمان عبارت بود از حنیف‌نژاد، سعید محسن، بدیع‌زادگان، علی باکری، بهمن بازرگانی، محمود عسکری‌زاده، ناصر صادق، نصرالله اسماعیل‌زاده، علی میهن‌دوست، رضا رضایی، محمد بازرگانی و مسعود رجوی.1
 
مرور خاطرات افرادی که با حنیف‌نژاد ارتباط داشتند، نشان می‌دهد که او بیشتر به وجه اخلاقی مذهب توجه نشان می‌داده و بعضا منتقد وجه فقهی دین نیز بوده است. دراین‌باره یک از هم‌دوره‌ای‌هایی او در دانشگاه گفته است که حنیف‌نژاد در دوران فعالیت در انجمن اسلامی دانشگاه یک‌بار پشت تریبون رفت و صحبت کرد و در مورد فعالیت‌های آتی انجمن توضیح داد. درنهایت، بحث او به فرازی رسید که برای همیشه در ذهن من ثبت شد؛ یادم هست که رساله‌ای در دست داشت. رساله را باز کرد و مسئله‌ای را خواند. تصور می‌کنم که رساله آقای شریعتمداری بود. مسئله را قرائت کرد، مسئله درباره زن بود. سپس چنین عنوان داشت: آیا با چنین دیدگاه و نگرشی می‌توان با رژیم مبارزه کرد؟ ما به نگرش دیگری نیاز داریم؟2
 
عزت‌شاهی نیز که با اعضای اولیه سازمان در ارتباط بوده است درباره آنها می‌گوید: «مجاهدین برداشت‌ها و تفسیرهایی قالبی و کلیشه‌ای از قرآن و نهج‌البلاغه برای خودشان داشتند و به نام ایدئولوژی به افراد ارائه می‌دادند. آیه‌های تفسیرشده آنها دائم دم از مبارزه با امپریالیسم می‌زد و حمایت از سوسیالیسم می‌کرد؛ مثلا از آیه مبارکه «کان الناس امه واحده» سوره بقره همان کمون اولیه را برداشت کرده بودند؛ درحالی‌که صحبت این آیه از مردمی است که در یک سطح زندگی می‌کردند، باهم می‌خوردند و با هم صمیمی بودند».3
 
لطف‌الله میثمی، از اعضای سابق مجاهدین، در خاطراتش به تأثیرپذیری مجاهدین اولیه از مارکسیسم اشاره کرده و می‌گوید: «در فضای آن موقع مارکسیسم به‌عنوان علم مبارزه مطرح بود و حتی حنیف‌نژاد هم گفته بود که مارکسیسم علم مبارزه است. به یاد دارم که میهن‌دوست در دادگاه گفته بود که ما مسلمانیم، ولی مارکسیسم را قبول داریم».4 سعید محسن در خصوص استفاده از مارکسیسم در متون آموزشی سازمان گفته بود: «ما با مارکسیست‌ها بحث می‌کنیم طوری که طرف در وهله اول فکر می‌کنند ما مارکسیست هستیم، اما وقت نماز که بلند می‌شویم و نماز می‌خوانیم، آن‌وقت است که به اشتباه خود پی می‌برند. ما مارکسیسم را چنان یاد گرفته‌ایم که مثل خود کمونیست‌ها و یا حتی بهتر از خودشان از آن آگاهی داریم».5
 
احمدرضا کریمی، از اعضای سابق مجاهدین خلق، با نقد افرادی که درباره رهبری حنیف‌نژاد نوعی شیفتگی در خاطرات آنها وجود دارد، می‌گوید: «حنیف‌نژاد برخلاف سعید محسن چندان با بچه‌ها نمی‌جوشید و کار خانه انجام نمی‌داد. این خودباوری را داشت که با دیگران متفاوت است و متوقع بود که بقیه مرکزیت سازمان از او حرف‌شنوی داشته باشند. مرکزیت سازمان عمدتا به سه و یا چهار نفر محدود بود و حنیف‌نژاد تمایلی به افزایش نفرات مرکزیت نداشت. این فشار اعضا بود که باعث شد تا تعداد نفرات مرکزیت در سال 1347 به بعد افزایش بیابد». همچنین کریمی درباره تأثیر آموزش‌های مارکسیستی در دوران حنیف‌نژاد می‌گوید: «حنیف‌نژاد نسلی را تربیت کرد که هر لحظه رها می‌شدند، مارکسیست می‌شدند. خیلی از بچه‌ها زمانی که آزاد شدند، مارکسیست شدند».6
 
بر اساس اسناد به‌جامانده، مسئله استبداد در سازمان و روند التقاط در رهبران بعدی سازمان مجاهدین نیز پررنگ بود؛ به‌عنوان‌مثال در دوران رهبری رضا رضایی، روند مخرب و ویرانگر تبعیت و اطاعت از افراد بالاتر  و جا افتادن بله‌قربان‌گویی تبدیل به فاکتوری برای رشد در سازمان شد؛ همچنین باید اشاره کرد که آرم سازمان که توسط رضا رضایی طراحی شده بود، کاملا متأثر از اندیشه‌های مارکسیستی بود؛ به‌عنوان‌مثال او نماد داس و سندان را به‌جای داس و چکش کمونیست‌ها در آرم سازمان گنجانده بود. داس سمبل دهقانان و سندان سمبل کارگران بود. ستاره نیز که او در آرم سازمان گنجانده بود، نمادی از مارکسیست در همه‌جا شناخته می‌شد.7
 
البته بحث استبداد و خودبرترپنداری مختص به رهبران اولیه سازمان نبود و این مسئله در جانشینان آنها به‌وضوح دیده می‌شد؛ به‌عنوان‌مثال عابدینی، از اعضای سازمان مجاهدین در دهه 1350، در یادداشت‌هایی که نوشته است دراین‌باره می‌گوید: «محسن طریقت (نام مستعار محمود) از جانب تقی شهرام ذخیره ایدئولوژیک سازمان لقب گرفته بود و تقی خودش را منبع ایدئولوژیک سازمان می‌دانست. علت این لقب و نام‌گذاری هیچ‌چیز نبود به‌غیر از یک سری خصوصیات مشترک بین محمود و تقی شهرام. محمود فردی جاه‌طلب، غلوگر، شالارتان، مستبد و از نظر اخلاقی بسیار کثیف بود. این مجموعه خصوصیات در تقی شهرام نیز به نحو کافی وجود داشت».8
 
فردی به نام علی عرفا بود که در بعضی زمینه‌ها مشکلاتی را مطرح کرد. ناگهان کل رابطه با او را قطع کردند. هیچ‌کس با او حرف نمی‌زد. به او گفتند چند سؤال هست که باید به آنها پاسخ بدهد  
محمد محمدی (گرگانی) نیز با اشاره به شیوه استبدادی نسل دوم سازمان در زندان درباره شیوه مدیریت آنها می‌گوید: «هرکسی به تشکیلات نقد داشت، بایکوت می‌شد. این شیوه یکی از عذاب‌آورترین شیوه‌های تشکیلات بود؛ به‌ویژه در زندان که فرد تحت فشار عمومی فضای زندان و قطع رابطه با دوستان، آشنایان و مردم قرار داشت. فردی به نام علی عرفا بود که در بعضی زمینه‌ها مشکلاتی را مطرح کرد. ناگهان کل رابطه با او را قطع کردند. هیچ‌کس با او حرف نمی‌زد. به او گفتند چند سؤال هست که باید به آنها پاسخ بدهد؛ یعنی باید حرف سازمان را قبول کند تا مشکلش حل شود وگرنه آدم منزوی و تنهایی می‌شود».9
 
بهمن بازرگانی وجود استبداد در نسل اول و دوم مجاهدین را ریشه در عواملی سازمانی دانسته و دراین‌باره می‌گوید: «سازمان مجاهدین یعنی رهبری و سازمان مقدم بر ایدئولوژی است و رهبری مقدم بر تشکیلات است. سازمان مجاهدین سازمانی دموکراتیک و یا نیمه‌دموکراتیک نبود و نیست. تبادل نظر از پایین به بالا نبود و اگر هم نظری از پایین خواسته می‌شد، اطلاعات موجود در آن مورد نظر رهبران سازمان بود و نه چیز دیگر. شهرام وقتی رهبر سازمان شد همه‌چیز و ازجمله ایدئولوژی سازمان زیر سلطه شخصیت او می‌رود».10
 
علاوه بر این، برخلاف ادعای سال‌های اخیر که مارکسیست شدن سازمان مجاهدین در سال 1354 را به ورود افراد جدید و دارای دانش اندک دینی نسبت می‌دهد، باید یادآوری کرد که مجاهدین مارکسیست نه نیروی تازه‌وارد و ناپخته بودند و نه افرادی با درک نازل ایدئولوژیکی، بلکه برعکس، آنها شماری از بازماندگان روشنفکران اولیه مجاهدین را شامل می‌شدند؛ برای مثال، حسین روحانی و تراب حق‌شناس، که هر دو نقش مهمی در  تشکیل سازمان پیکار داشتند، در گروه اصلی ایدئولوژی کار می‌کردند. درواقع حق‌شناس که یکی از نادر اعضای مجاهدین با تحصیلات حوزه‌ای بود، در نوشتن برخی از جزوات اولیه (مجاهدین) نقش داشت. تقی شهرام که بعدا از زندان فرار کرد، در سال 1350 و در جریان محاکمات گروهی، مفروض بود که به‌اندازه کافی اهمیت دارد که به مجازات سنگین محکوم شود. بهرام آرام، که در سال 1350 دستگیر نشد، در سال 1348 به مجاهدین پیوسته بود و از سال 1349 به‌عنوان دست راست احمد رضایی محسوب می‌شد. وی از اواسط دهه 1340 با گروه‌های مذهبی فعالیت داشت.11
 
جلیل احمدیان که بعدها از نفرات مهم «پیکار» شد، در خانواده‌ای قویا مذهبی، بازاری و طرفدار مصدق در تبریز متولد شد. وی در کودکی با محمد حنیف‌نژاد دوست بود. احمدیان و حنیف‌نژاد در یک دبیرستان درس خواندند، با هم به دانشگاه تهران رفتند و در همان‌جا به انجمن دانشجویان مسلمان و نهضت آزادی پیوستند. به خاطر نقش مهم احمدیان در مجاهدین و دستگیری‌اش در دوبی در سال 1349 او در محاکمات سال 1351 به حبس ابد محکوم گردید. در زندان مارکسیست شد و رهبری بخش مارکسیستی مجاهدین در زندان شیراز را به عهده داشت.12
 
براین اساس بررسی سیر تحول مجاهدین خلق در پیش از انقلاب و مقایسه رهبران نسل اول و دوم آن نشان می‌دهد که بنیان‌گذاری این سازمان بر اساس آموزه‌های استبدادی و التقاطی در عمل سبب شد تا بعد از چندی سازمان به‌جای اینکه در راستای ایجاد تحول در جامعه قرار بگیرد، خود به یک هدف تبدیل شود. علاوه بر این سازمان به‌گونه‌ای ایجاد شده بود که در عمل هر فردی در رأس آن قرار می‌گرفت دارای قدرت بی‌چون و چرایی می‌شد که هیچ فردی نمی‌توانست او را نقد کند. ازاین‌رو به نظر می‌رسد درک سیر نزول و انحطاط اخلاقی و سیاسی مجاهدین خلق بیش از هر چیز نیازمند تحقیق درباره شیوه سازمان‌دهی و تشکیلاتی آن است.
 
تقی شهرام در حال گفت‌وگو با عبدالمجید معادیخواه در حاشیه دادگاهی که او را به اتهام قتل‌های درون‌سازمانی محاکمه می‌کرد (تیر 1359)
تقی شهرام در حال گفت‌وگو با عبدالمجید معادیخواه در حاشیه دادگاهی که او را به اتهام قتل‌های درون‌سازمانی محاکمه می‌کرد (تیر 1359)
 
پی نوشت:
1. رسول جعفریان، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی ـ سیاسی در ایران، تهران، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1392، صص 546-548.
2. رضا هدی صابر، سه هم‌پیمان عشق، روایتی از بینش، روش و منش حنیف‌نژاد، سعید محسن، بدیع‌زادگان، تهران، صمدیه، ص 33.
3. عزت‌الله شاهی، خاطرات عزت‌شاهی، تهران، ناشر شرکت انتشارات سوره مهر، 1395، ص 235.
4. لطف‌الله میثمی، تولدی دوباره؛ پله‌پله از «تا خدا» تا «باخدا»، تهران، انتشارات صمدیه، 1398، ص 51.
5. عباس علی‌قلی طایفه، نهضت آزادی از تأسیس تا انشعاب، تهران، انتشارات صمدیه، 1395، ص 116.
6. احمدرضا کریمی، «رجوی بیش از حنیف به اسماعیلیه شبیه است»، سیاست‌نامه، سال چهارم، ش 13 (زمستان 1398)، صص 298 و 299.
7. احمدرضا کریمی، تقی شهرام به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1398، صص 58 و 59.
8. همان، ص 160.
9. محمد محمدی، خاطرات و تأملات در زندان شاه، تهران، نشر نی، 1396، ص 451.
10. بهمن بازرگانی، زمان بازیافته، تهران، اختران، 1397، ص 246.
11. یرواند آبراهامیان، اسلام رادیکال: مجاهدین ایرانی، جامعه و فرهنگ در خاورمیانه، ترجمه فرهاد مهدوی، آلمان، نشر نیما، 1386، ص 183.
12. همان، ص 183. https://iichs.ir/vdcam6n6.49nyw15kk4.html
iichs.ir/vdcam6n6.49nyw15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما