«شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، در آینه روایت محافظ خویش» در گفت‌وشنود با اصغر صحرایی؛

حتی برای پاسخگویی به پرسش‌های منافقین، مدت‌ها وقت می‌گذاشتند!

به تجربه می‌توان ادعا کرد که محافظین شخصیت‌های دینی و سیاسی، ناب‌ترین خاطرات را از آنان دارند. در گفت‌وشنود پی‌آمده، اصغر صحرایی از اعضای تیم حفاظتِ شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، به بازگویی شمه‌ای از خاطرات خویش از آن عالمِ عارف پرداخته و این مدعا را عینیت بخشیده است
حتی برای پاسخگویی به پرسش‌های منافقین، مدت‌ها وقت می‌گذاشتند!

پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
در آغاز این گفت‌وشنود، از چگونگی آشنایی خود با شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. در سال ۱۳۵۶ و هم‌زمان با علنی شدن مبارزات و ایجاد موج اصلی انقلاب اسلامی، با شهید بزرگوار آیت‌الله دستغیب آشنا شدم. من در آن دوره، در جلسات دعای کمیلِ شب‌های جمعه در مسجد جامع عتیق شرکت می‌کردم. در همان زمان هم، از ایشان درباره مسائل مبارزاتی، به‌صورت پنهان رهنمود می‌گرفتم. در سال 13۵۷ هم ارتباطم با ایشان ادامه پیدا کرد، تا زمانی که امام خمینی حکم امامت جمعه شیراز را برای ایشان صادر کردند. با توصیه دوستان، مسئولیت حفاظت از ایشان را بر عهده گرفتم؛ هم در اداره دفترشان مشارکت داشتم و هم محافظ شخصی‌شان بودم. پس از آغاز ترورها، با معرفی‌نامه‌ای که ایشان به سپاهِ شیراز دادند، به‌طور رسمی استخدام شدم. هرچند که ابتدا از گرفتن حقوق ناراحت شدم، اما ایشان گفتند که این‌گونه، هم خودشان راحت‌ترند و هم ما باید سروسامان بگیریم! ایشان از شرایط زندگیِ اطرافیان خود، هیچ‌گاه غافل نبودند و نمی‌شدند.
 
درباره محل زیست و سبک رفت‌وآمد ایشان، قدری توضیح دهید.
آیت‌الله دستغیب در خانه‌ای قدیمی، کاهگلی و با تیرک‌های چوبی، پشت حوزه علمیه مدرسه خان زندگی می‌کردند. هرچه اصرار کردیم که خانه را عوض کنند و به بالای شهر بروند، قبول نکردند و می‌گفتند: با اینجا خاطره دارند و مهم‌تر اینکه می‌خواهند در میانِ مردم باشند. کوچه باریک بود و از نظر امنیتی مشکل داشت، اما ایشان خوشحال بودند؛ چون ماشین نمی‌آمد و مردم راحت می‌توانستند با آن بزرگوار صحبت کنند. شهید دستغیب مسیر مسجد جامع و حتی شاهچراغ را اغلب با پای پیاده می‌رفتند و به این نوع از تردد علاقه‌مند بودند.
 
ظاهرا از تأکیدات امام خمینی بر حفاظت از آیت‌الله دستغیب خاطره‌ای دارید که شنیدنِ آن در این بخش از گفت‌وشنود مغتنم است.
پیش از پاسخ به سؤال شما، باید اشاره کنم که آیت‌الله دستغیب تابع محضِ حضرت امام
بودند. بر وحدت مرجعیت و رهبری تأکید داشتند و می‌فرمودند: برای حفظ وحدت جامعه، رهبر و مرجع باید یکی باشد. به‌هرحال چند ماه پیش از شهادت آیت‌الله، با ایشان و جمعی از یارانشان، خدمت حضرت امام رفتیم. بعد از شهادت آیت‌الله مدنی، امام بر افزایش حفاظت از شهید دستغیب و حتی تعویض منزل ایشان تأکید داشتند و به دستور ایشان، یک اتومبیل ضدگلوله نیز در اختیار ما قرار گرفت. شهید با اکراه پذیرفتند، اما تا می‌توانستند از آن استفاده نمی‌کردند و بیشتر یا پیاده می‌رفتند یا با ماشین قدیمی شهید عبداللهی تردد می‌کردند!
 
رفتار ایشان با مردم را چگونه دیدید؟
آیت‌الله دستغیب دستور داده بودند که درِ خانه شان باز باشد، کسی بازرسی نشود و مردم اذیت نشوند، حتی همسایه‌ها. پذیرایی‌شان هم بسیار ساده بود؛ اغلب فقط در آنجا چای داده می شد. تأکید داشتند که نه از بیت‌المال خرج و نه توقعی ایجاد شود. ساده‌زیستی ایشان بی‌نظیر بود؛ گاهی هفته‌ها در خانه گاز یا قند نبود، اما اجازه نمی‌دادند که از دفتر تهیه شود. رفتار و اخلاق ایشان چنان تأثیری داشت که حتی برخی از منافقین پیش از شروع فاز مسلحانه سازمان، جذبِ شخصیتشان می‌شدند! با هرگونه تندی یا برخورد خشن مخالف بودند، خودشان هم تجسمی از عطوفت و مهربانی به‌شمار می‌آمدند. رفتار ایشان با مردم، تابعی از عقاید و باطن پاکشان به‌شمار می‌رفت.
 
از حالات معنوی آیت‌الله دستغیب، چه نکاتی را به خاطر سپرده‌اید؟
نماز شبشان ترک نمی‌شد؛ کم می‌خوابیدند و دائما ذکر می‌گفتند. چند روز قبل از شهادت، حالت عجیبی داشتند؛ مدام ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله‌العلی‌العظیم» می‌گفتند و بی‌قرار بودند! برداشت من این است که از نزدیک بودن شهادت خود مطلع بودند! به اهل‌بیت(ع) و امام حسین(ع) عشق ویژه‌ای داشتند. تقوایشان مثال‌زدنی بود و نمی‌خواستند که دل هیچ‌کس، حتی مخالفانشان بشکند. نسبت به توهین به متهمان، بسیار حساس بودند و تأکید داشتند که اجرای احکام شرع، باید بدون تحقیر انسان‌ها باشد.
 
ارتباط منافقین با آیت‌الله دستغیب، پیش از ورود به فاز مسلحانه چگونه بود؟
خاطرم هست که پس از اقامه نماز جمعه‌ها، با ایشان گفت‌وگو و حتی بحث می‌کردند؛ سؤالاتشان را می‌پرسیدند و آقا هم ساعت‌ها برای پاسخگویی به آنها وقت می‌گذاشتند. مواردی را دیدم که افرادی، حتی دخترانی با حجاب نامناسب، تحت تأثیر صحبت‌های ایشان از سازمان جدا شدند! به آنها تأکید می‌کردند که ما فقط یک حزب داریم، آن هم «حزب‌الله» است که قرآن از آن سخن گفته است. معتقد بودند که اگر حقیقت، با استدلال به آنها نشان داده شود، اغلب مقاومتی نخواهند کرد و تسلیمِ آن خواهند شد.
 
شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب در آغاز ایراد یکی از خطبه‌های نماز جمعه (سال 1359)
شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب در آغاز ایراد یکی از خطبه‌های نماز جمعه (سال 1359)
 
پس از ۳۰ خرداد و آغاز جنگ مسلحانه، در رفتار اعضا و سمپات‌‎های این گروه چه تغییری ایجاد شد؟
منافقین دیگر در مجامع ظاهر نمی‌شدند!
پس از شهادت آیت‌الله مدنی، آیت‌الله دستغیب بسیار منقلب شدند. در خطبه‌ها، مردم را به هوشیاری فرا می‌خواندند و اعضای این گروهک را همچنان نصیحت می‌کردند. بعد از جنایاتی مانند آتش‌زدن اتوبوس در برابر بیمارستان نمازی، به‌کلی از آنان اعلام برائت کردند. آنها برای ایشان نامه‌های مملوّ از اهانت می‌فرستادند و ما به دلیل تعبیرات زشتی که درباره ائمه معصومین(ع) و سایر مقدسات اسلام در آنها وجود داشت، ناچار شدیم آنها را کنترل کنیم؛ چون قلب آقا ناراحت می‌شد! ایشان تأکید داشتند که منافقین از کمونیست‌ها و چپ‌ها بدترند؛ چون به نام اسلام دست به ترور زنان و کودکان می‌زنند! خاطرم هست که در آن دوره، خود ما هم چندین بار هدف سوءقصدِ آنان قرار گرفتیم!
 
آیت‌الله دستغیب به نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی چگونه می‌نگریستند؟
ایشان سپاه را نهادی مردمی می‌دانستند. در آن دوره، بسیاری از پاسداران شغل و زندگی‌ خود را رها کرده و صرفا برای خدمت آمده بودند. شهید دستغیب علاقه ویژه‌ای به پاسداران داشتند و بارها می‌گفتند: «فدای شما پاسدارها بشوم!» با این قشر، صمیمیت ویژه‌ای احساس و خالص‌ترین محبت‌های خود را نثارِ آنان می‌کردند.
 
حمایت‌های ایشان از رزمندگان در جبهه‌ها را چطور دیدید؟
در نمازهای جمعه و سایر سخنرانی‌های خویش، مردم را به حضور در جبهه یا کمک مالی بدان تشویق می‌کردند. بازاری‌های شاخص را می‌شناختند و برای این مهم، از آنها مدد می‌گرفتند. بارها رزمندگان را در آغوش می‌کشیدند و می‌گفتند: «من خاک پای شما هم نیستم!» با وجود سن بالا، بارها به جبهه رفتند و حتی تا خط دوم و یک بار تا خط اول هم رسیدند، اما به دلیل خطر بالا، تیم حفاظت مانع از ادامه حضورشان شد.
 
واپسین روایت شما از آیت‌الله دستغیب چیست؟
روز جمعه شهادت، به دلیل خرابی موتور و معطلی خانواده، چند دقیقه دیر به منزل آیت‌الله دستغیب رسیدم. وقتی وارد کوچه شدم، گفته شد: آقا رفته‌اند! آقای سیدهاشم دستغیب به دلیل جاماندن یادداشت‌هایِ نماز در خانه، برگشته بود. ناگهان در کمی جلوتر، انفجار مهیبی رخ داد! صحنه فاجعه‌بار بود؛ پیکر ‌آقا و همراهانش، در کسری از زمان تکه‌تکه و پخش شد! من شال سبز و انگشتر عقیق ایشان را از میان خاک‌ها پیدا کردم. مشخص شد که عامل انفجار، دختری از اعضای منافقین بوده، که با پانزده کیلو تی‌ان‌تی خود را منفجر نموده است!
 
از دوستان و همکاران شما، چه کسانی به شهادت رسیدند؟
افرادی چون شهیدان: عبداللهی، جوانمردی، سادات، رفیعی و رجبعلی حبیب‌زاده، که یازده فرزند داشت! در آن دوران، بسیاری از پاسداران شهید دستغیب از یاران قدیمیِ ایشان بودند. بنده بعدها در جبهه جانباز شدم، اما سعادت شهادت نصیبم نشد.
 


پرونده شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب
 
https://iichs.ir/vdcjate8.uqem8zsffu.html
iichs.ir/vdcjate8.uqem8zsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما