«شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس و مبانی نظریه موازنه عدمی» در گفت‌وشنود با امیر حقیقت؛

مدرس هیچ‌گاه به «دست شستن از حق» یا «سلبِ قدرت» نظر نداشت

تئوری «موازنه عدمی» یا «موازنه منفی» در سیاست‌ورزی، جامعه‌گرایی و اخلاق، گفتمانی است که به شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس منتسب گشته است. این ایده اما، از منظرهای گوناگون روایت و تفسیر می‌شود. در گفت‌وشنود پی‌آمده، امیر حقیقت، مدرس‌پژوه، به بیان تلقی خویش از موازنه عدمی پرداخته است
مدرس هیچ‌گاه به «دست شستن از حق» یا «سلبِ قدرت» نظر نداشت

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
شما تئوری «موازنه عدمیِ» شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس را به‌عنوان بزرگ‌ترین دستاورد فکری مسلمانان در هفتصد سال اخیر توصیف می‌کنید. در آغاز مناسب است قدری درباره محتوای آن توضیح دهید.
به نام خدا. «موازنه عدمی»، شاکله اصلی شخصیت فکری و سیاسیِ مرحوم آیت‌الله مدرس را تشکیل می‌دهد. این اندیشه، دو ویژگیِ اساسی دارد: نخست، گستره‌ای که به همه عرصه‌های زندگی کشیده می‌شود، از سیاست و قدرت تا اخلاق و زیست فردی؛ دوم، استحکام مبانی، که از ژرفای باور دینی و عقیدتیِ مدرس برمی‌خیزد. او این تئوری را از قرآن و سیره برداشت کرد، اما نظریه را در قالبی عرفی و سیاسی ریخت تا از مرزِ وعظِ مذهبی بگذرد و به فلسفه عملی تبدیل شود. برای همین «موازنه عدمی»، نه فقط آیینی برای دیانت، بلکه روشی برای فهم مناسبات قدرت قلمداد می‌شود. وی جهان را بر پایه رابطه انسان‌ها می‌دید؛ انسانی که باید آزاد بماند، نه موضوع سلطه.
به تعبیر دیگر، مدرس رابطه را بنای هستی اجتماعی می‌دانست. در نگاه او، هر رابطه یا «وجودی» است یا «عدمی». وجودی یعنی سلطه یکی بر دیگری و عدمی، یعنی وجودِ توازن و حفظ استقلال طرفین. نظریه بر «اثر متقابل» استوار است؛ به این معنا که هیچ کنش انسانی بدون پاسخ نیست، اما در موازنه عدمی این پاسخ در چهارچوبِ احترام متقابل معنا می‌شود. مدرس می‌خواست نشان دهد که می‌توان در رابطه بود، بی‌آنکه وابسته شد؛ در درونِ تعامل بود، اما نه در درونِ سلطه. همین تفکیکِ ظریف، مدرس را
از اندیشمندان سیاسیِ زمانه خویش متمایز می‌کند.
 
نقطه پیدایش این اندیشه، در چه مقطعی از زندگی آیت‌الله مدرس بود؟ و چطور به مرور بارور شد؟
حادثه‌ای در نجف، آغازگاه این فکر بود. روزی مرحوم مدرس در بحبوحه قحطی آب، دید که انگلیسی‌ها در معبد آناهیتا به حفاری مشغول‌اند! از بیرون، این کار ممکن بود «طلبِ خدمت» یا «علم» بنماید، اما در باطن، تابعیتِ سلطهِ قدرتی بیرونی بود. همین تجربه، ذهن او را متوجه لایه‌های پنهانِ تسلط کرد. اینکه گاه، سلطه در صورتِ خیر ظاهر می‌شود. از آن پس به تاریخِ روابط دولت‌ها و ملت‌ها پرداخت و دریافت که سیاست، باید بر اصلِ «عدم سلطه» استوار شود. این خرده‌حادثه، نقطه عطفی شد: او از تجربه‌ای روزمره، پلی به نظریه‌ای عمومی زد و آن را مبنای فعالیت های سیاسی ـ اجتماعیِ خویش قرار داد.
 
اصول و مبانی کلان این نظریه را چگونه خلاصه می‌کنید؟
می‌توان در پنج اصلِ بنیادین، آنها را صورت‌بندی کرد:
۱. «اصالت انسان بما هو انسان»، فارغ از نژاد، مذهب یا طبقه. هر انسان، حاملِ کرامت و اراده است.
۲. «آزادیِ اختیار»، که پایه رشد و فضیلت است. اجبار، اصلِ رشد را می‌شکند.
۳. «عقل سلیم»، معیارِ تشخیص و داوری در همه امور است. عقل در تعارض با ایمان نیست، بلکه ابزارِ فهم عدالت و راهگشاست.
۴. «عدم سلطه»، یعنی نپذیرفتن برتریِ زور یا مقام بر حقیقت. این اصل نه فقط در برابر استعمار، بلکه در برابر استبداد داخلی نیز مطرح است.
۵. «رابطه بر اساس رشد». همان‌گونه که در رفتار امام علی(ع) با خوارج یا ماجرای حُرّ در روز عاشورا دیده می‌شود، حتی حفظ آزادی در خطا نیز، ضرورت دارد. چه رشدِ بی‌اختیار، بی‌معناست.
مدرس این پنج اصل را به مثابه راهی برای حفظ شأن انسان در سیاست، منسجم و عملی می‌دید.
 
امیر حقیقت

برخی موازنه عدمی را انفعال یا نفی مطلق پنداشته‌اند. ارزیابی شما درباره این انگاره چیست؟
این سوء‌برداشت، ریشه در سطحی خواندنِ واژه «عدم» دارد. مدرس هیچ‌گاه به «سلبِ قدرت» یا «دست شستن از حق» نظر نداشت. «عدم» در اندیشه او یعنی تعیینِ مرز، یعنی اجازه ندادن به ادغام کامل اراده هر فرد یا جامعه، در اراده دیگری. این عدم، فعال است نه منفعل. او می‌خواست انسان در برابر قدرت، موجودی انتخابگر
بماند، نه تابع و ناگزیر از پذیرش؛ بنابراین موازنه عدمی نوعی کنش عقلانی است برای حفظ کرامت انسان در روابط پیچیده سیاسی و اجتماعی.
 
آیت‌الله مدرس در عمل، چگونه وفاداری خویش را به این نظریه نشان داد؟
رفتار او با رضاخان، صحنه امتحانِ این نظریه است. مدرس باصراحت گفت: «رضاخان نباشد»، اما برای نفی او از روش‌های سلطه‌جویانه استفاده نکرد. مبارزه‌اش، در چهارچوب قانون و مجلس بود. معتقد بود اگر قرار است سلطنتی وجود داشته باشد، باید مشروطه باشد؛ یعنی قدرتِ محدود و پاسخگو. او عدالت را فقط در ساختار جمعی می‌دید. او حتی در برابر خطر، از ترور و حذف پرهیز می‌کرد؛ چون می‌دانست روشِ سلطه را با سلطه نمی‌توان شکست. این تمایز رفتاری نشان می‌دهد که موازنه عدمی در عمل هم کارکرد دارد و به شعار تبدیل نمی‌شود.
 
آیا پس از مدرس، این اندیشه زنده ماند و به حیات خود ادامه داد؟
اندیشه او در متن تاریخ بازتاب یافت، اما کمتر با نام خودش شناخته شد! هر جا سخن از تعامل برابر ملت‌ها یا دولت‌هاست، ردّ پای آموزه‌های مدرس هست. او نخستین کسی بود که اصل «عدم سلطه» را از اخلاق فردی به ساختار سیاست عمومی برد. بسیاری از اندیشمندان مسلمان و حتی جریان‌های ضد‌استعماری، بی‌آنکه مستقیما از مدرس یاد کنند، در مدار همان منطق حرکت کردند. موازنه عدمی مثل دانه‌ای است که نهفته در خاک مانده، اما جوانه‌هایش در بسیاری از نظریه‌های بعدی پیداست.
 
و کلام آخر؟
موازنه عدمی هم دعوت به استقلال است، هم آموزشِ تعامل. به‌جای گزینش میان انزوا و وابستگی، راه سومی می‌گشاید: آزادی در رابطه. مدرس می‌گوید: انسان می‌تواند با دیگری باشد، بی‌آنکه در او حل شود. این فکر، هنوز می‌تواند راهنمایِ سیاستِ بدون سلطه باشد. جهان مدرن اگر اصلِ «عدم» را به رسمیت بشناسد، گفت‌وگوی قدرت‌ها به گفت‌وگوی انسان‌ها تبدیل خواهد شد. از نگاه مدرس، بقا در آزادی معنا دارد، نه در تصادمِ سلطه‌ها! همین معناست که میراث فکری او را ماندگار ساخته است.
 


پرونده شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس
 
  https://iichs.ir/vdcdjx0x.yt0996a22y.html
iichs.ir/vdcdjx0x.yt0996a22y.html
نام شما
آدرس ايميل شما