بررسی تطبیقی فعالیت سازمان مجاهدین و چریک‌های فدایی براساس نظریه برج و میدان فرگوسن؛

از اینجا مانده از آنجا رانده

در جنبش‌های مسلحانه دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، دو سازمان مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق، بازیگر اصلی به‌شمار می‌آمدند. این دو سازمان با آنکه در هدف نهایی سرنگونی سلطنت هم‌نظر بودند، در بنیان‌های فکری، پایگاه اجتماعی و نحوه سازمان‌دهی تفاوت‌های بنیادینی با هم داشتند که براساس نظریه «برج و میدان» نیل فرگوسن، ریشه آن به مدل ساخت قدرت در آنها بازمی‌گشت
از اینجا مانده از آنجا رانده
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ جنبش‌های مسلحانه دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در یکی از مهم‌ترین فصل‌های تاریخ سیاسی معاصر ایران رخ دادند. در این عرصه، دو سازمان، یعنی سازمان مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق، بازیگر اصلی به‌شمار می‌آمدند. این دو سازمان با آنکه در هدف نهایی سرنگونی سلطنت هم‌نظر بودند، در بنیان‌های فکری، پایگاه اجتماعی و نحوه سازمان‌دهی تفاوت‌های بنیادینی با هم داشتند.
 
این نوشتار با استفاده از نظریه «برج و میدان» نیل فرگوسن به مقایسه تطبیقی این دو سازمان می‌پردازد. هدف، تحلیل این مسئله است که چرا سازمان مجاهدین خلق، تا پیش از تغییر ایدئولوژی در سال ۱۳۵۴، توانست جایگاه مردمی بیشتری به‌دست آورد، درحالی‌که چریک‌های فدایی خلق چنین امکانی نیافتند. همچنین چرا سازمان مجاهدین بعد از دست کشیدن از اسلام جایگاه خود را در بین مردم نه تنها از دست داد بلکه به‌شدت منفور شد؟
 
برج و میدان فرگوسن
نیل فرگوسن در کتاب «برج و میدان؛ شبکه‌ها و قدرت از فراماسون‌ها تا فیس‌بوک» دو مدل ساخت قدرت را معرفی می‌کند: «برج» که نماینده قدرت‌های رسمی، سلسله‌مراتبی و دولتی است و «میدان» که نماد شبکه‌های افقی و غیررسمی مانند بازار، محافل مذهبی، روشنفکری یا اجتماعی است. براساس نظریه برج و میدان هر گروه و فردی که بتواند به صورت شبکه‌ای روابط خود را با سایر افراد توسعه دهد، موفق‌تر است. او می‌گوید که در تاریخ  سلسله مراتب مستقر در برج‌های بلند (سلسه مراتب حکومت و ساختارها) ادعا می‌کنند که حکومت می‌کنند، اما اغلب قدرت واقعی در شبکه‌ها قرار دارد؛ زیرا شبکه‌ها هستند که تمایل به توسعه ارتباطات دارند. از طریق شبکه‌هاست که ایده‌ها می‌توانند به طرز مسری منتشر شوند.[1]
 
بر اساس این نظریه قدرت پایدار و تحول‌آفرین نه صرفا از طریق کنترل برج‌ها، بلکه با نفوذ در میدان‌ها و شبکه‌های اجتماعی پدید می‌آید. در مورد ایران دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، می‌توان سازمان‌هایی چون بازار سنتی، روحانیت، حلقه‌های دانشجویی و محافل روشنفکری را مصادیق «میدان» دانست.
 
مجاهدین خلق؛ بهره‌مندی از میدان‌های سنتی
سازمان مجاهدین خلق از بدو تأسیس، ترکیبی از آموزه‌های اسلامی و گرایش‌های التقاطی برگرفته از مارکسیسم را ارائه می‌داد. مؤسسان اولیه سازمان عمدتا دانشجویان مذهبی بودند که با تأکید بر خوانش انقلابی از اسلام، توانستند با گروه‌هایی از بازاریان مذهبی، طلاب جوان و حتی برخی روحانیان رابطه برقرار کنند.[2]
 
شبکه سنتی بازار، که همواره رابطه نزدیکی با نهاد روحانیت داشت، به‌واسطه ماهیت مذهبی سازمان مجاهدین، به‌ویژه در سال‌های ابتدایی دهه ۱۳۵۰، از این گروه حمایت مالی و لجستیکی می‌کرد. تأکید مجاهدین بر استفاده از منابع اسلامی در هویت مبارزه، توجه برخی از روحانیان و بازاریانی را که از گذشته آنها را می‌شناختند جلب کرد و همین مسئله سبب شد آنها حمایت‌های خود را از این سازمان شروع کنند. کمک‌های مالی روحانیان تهران به سازمان مجاهدین خلق به‌قدری گسترده بود که این مسئله در اواخر سال 1351 توجه ساواک را به خود جلب کرد؛ به‌گونه‌ای که در بازجویی از روحانیان مرتب دراین‌باره پرسش می‌کرد. در گزارش 8 بهمن 1351 ساواک آمده است: «با توجه به اینکه عناصر گروه چریک‌های به‌اصطلاح مجاهدین خلق برای تأمین مخارج گروهی و هزینه عملیات خرابکارانه مبادرت به سرقت بانک ننموده و وجوه لازم را از طریق عناصر مذهبی به‌دست می‌آورند، از طریق کمیته اقداماتی به‌منظور شناسایی منابع مالی گروه مذکور در جریان است».[3]
 
هادی خسروشاهی هم دراین‌باره گفته است: «در ابتدا اکثریتی از روحانیون و مبارزان مسلمان به هواداری از سازمان پرداختند و کمک‌های فراوانی در همه زمینه‌ها به آنها کردند و روی همین اصل فرزندان و وابستگان نزدیک آقایان هم به سازمان پیوستند و یا مانند ماها نوعی سمپات آن بودند».[4]
 
محمد حنیف‌نژاد (بنیان‌گذار سازمان مجاهدین خلق) در گفت‌وگو با استاد سیدهادی خسروشاهی در حاشیه یک مراسم مذهبی در مسجد جامع نارمک تهران
محمد حنیف‌نژاد (بنیان‌گذار سازمان مجاهدین خلق) در گفت‌وگو با استاد سیدهادی خسروشاهی در حاشیه یک مراسم مذهبی در مسجد جامع نارمک تهران
 
 محمد محمدی (گرگانی)، از اعضای سابق سازمان مجاهدین، با بیان اینکه سازمان به دلیل ماهیت مذهبی‌اش در میان طبقه متوسط شهری پایگاه زیادی داشت، درباره کمک این افراد به سازمان گفته است: «اینها عضو سازمان نبودند، اما حاضر بودند امکانات بدهند. پول، منزل، ماشین و یا هر کمک دیگری که از آنها برمی‌آمد، دریغ نمی‌کردند؛ مثلا بازاری‌ها می‌گفتند ما مثل شما نمی‌توانیم فعال باشیم و داخل روابط تشکیلاتی قرار بگیریم، ولی امکانات مورد نیازتان را تهیه می‌کنیم».[5]
 
برخلاف مجاهدین، چریک‌های فدایی خلق از ابتدا بر مبنای مارکسیسم ـ لنینیسم شکل گرفتند و هیچ‌گونه ارتباطی با نهادهای مذهبی یا سنتی نداشتند. این گروه عمدتا متشکل از روشنفکران دانشگاهی، دانشجویان چپ‌گرا و فعالان متأثر از انقلاب کوبا و چین بود. مروری بر پایگاه طبقاتی چریک‌های فدایی خلق نشان می‌دهد بیشتر آنها ریشه در طبقه متوسط جدید داشتند؛ طبقه‌ای که در دوره رضاخان با اصلاحات اقتصادی و اجتماعیِ انجام‌شده، بر تعدادش افزوده شد و در دوره محمدرضا پهلوی با توسعه بوروکراسی دولتی نیز وزن بیشتری نسبت به اواخر دوره پهلوی اول یافت.[6]
 
به‌دلیل ایدئولوژی مارکسیستی چریک‌های فدایی خلق نه تنها نتوانستند از حمایت بازار یا روحانیت برخوردار شوند، بلکه حتی حلقه‌های سنتی جامعه نسبت به آنها بدبین بودند. آنها برای بقای مالی ناچار به «مصادره انقلابی» یا همان سرقت شدند که نمود بارز آن حمله به بانک‌ها برای تهیه پول بود. این اقدامات، گرچه در کوتاه‌مدت جوابگو بودند، در بلندمدت باعث شدند چهره‌ای خشن از آنها در نظر مردم تصویر شود. فدائیان به‌رغم محبوبیت مقطعی در میان دانشجویان و محافل چپ‌گرا، در پیوند با بدنه جامعه، به‌ویژه قشرهای مذهبی، بازاری و حتی کارگری توفیق چندانی نداشتند. از نگاه فرگوسن، آنها در «میدان» حضور نداشتند و صرفا با تکیه بر یک «برج کوچک ایدئولوژیک مارکسیستی» فعالیت می‌کردند.[7]
 
رویداد مهم در سرنوشت سازمان مجاهدین خلق، تغییر ایدئولوژی آن در سال ۱۳۵۴ بود. در این سال، اکثریت اعضای مرکزیت سازمان، با صدور بیانیه‌ای، رسما اعلام کردند که به مارکسیسم روی آورده‌اند و اسلام را برای مبارزه طبقاتی ناکارآمد دانستند. پس از اعلام تغییر ایدئولوژی، حمایت بازار و گروه‌های مذهبی به‌شدت کاهش یافت. روحانیون انقلابی نیز سازمان را مرتد و منحرف خواندند.
 
تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران سبب شد گروه‌های مذهبی مجاهدین خلق را طرد کنند. کمونیست شدن مجاهدین بر سرمایه اقتصادی، اجتماعی، نمادین و فرهنگی این گروه تأثیر منفی گذاشت و این سرمایه‌ها را نابود کرد. مجاهدین با کمونیست‌شدن کمک‌های مالی بازاریان و کمک‌های معنوی مذهبی‌ها را از دست دادند و در تأمین هزینه‌های مالی دچار مشکل شدند. ازآنجاکه بخشی از اعضای مجاهدین خلق متعلق به خانواده‌های متوسط سنتی بودند، با کمونیستی‌شدن سرمایه‌ های اجتماعی، فرهنگی و نمادین خود را در این طبقه از دست می‌دادند؛ چراکه آنها تا پیش از این، نماد افرادی بودند که با وجود اعتقاد به مذهب از مسائل روز اجتماع دور نبودند و با شاه مبارزه می‌کردند، اما کمونیست‌شدن آنها سبب شد تفاوتی با کمونیست‌ها، که همواره برای مذهبی‌ها دیگری محسوب می‌شدند، نداشته باشند. در نهایت مردمی که پیش‌تر از سازمان به‌دلیل چهره مذهبی آن حمایت کرده بودند، اکنون با گروهی روبه‌رو شدند که با باورهای دینی‌شان بیگانه شده بود. این موجب کاهش شدید نفوذ اجتماعی سازمان در میان مردم ایران شد.[8]
 
در شرایطی که مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق به دنبال حذف مذهب در مبارزات سیاسی بودند، مصطفی شعاعیان، از فعالان چپ، می‌گفت که بزرگ‌ترین قدرت تبلیغاتی ایران در دست روحانیت است. او معتقد بود امکانات تبلیغی روحانیت، که به‌صورت تاروپود در تمام کشور توزیع شده است، باعث می‌شود پیام‌های آنها در کوتاه‌ترین زمان در سراسر جامعه منتشر شود. برای همین حرکت‌هایی مانند تحریم تنباکو پیروز شده‌اند. در اینجا نیز ورود روحانیان مبارزی مانند امام خمینی(ره) می‌تواند تضمین‌کننده پیروزی حرکت‌های انقلابی باشد. او تأکید می‌کرد که گروه های مبارزه بدون اتکا به روحانیت محکوم به شکست هستند.[9]
 
در نهایت از منظر نظریه فرگوسن، مجاهدین پس از این تغییر ایدئولوژیک، از یک گروه متصل به میدان‌های افقی به یک برج بسته و منزوی بدل شدند و همین امر آغاز افول تاریخی آنان بود؛ همچنین از دید فرگوسن سازمان چریک‌های فدایی خلق به دلیل اینکه نتوانسته بودند در بین مردم و گروه‌های مختلف اجتماعی شبکه‌سازی کنند، از همان ابتدا محکوم به شکست بود و پیش‌بینی می‌شد که بعد از چندی فعالیت‌های هیجانی دیر یا زود شکست بخورد.
 
 
پی‌‎نوشت‌ها:
 
[1]. نیل فرگوسن، برج و میدان، ترجمه زهرا عالی، تهران، فرهنگ نو، صص 21-24.
[2]. حسین احمدی روحانی، سازمان مجاهدین خلق، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 41.
[3]. رسول جعفریان، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی ـ سیاسی در ایران، تهران، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1392، ص 574.
[4]. به نقل از: هادی خسروشاهی، «حنیف امیدی به حوزه نداشت»، سیاست‌نامه، ش 13 (زمستان 1398)، ص 307.
[5]. محمد محمدی (گرگانی)، خاطرات و تأملات در زندان شاه، تهران، نشر نی، 1396، ص 118.
[6]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1383، ص 592.
[7]. عظیم رفیع‌زاده، ریشه‌های انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات مرز فکر، 1387، صص 117-119.
[8]. کریم رستگار، «التقاطی بودن سازمان گریزناپذیر بود»، مهرنامه، ش 38 (مهرماه 1393)، ص 87.
[9]. انوش صالحی، مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی، تهران، قطره، ص 71.
 
https://iichs.ir/vdcc0oqi.2bqp18laa2.html
iichs.ir/vdcc0oqi.2bqp18laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما