«جلوه هایی از منش اخلاقی و مبارزاتی شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی» در گفت‌وشنود با آیت‌الله سیدجواد علم‌الهدی

هرگاه درباره امام سخن می‌گفت، بی‌تاب می‌شد

آیت‌الله سید جواد علم‌الهدی خراسانی از جمله یاران و دوستان دیرین شهید آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی است که از منش اخلاقی و مبارزاتی آن مجاهد نامدار، خاطراتی شنیدنی دارد. ایشان در گفت‌وشنودی که در پی می‌آید، شمه‌ای از این خاطرات را بازگو نموده‌اند که امید است انتشار آن، مددکار تاریخ‌پژوهان انقلاب و علاقه‌مندان باشد.
هرگاه درباره امام سخن می‌گفت، بی‌تاب می‌شد
□ جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با آیت‌الله شهید سعیدی آشنا شدید؟ چه عامل یا عواملی زمینه‌ساز این آشنایی شدند؟
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین(ع). آشنایی من با شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی (رضوان الله تعالی علیه) از این جهت بود که هر دو مشهدی بودیم و هر دو هم طلبگی را در سال 1321 شروع کردیم. پدر بنده آیت‌الله حاج سیدعلی علم‌الهدی بودند و پدر آقای سعیدی هم از محدثین و منبری‌های مشهور مشهد. من در مدرسه بالاسر ــ که الان جزء آستان قدس است ــ درس خواندم و شهید سعیدی در مدرسه دودرب ــ که در حال حاضر حوزه علمیه خواهران و نزدیک به آستان قدس و متصل به صحن آزادی است ــ تحصیل می‌کردند؛ لذا هم به دلیل آشنایی پدرانمان و هم به دلیل اشتغالات طلبه‌گی خودمان، طبیعی بود که با هم دوست باشیم.
 
□ جنابعالی در چه تاریخی برای ادامه تحصیل، به حوزه علمیه قم رفتید؟
در سال 1326 که متفقین به تدریج از خراسان رفتند، من و برادرم آیت‌الله حاج سیدمحمد علم‌الهدی برای ادامه تحصیل به قم رفتیم. یک سال بعد شهید آیت‌الله سعیدی و مرحوم آیت‌الله خزعلی هم به قم آمدند. در حوزه‌های علمیه معمولا طلابی که همشهری هستند سعی می‌کنند خانه‌های نزدیک به هم بگیرند. به همین دلیل موقعی که من در مبارک‌آباد قم خانه‌ای برای خود ساختم، شهید سعیدی هم یک سال بعد در جوار منزل ما خانه‌ای را تهیه کردند و آمدند. خانواده من و ایشان به هم انس گرفتند و صمیمیت ما هم از قبل بیشتر شد. بنده و ایشان از سال 1335، وارد حوزه درسی آیت‌الله العظمی بروجردی شدیم و در تمام دوران حیات پربرکت ایشان، از محضرشان کسب فیض کردیم.
 
□ از چه زمانی با حضرت امام آشنا شدید و در دروس ایشان شرکت کردید؟
هر دوی ما سعادت درک درس فقه و اصول حضرت امام را داشتیم و از سال 1331، به درس خارج ایشان مشرف شدیم. نزدیکی منزل ما به هم، همشهری بودن، همدرس بودن و عامل دیگر که هم‌سنخ بودن اخلاقی ما بود، بر نزدیکی ما افزود و موجب گردید با هم جلسات و مباحثات بسیار پرباری داشته باشیم. یکی از وجوه مشترک ما علاقه به حضرت امام بود که در سالهای بعد تشدید هم شد و ما را در مسیر واحدی قرار داد.
 

 
□ از روزهای حضور در درس حضرت امام همراه با شهید آیت الله سعیدی خاطره‌ای دارید؟
یک مورد را ــ که حاوی درسی اخلاقی است ــ خدمتتان عرض می‌کنم. شهید سعیدی چون اصالتا مشهدی بودند، به وضعیت حوزه مشهد کاملا اشراف دا‌شتند. در حوزه مشهد به طلاب و فضلا در مورد پرهیز از مباحثه فلسفی تذکر و حتی هشدار می‌دادند. شهید سعیدی هم تحت تأثیر این فضا، همین روحیه را داشتند. حضرت امام هم از این قضیه باخبر بودند. ایشان معمولا در صبحهای چهارشنبه بعد از درس فقه و در عصرهای همان روز، اخلاق درس می‌دادند. یادم هست ماه خرداد و هوا بسیار گرم بود، امام بحث «لاضرر» را که از بحثهای بسیار مهم و فنیِ ایشان بود، تدریس فرمودند و گفتند: خسته شده‌ام و هوا هم بسیار گرم است و بهتر است درس را تعطیل کنیم. شهید سعیدی در کنار من نشسته بودند و با صدای بلند گفتند: «حاج آقا، کمی ما را موعظه کنید، بلکه آدم بشویم!» امام لبخندی زدند و به شوخی فرمودند: «شما آدم نمی‌شوید!» و سپس با لحنی جدی، بحث اخلاق را شروع کردند و فرمودند: «آقایان، بین شما و رب‌العالمین عهدی است که اگر به آن وفادار نباشید، روی رستگاری را نخواهید دید. علاوه بر این، بدانید که هر استاد و مؤلف و مصنف و بزرگی، برای خودش اعتقادات فلسفی یا عرفانی و نکاتی دارد که ممکن است از نظر ما خوشایند نباشد!». ما طلبه‌های مشهدی فورا متوجه شدیم که منظور امام چیست، چون این بحث‌ها ریشه در حوزه مشهد داشتند که بعدها به مکتب تفکیک شهرت پیدا کرد. امام ادامه دادند: «هر عارفی در اشعار خود اصطلاحاتی دارد که نباید او را به سبب آنها متهم کرد و گفت که خدای ناکرده اعتقادش از اعتقاد صدیقین جداست! اگر به اساتید گذشته ــ که بر سر سفره علمی آنها نشسته‌ایم ــ نظر سوء داشته باشیم، ارتباط بین ما و خدا قطع و راههای صلاح و سعادت به روی ما بسته می‌شود و دیگر حجاب آسمان بر ما منکشف نمی‌شود و راه به جایی نمی‌بریم. گاه شنیده می‌شود که در کتاب اسفار صدرالمتألهین در باب الهیات و معاد و روح کلمات چنین و چنانی گفته شده است. والله که او هم معتقد به معاد جسمانی بود و هم معاد روحانی. شایسته نیست کسی که مطالعه کافی ندارد و مطلبی را درست نفهمیده است، العیاذ‌بالله زبان به اهانت بگشاید که این کار عواقب بسیار تلخی خواهد داشت».
شهید سعیدی سر خود را پایین انداخت و در فکر فرورفته بود. بعدها به من گفتند: «برای امام نوشتم که خدا گواه است که ما قصد ایراد نداریم و قصد ما تعلیم است. ما کوچک‌تر از آن هستیم که به بزرگان ایراد بگیریم. ان‌شاء‌الله که خداوند بر ما رحمت آورد و واقعیتها را به ما نشان بدهد».
 
□ از رویداد دستگیری و تبعید حضرت امام چه خاطراتی دارید؟ این خبر را چگونه دریافت کردید؟
ما از محضر حضرت امام بهره می‌بردیم تا اینکه یک روز صبح که داشتیم در منزل من با یکدیگر مباحثه می‌کردیم، ناگهان صدای ناله و فریاد و دویدنها را شنیدیم و معلوم شد که برای دومین بار امام را بازداشت کرده و برده‌اند. بعدها هم که معلوم شد ایشان را به «بورسا»ی ترکیه تبعید کرده‌اند، هر دو در فراق استاد خود گریستیم و کتابهایمان را بستیم و گفتیم برای همیشه مباحثه ما تمام شد!
 
□ جنابعالی به عنوان یک هم‌بحث، جایگاه علمی شهید آیت‌الله سعیدی را چگونه دیدید؟ ایشان دراین‌باره به چه مدارجی رسیده بود؟
ایشان فوق‌العاده بااستعداد بودند و مطالب استاد را به درستی و کمال دریافت می‌کردند. این ویژگی را من، چون با ایشان در درس امام هم‌مباحثه بودم، بیشتر و بهتر از دیگران تشخیص می‌دادم. من، مرحوم آیت‌الله خزعلی، آیت‌الله جنتی و شهید آیت‌الله سعیدی، حدود هفت سال افتخار حضور در درس اصول امام را داشتیم و همگی آن درس‌ها را تقریر می‌کردیم. آقای سعیدی دوره بعد را هم رفتند و همچنین برای درس فقهیِ طهارت ــ که چهار سال طول کشید ــ از محضر امام بهره بردند و آن را نوشتند. ایشان در دوره فقهِ مکاسب امام ــ که هفت سال طول کشید ــ نیز حضور پیدا کردند و آن را نوشتند. حضرت امام پس از پیروزی انقلاب، به مرحوم آیت‌الله موسوی اردبیلی، که دنبال قضاتی بودند که بتوان به توانایی علمی آنها اعتماد کرد، فرموده بودند: «شاگردانی که ده سال در درس من حضور پیدا کردند قطعا مجتهد هستند». به این ترتیب شهید سعیدی که بسیار بیش از ده سال در درس حضرت امام حاضر شده و همه آنها را هم تقریر کرده بودند، مجتهد مسلّم بودند. این نکته را عرض کردم تا جایگاه علمی ایشان را بیان کرده باشم. متأسفانه از ایشان تألیفی در دست ما نیست و این روزها هم معلومات و درجه علمی را با تألیفات محک می‌زنند. شهید سعیدی انسان بسیار شایسته و والایی بودند. ایشان فوق‌العاده متواضع بودند، در هیچ زمینه‌ای هیچ ادعایی نداشتند و در هیچ جایی اظهار فضل نمی‌کردند. به تهران هم که تشریف بردند با همه علمای تهران مراوده داشتند و به هر کسی که تلاش می‌کرد خط و فکر امام را ترویج کند کمک می‌کردند. ایشان به طرق مختلف وجوه را برای امام می‌فرستادند و در این راه تلاش بسیار می‌کردند.
 
□ از جنبه شخصیتی، چه ویژگی‌های بارزی در ایشان می‌دیدید؟
شهید سعیدی حافظه خارق‌العاده و استعداد عجیبی داشتند. در وادی عبادات و توسلات، به شدت به امام زمان(عج) علاقه‌مند بودند و زمانی که به ایشان متوسل می‌شدند، هم خودشان گریه می‌کردند و هم مخاطبان متأثر می‌شدند و می‌گریستند. دوری از حضرت امام هم بسیار برایشان تلخ و دشوار بود. ما طلاب مشهدی دوره داشتیم و هرچند وقت یک بار، در منزل یکی از اعضا جمع می‌شدیم. هر وقت از ایشان خواسته می‌شد که درباره امام حرفی بزنند، واقعا بی‌تاب می‌‌شدند و نفسشان تنگ می‌شد! فوق‌العاده به امام علاقه داشتند و تا روزی که امام را تبعید کردند، از نزدیک شاهد تمام وقایع بودند.
نکته دیگر در شخصیت شهید سعیدی این بود که در عین حال مزاح و شوخی، درباره مقدسات بسیار جدی و نسبت به اعتقادات خود متعصب بودند.
 
□ شهید سعیدی از چه وقت مبارزات سیاسی خود را شروع کردند و نحوه فعالیت ایشان چگونه بود؟
شهید سعیدی سعی می‌کردند به هر نحو ممکن اعلامیه‌های امام را به سراسر ایران برسانند و برای این کار زیاد سفر می‌کردند و به شکل مخفیانه راه امام را پیگیری می‌کردند. معمولا هم به آبادان و کویت می‌‌رفتند و علاقه‌مندان و مریدان زیادی هم پیدا کرده بودند.
 
□ چه شد که به تهران آمدند و تصمیم گرفتند مبارزات خود را در تهران ادامه بدهند؟
از طرف مسجد موسی‌بن‌جعفر(ع) در خیابان غیاثی از ایشان دعوت شد تا مدیریت مسجد را به عهده بگیرند. ایشان هم آمدند تا فعالیتهای فرهنگی و مبارزاتی خود را پی بگیرند.
 

 
□ در تهران تدریس هم می‌کردند؟
من چون ممنوع‌المنبر بودم و به تهران نمی‌آمدم، چندان اطلاعی از این قضیه نداشتم، ولی قطعا باید تدریس کرده باشند. تازه دو ماه بود که من به تهران آمده بودم که ایشان شهید شدند.
 
□ از آن دو ماه خاطره‌ای دارید؟
یادم هست که ایشان هم ممنوع‌المنبر بودند و بین دو نماز، به مسائلی اشاره می‌کردند. فشار ساواک فوق‌العاده سنگین شده بود و آقای فلسفی مدام به ما تذکر می‌دادند که اوضاع خیلی وخیم است و مراقب باشید که گرفتار ساواک نشوید. منزل شهید سعیدی نزدیک مسجد بود و ایشان در منزل که جلسه درس زنانه‌ای را تشکیل می‌دادند، نوشته‌هایی توسط برخی از شاگردانشان برای افراد می‌فرستادند. خانمی در جلسه ایشان بود که ظاهرا همیشه گریه و اصرار می‌کرد که یکی از این نوشته‌ها را هم به من بدهید و شهید سعیدی امتناع می‌کردند. بالاخره کسانی را واسطه کرد تا ثابت کند که قصد سوء ندارد، اما در واقع مأمور ساواک بود و باعث شد آقای سعیدی را دستگیر کنند. من بعدها آن خانم را در مکه دیدم. من در تهران ممنوع‌المنبر بودم، اما اجازه داشتم که به حج مشرف شوم. یک بار که مرا به عنوان روحانی به حج دعوت کردند، در آنجا چند خانم نزد من آمدند و گفتند: «زنی هست که در کنار قبرستان بقیع بی‌تابی می‌کند و خودش را می‌زند و می‌گوید: من باعث از بین رفتن سید مظلومی ــ که چند بچه داشت ــ شدم! وقتی اصرار کردیم که او که بود؟ گفت: نامش سعیدی بود و من با اصرار، نوشته‌هایی که بین خانمها پخش می‌کرد، گرفتم و به ساواک دادم و همان باعث دستگیری او شد».
 
□ از ماجرای دستگیری و چگونگی انتشار خبر شهادت ایشان برایمان بگویید؟
شهید سعیدی را که دستگیر کردند، عده‌ای از دوستان ما نزد آیت‌الله سیداحمد خوانساری رفتند و از ایشان خواستند وساطت کنند و نگذارند که ایشان را از بین ببرند، ولی دیگر فایده نداشت. خود من هم خدمت آسیدمهدی سلمی ــ که با دستگاه ارتباط داشت ــ رفتم و التماس کردم جلوی از بین رفتن این سید اولاد پیامبر(ص) را بگیرد، اما نتوانست.
خبر شهادت ایشان که به ما رسید، مرحوم آیت‌الله خزعلی و آیت‌الله جنتی به منزل ما تشریف آوردند. ما با هم تلگرافی تنظیم کردیم و به مشهد برای آقای سیدمهدی طباطبائی فرستادیم بدین مضمون: هر چه سریع‌تر خودتان را به تهران برسانید. ایشان آمدند و مرد و مردانه اداره همشیره خود و فرزندان شهید بزرگوار را به عهده گرفتند و انصافا در تربیت آنها سنگ تمام گذاشتند.
 
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید. 
         
https://iichs.ir/vdce.f8ebjh8pp9bij.html
iichs.ir/vdce.f8ebjh8pp9bij.html
نام شما
آدرس ايميل شما