روزهایی که بر ما می گذرد،تداعی گر رحلت یار ومعین رهبر کبیر انقلاب،مرحوم آیت اللهر حاج شیخ محمدرضا توسلی محلاتی(ره)است.به همین مناسبت گفت وشنودی را که در واپسین ماههای حیات آن مرحوم با موضوع شخصیت ومنش امام خمینی (قده)با وی انجام داده ام به خوانندگاه پژوهنده این سایت تقدیم می دارم...
بیماری امام از ماجرای «خلق مسلمان»آغاز شد
درآمد:
روزهایی که بر ما می گذرد،تداعی گر رحلت یار ومعین رهبر کبیر انقلاب،مرحوم آیت اللهر حاج شیخ محمدرضا توسلی محلاتی(ره)است.به همین مناسبت گفت وشنودی را که در واپسین ماههای حیات آن مرحوم با موضوع شخصیت ومنش امام خمینی (قده)با وی انجام داده ام به خوانندگاه پژوهنده این سایت تقدیم می دارم.
امید آنکه مفید افتد.
 
 
 
□ از دوران کودکی و تحصیل امام(ره) نکات برجسته‌ای را بیان کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم.نکته جالب از تولد امام این است که مادرشان نتوانستند به ایشان شیر بدهند و در نتیجه، دایه‌ای را برای ایشان انتخاب کردند. این زن، خود نیز فرزندی داشت به نام محمد. پدر امام به دایه می‌گویند، «تا زمانی که این بچه را شیر می‌دهی، باید سه وعده غذایی را که من برایت می‌آورم بخوری.» و به این ترتیب بر طیب و حلال بودن غذایی که منبع تغذیه فرزندشان بود، نظارت کردند. این نکته را گفتم تا آشکار گردد کسی که توانست جهان را به حرکت درآورد، از کودکی تحت مراقبت دقیق بوده است. پس از شهادت پدر امام به دست خانهای منطقه، برادر بزرگوارشان آیت‌الله پسندیده، عهده‌دار سرپرستی امام شدند و بدیهی است که نکات دقیق در مورد تربیت ایشان اعمال شد. امام تحت نظارت برادر به تحصیل علوم دینی پرداختند و قسمتی از مقدمات را نزد ایشان خواندند. در سال 1339 هجری قمری به اراک و در سال 1340 همراه آیت‌الله العظمی حائری به حوزه علمیه قم رفتند. امام در قم به تحصیلات خود ادامه دادند و در سن 27 سالگی تألیفات خود را آغاز کردند. امام در طول چهل سال اعتزال و انزوا، به تهذیب اخلاق مشغول بودند و از همین رو، هیچ عاملی نمی‌توانست ایشان را از مبارزه در راه حق باز دارد.
 
□نخستین ملاقاتهای شما با حضرت امام(ره) مربوط به کدام مقطع است؟
من در سال 1309 در محلات به دنیا آمدم و از کودکی در مجالس مذهبی شرکت می‌کردم. حضرت امام(ره) تابستانها به محلات می‌آمدند. در یکی از این سفرها که مصادف با ماه رمضان بود، ایشان در مسجد شهر برای مردم درس اخلاق می‌گفتند. من در این جلسات شرکت می‌کردم و شیفته سجایای اخلاقی ایشان شدم.
 
□آیا خاطره خاصی از این دوره دارید؟
حضرت امام(ره) در یکی از این سفرها در نزدیکی خانه ما منزلی اجاره کرده بودند. این خانه قناتی داشت که مردم از آنجا آب برمی‌داشتند. وقتی امام آنجا را اجاره کردند، مردم خجالت می‌کشیدند وارد خانه شوند. امام موقعی که متوجه این قضیه شدند، فرمودند، «روزی یک ساعت به غروب، در خانه را باز کنید و در اطراف هم کسی نباشد تا مردم بتوانند راحت بیایند و آب بردارند.» یک بار هم در ماه رمضان در مسجد بسیار متروک و دورافتاده‌ای که بیشتر از یک اتاق گِلی نداشت، به اقامه نماز جماعت پرداختند. عده‌ای از علما به ایشان پیشنهاد کردند که در مسجد جامع شهر اقامه نماز کنند، ولی ایشان نپذیرفتند و فرمودند، «در مسجد جامع کسی هست که اقامه نماز جماعت کند، ولی در این مسجد کسی نیست و باید اینجا را احیا کرد.»
 
 
□تدریس حضرت امام(ره) چه ویژگیهایی داشت؟
نظم مهم‌ترین رکن تدریس و زندگی امام بود. ایشان دقیقاً سر ساعت برای تدریس می‌آمدند و از طلاب هم همین توقع را داشتند. دیگر این که ایشان به تحقیق و تتبع اهمیت زیادی می‌دادند و قبل  از مراجعه به گفتار فقها می‌فرمودند، «اول خودمان ببینیم از ادله چه می‌فهمیم.» سپس به بررسی آراء دیگران می‌پرداختند. امام پیوسته طلاب را به تحقیق و اظهار نظر تشویق می‌کردند و اگر در سر درس، کسی اشکالی را مطرح نمی‌کرد، می‌فرمودند، «مگر اینجا مجلس ختم است که ساکت نشسته‌اید؟» نحوه تدریس ایشان مجتهدپرور بود. ایشان طوری تدریس می‌کردند که انسان احساس می‌کرد به مرور مجتهد و صاحب‌نظر شده است.
 
□امام(ره) را به لحاظ اخلاقی چگونه یافتید؟
من چهل سال، یعنی از زمان طلبگی تا زمان رحلت امام، در خدمت ایشان بودم و به چشم خود شاهد بودم که امام رها از قیود مادی بودند. به همین دلیل هم درس اخلاق ایشان بسیار تأثیر گذار بود. تهجد امام شصت سال تمام طول کشید و تا آخرین لحظه حیات ترک نشد. نمازشان همیشه اول وقت بود و پیوسته دو ساعت مانده به اذان صبح بیدار می‌شدند و در این فاصله، قرآن می‌خواندند. هنگام راه رفتن ذکر می‌گفتند و نیم ساعت راه رفتنشان را با ذکر تنظیم می‌کردند نه با ساعت. امام می‌فرمودند که استادشان مرحوم شاه آبادی، خواندن سوره حشر، مخصوصاً آیات آخر را بسیار سفارش کرده بودند و امام هم همین سفارش را به مرحوم حاج احمدآقا می‌کردند. امام به هیچ وجه اهل تظاهر نبودند و در مقابل مردم، ذکر نمی‌گفتند.
 
□حضرت امام(ره) با موضوع مرجعیت خود چه برخوردی داشتند؟
امام(ره) پس از فوت آیت‌الله بروجردی حتی در تشییع جنازه ایشان هم شرکت نکردند تا کوچک‌ترین شائبه‌ای در مورد این که ایشان به دنبال مرجعیت هستند، به ذهن کسی خطور نکند. هنگامی  که بعضی از دوستان به این نتیجه رسیدند که ایشان لایق رهبری و مقام مرجعیت هستند و رساله شان را چاپ کردیم، از طریق آقای اشراقی، داماد امام، برایشان پیغام فرستادیم که ما رساله را چاپ کرده‌ایم، ولی دو هزار و پانصد تومان کم آورده‌ایم و از شما می‌خواهیم قرض رساله خود را ادا کنید. امام پیغام دادند، «مگر من گفتم رساله‌ام را چاپ کنید؟ هر کسی رساله را چاپ کرده، خودش هم پولش را بدهد.» هرگز پیش نیامد که حتی یک رساله مجانی امام به کسی داده شود. امام به هیچ وجه به این که کتابی مجانی بین افراد تقسیم شود و مخصوصاً رساله، راضی نبودند و کم‌ترین تحمیلی را به هیچ کس تحمل نمی‌کردند.
 
□شما مسئول برنامه‌ریزی برای ملاقاتهای امام بودید. نحوه ملاقات ایشان با مردم، قبل از انقلاب چگونه بود؟
قبل از انقلاب تشکیلاتی نبود و مردم به تناسب خانه امام یا مسجد اعظم که محل تدریس ایشان بود می‌آمدند. گاهی هم ملاقاتها خصوصی بود، ولی امام با هیچ یک از مقامات مملکتی، ملاقات خصوصی نمی‌کردند و اگر کسی هم می‌آمد، به حاضران می‌گفتند، «شما هم در مجلس بمانید.»
 
□و پس از انقلاب؟
ملاقاتهای جمعی امام در مدرسه فیضیه صورت می‌گرفت. اوایل ورود امام از تمام شهرهای ایران برای زیارت ایشان می‌آمدند و جمعیت خیلی زیاد می‌شد. در این ملاقاتها چند تن از بانوان در اثر کثرت جمعیت، در مدرسه فوت کردند و باز هم جمعیت کم نشد. امام ملاقاتها را به اطراف منزل مسکونی خود منتقل کردند. در آنجا ایشان بالای بام می‌رفتند و به ابراز احساسات مردم جواب می‌دادند.
 
□آیا پس از ورود امام از پاریس و اقامت در مدرسه علوی هم شما مسئول برنامه‌ریزی بودید؟
خیر. بعد از پیروزی انقلاب هنوز برنامه‌ریزی دقیقی در کار نبود. مردم دائماً می‌آمدند و امام را پس از 14 سال دوری می‌دیدند. ملاقاتها را ستاد استقبال تنظیم می‌کرد.
 
□چه شد این مسئولیت را به عهده شما نهادند؟
در دهم اسفند57  هنگامی که امام وارد قم شدند، با جامعه مدرسین قم دیداری داشتند. در آن جلسه قرار شد من و آقای مولایی عهده دار این کار بشویم. آقای مولایی دو جلسه‌ای آمد و بعد هم دیگر قبول نکرد و تولیت آستانه قم را به عهده گرفت. از آن هنگام من مسئول این کار شدم.
چنین به نظر می‌رسد که در دوره اقامت امام در قم، ملاقاتها ساده‌تر انجام می‌شدند و امکان دسترسی علما به ایشان، ساده‌تر بود و در مجموع، امام را بیشتر و سهل‌تر می‌شد زیارت کرد.
همین طور است. در آنجا محدودیتها نبود و ضدانقلاب هنوز آشکارا نقشه‌های شوم خود را اجرا نمی‌کرد. امام بالای بام خانه خودشان، بدون محافظ می‌رفتند و گاهی هم از همان جا برای مردم صحبت می‌کردند. ملاقاتهای خصوصی هم که در اتاق خودشان انجام می‌شد. آن روزها، هر روز چهار پنج ملاقات خصوصی داشتیم.
 
□عارضه قلبی امام چگونه پیش آمد و علت انتقال امام از قم به تهران چه بود؟
آخرین ملاقات عمومی امام قبل از آمدن به تهران، روزی بود که عده‌ای از اهالی آذربایجان شرقی آمدند و در همان مجلس، خبر آمد که جمعی از اعضای حزب جمهوری خلق مسلمان قصد دارند به منزل امام حمله کنند. موضوع را به امام اطلاع دادیم و ایشان گفتند، «بگذارید بیایند.» آنها آمدند، ولی ظهر همان روز، مردم قم موضوع را فهمیدند و تظاهراتی را علیه آنها به راه انداختند. امام در آن روز بسیار متأثر شدند، زیرا این اولین ضربه از سوی خودیها بود که بر پیکر انقلاب وارد آمد. کسالت قلبی امام هم از همین جا شروع شد.
 
□آیا از دوران انقلاب و دورانی که امام مبارزه خود علیه شاه را آغاز کردند، خاطره‌ای را به یاد دارید که این عملکرد حزب خلق مسلمان را بهتر تبیین کند؟
در اوایل شروع نهضت، یک روز صبح رفتم خدمت امام  و دیدم زیر کرسی نشسته‌اند. این ماجرا مربوط به بعد از فوت آیت‌الله بروجردی است. شنیدم که گفتند فردی به نام بهبودی، از مقامات دربار به دیدن امام آمده است. امام اجازه ملاقات دادند و در نهایت بی‌اعتنایی به حرفهای او گوش دادند. او می‌گفت، «شما در این راه تنها هستید. آقای شریعتمداری با ماست. فکر نکنید پیروز خواهید شد.» بعد هم امام را تهدید کرد. امام با عصبانیت گفتند، «این را بدانید که تا من زنده‌ام، اگر درِ خانه‌ام را هم به رویم ببندید، از پای نخواهم نشست. با این قلم علیه شما خواهم نوشت و اگر هم نشد، از شکاف در، سخنم را به مردم خواهم رساند.»
 
□از برخورد امام با سایر عوامل رژیم خاطراتی را نقل کنید.
امام هیچ وقت در برابر دشمنان اسلام، کرنش و تواضع نکردند، بلکه پیوسته غیرت اسلامی خویش را به آنان نشان می‌دادند. در زمان نخست وزیری امینی، او برای دیدار با علما به قم آمده بود. نزدیک غروب بود که به دیدار امام آمد. من و آقای محمدی گیلانی و آقای پسندیده و عده‌ای دیگر حضور داشتیم. امام گفتند، «نروید، نمی‌خواهم جلسه خصوصی باشد.» و قبل از اینکه امینی بیاید از اتاق بیرون رفتند و پس از ورود او آمدند که مجبور نباشند جلوی پای مهمان بلند شوند و به او احترام بگذارند. در مجلس ختمی هم که در نجف برای آقای حکیم گذاشته بودند، هنگامی که استاندار و عده‌ای از طرف رژیم بعث عراق آمدند، امام جلوی پای آنها بلند نشدند. در مجلس فاتحه شهید آقا مصطفی  هم همین طور، در حالی که در مقابل یک طلبه یا یک فرد عادی، نهایت تواضع را داشتند.
 
□در مورد حساسیتهای امام نسبت به نظام و حفظ آن خاطره‌ای دارید؟
در این مورد، خاطرات فراوان هستند. یادم هست وقتی امام ناراحتی قلبی پیدا کردند و در بیمارستان بستری شدند، گاهی حالشان بسیار وخیم می‌شد، از جمله در روز رأی‌گیری ریاست جمهوری، حال ایشان ابداً خوب نبود. امام به احمدآقا مکرراً توصیه کردند که اگر اتفاقی پیش آمد، مخفی بماند تا انتخابات تمام شود و مبادا در آن خللی پیش بیاید و در نتیجه، نظام تضعیف شود.
 
از برخورد امام در بحرانهایی که در طول انقلاب و پس از آن پیش می‌آمدند، خاطراتی را بیان کنید.
در روزهای قبل از پیروزی انقلاب، حتی بسیاری از نزدیکان امام هم سخت به وحشت افتاده بودند و به ایشان می‌گفتند، «آقا! قدری یواش‌تر! مردم دارند سرد می‌شوند. از پای درمی‌آیند.» امام می‌فرمودند، «نه! این طور نیست. من این مردم را بهتر می‌شناسم.» به یاد دارم بعد شب فاجعه هفت تیر، همه مسئولان وحشتزده بودند که انقلاب چه می‌شود، چون گروهی از بالاترین رده مسئولان مملکتی و به ویژه شخصیتی چون شهید بهشتی از دست رفته بود. صبح آن روز شهید رجائی و شهید باهنر به همراه جمعی از وزرا نزد امام رفتند. همگی خودشان را باخته بودند. هنگامی که از خدمت امام برگشتند، گفتند، «امام می‌فرمایند: حوادث در عالم زیاد است. با شهادت برخی از بزرگان،‌ نباید مقصد را رها کرد.»
 
□نگاه امام به مردم عادی و نحوه برخوردشان با آنها چگونه بود؟
امام علاقه عجیبی به مردم داشتند و از صمیم دل می‌گفتند که خدمتگزار مردم هستند و از این که مردم به خاطر آنها به رنج و زحمت بیفتند، به شدت ناراحت بودند. ایشان در زمستانها می‌فرمودند، «ملاقاتهای عمومی را تعطیل کنید، مبادا مردم به خاطر ملاقات با من، به هنگام عزیمت از شهرشان دچار حادثه شوند و یا در سرمای زمستان صدمه بخورند.» گاهی اوقات حتی هنگامی که بیمار بودند و ملاقاتها تعطیل می‌شد، صدای مردم را که می‌شنیدند، طاقت نمی‌آوردند و می‌گفتند، «بگذارید بیایند.» یک بار در ملاقاتی خصوصی، پیرمردی به امام گفت، «دو فرزندم شهید و مفقودالاثر هستند. اجازه بدهید خودم هم به جبهه  بروم.» امام به قدری تحت تأثیر قرار گرفتند که به یکی از نزدیکانشان گفتند، «می‌خواستم دست این پیرمرد را ببوسم.»
 
□ساده زیستی حضرت امام(ره) به عنوان شاخص‌ترین چهره تاریخ معاصر، زبانزد دوست و دشمن است. در این زمینه خاطراتی را بیان کنید.
امام نه تنها در زندگی شخصی خود بسیار ساده زیست، منظم و پاکیزه بودند، بلکه نسبت به تمام اموری که به ایشان مربوط می‌شد، دقت تام داشتند. از جمله حسینیه جماران بود که به شخص ایشان زیاد ارتباط نداشت و هر نوع تغییری در آن، نهایت به نام امام حسین(ع) تمام می‌شد. امام نگذاشتند در آن تغییری که نشانه تجمل و زیبایی باشد داده شود. حتی آقای جمارانی می‌خواست آنجا را سفیدکاری کند، امام گفتند، «اگر می‌خواهید اینجا بمانم، تزئینات نکنید.» یک بار هم امام متوجه شدند که آنجا می‌خواهند کاشیکاری کنند، عصبانی شدند و فرمودند، «من از اینجا می‌روم.» امام از اسراف به شدت بیزار بودند. یادم هست از همان ایام آغاز مبارزه که در کنار ایشان بودم، وقتی در هنگام روز یا زمانی که در حجره یا اتاق نبودیم، چراغ روشنی می‌ماند، تذکر می‌دادند. یک بار یکی از طلاب گفت، «می‌گویند در روشنی اسراف نیست.» امام با لحنی جدی گفتند، «بی‌خود می‌گویند. اسراف همیشه مذموم است.» امام به قدری به این نکات ظریف توجه داشتند که یک بار هنگامی که می‌خواستند به پشت بام منزلشان بروند و به احساسات مردم جواب بدهند، چشمشان به لامپی در حیاط افتاد که روشن بود. به کسی گفتند، «برو و بگو چراغ را خاموش کنند.»
 
□از نقدپذیری امام(ره) برای ما بگویید.
نامه‌هایی را که برای امام می‌آمد، دسته بندی می‌کردیم و امام می‌گفتند که هر یک را بر اساس موضوع به وزارتخانه و افراد مسئول آن ارجاع دهیم. در مورد نامه‌هایی هم که به خود ایشان مربوط می‌شد که خدمتشان می‌دادیم. یک روز امام به یکی از مسئولین کار گفتند، «این نامه‌هایی که برای من می‌آید که همه‌اش تعریف  است. آخر مگر می‌شود که یک نامه فحش توی اینها نباشد؟» گفتند، «آقا! هست، ولی ما خجالت می‌کشیم برای شما بیاوریم.» امام گفتند، «نه! آنها را بیاورید.» گاهی هم از امام خواسته می‌شد، کسانی را که اسائه ادب می‌کردند، بازداشت کنند که ایشان می‌گفتند، «خیر! آنها به من فحش می‌دهند و من شکایتی ندارم. این جور امور که اصول دین مردم نیست که تحقیق و تعقیب داشته باشد.»
 
 
□اخبار از چه کانالهایی به حضرت امام(ره) می‌رسید؟
از کانالهای مختلف. از یک سو امام تمام رادیوهای خارجی را گوش می‌کردند، حتی آنهایی را که گوش کردنش را برای مردم جایز نمی‌دانستند. یادم هست یک بار که از رادیو بغداد حرفهای شیخ علی تهرانی را شنیدند، گفتند، «من هر شب برای شیخ علی دعا می‌کنم که از چنگال صدام و منافقین نجات پیدا کند.» امام خبرنامه‌های داخلی نهادهای مختلف را هم می‌خواندند. گاهی مطالبی را یادداشت و پیگیری می‌کردند. روزنامه‌ها هم که در اختیارشان بود. از طریق مسئولین و معتمدین هم که دائماً در جریان امور بودند. در هر حال از کانالهای مختلف، اخبار را دریافت می‌کردند که بسیاری از آنها در اختیار کسی نبود و شائبه رسیدن اخبار سانسور شده به دست امام، کاملاً مردود است.
 
□چه صفاتی در دیگران، امام(ره) را به شدت آزرده خاطر می‌کرد؟
 به عنوان نمونه مقدس مآبی. کسانی که سطح فهم و آگاهیشان پایین بود و با اظهار تقدس و تقوا مانع از اصلاح امور می‌شدند. یادم هست که در قضیه شطرنج، عده بسیاری از آنها به مخالفت برخاستند و به دفتر تلفن کردند و این طرف و آن طرف مطالبی را گفتند. امام از تظاهر نفرت داشتند و به عکس به کسانی که اهل تظاهر نبودند بسیار علاقه داشتند، مثلاً ایشان از تیمسار ظهیرنژاد بسیار خوششان می‌آمد، چون اهل تظاهر نبود و هر روز ریشش را تیغ می‌زد و همان طور خدمت امام می‌رسید! خیلیها خواستند ایشان را جابه‌جا کنند، اما امام حاضر نشدند. یادم هست یک روز یکی از فرماندهان  ارتش که بعدها معلوم شد آدم منحرفی هم هست، ریشی گذاشته و خدمت امام آمده بود و می‌خواست گزارش دهد. قبل از گزارش شروع کرد به خواندن دعای فرج! آقای ظهیرنژاد با لحنی عتاب آلود گفت، «آقا عوام نیستند. حرفت را بزن.» امام از این حرف خیلی خوششان آمد و خندیدند. دیگر از صفاتی که امام واقعاً بیزار بودند، غیبت بود و از همان ایام جوانی به کسی اجازه نمی‌دادند که حتی در منزل  ایشان پشت سر کسی غیبت کند و هر جا که امکانش وجود داشت از غیبت کردن دیگران هم جلوگیری می‌کردند.
 
□تلخ‌ترین و شیرین‌ترین خبری که به امام(ره) رسید کدام بود؟
امام هیچ وقت نه از شنیدن خبر ناگوار بی‌تاب می‌شدند و نه از شنیدن خبر شادکننده‌ای بیش از حد، اظهار شادی می‌کردند. من فقط، یادم هست روزی که خبر فتح خرمشهر به امام رسید، بسیار متبسم و شاد بودند. هنگاهی هم که به‌ناچار قطعنامه را قبول و آن گفته تلخ را بیان کردند من جام زهر را نوشیدم، بسیار محزون بودند.
 
□چرا؟
در هر حال امام شعار جنگ جنگ تا پیروزی را مطرح کرده بودند. اما در آن اوضاع، احساس کردند نظام در خطر است. ایشان به قدری با مردم، یکرنگ بودند که می‌دانستند هر چه بگویند مردم بدون تردید خواهند پذیرفت و می‌دانند که امام، صلاح مردم و آیین و مملکت را می‌خواهند، اما در هر حال، پذیرش قطعنامه برایشان بسیار دشوار بود.
 
□موضعگیری امام(ره) در برابر کسانی که در مدح ایشان اغراق می‌کردند چه بود؟
امام به شدت در مقابل این عمل مذموم موضعگیری می‌کردند و با خشم و اعتراض می‌گفتند، «چرا خلاف واقع می‌گویید؟ چرا مرا بالاتر از آنچه که هستم توصیف می‌کنید؟» روزی یکی از خطیبان مشهور تهران در محضر ایشان در سخنرانیش غلو کرد. امام همان جا به او اعتراض کردند و گفتند، «چرا این جور غلو می‌کنید؟» در هنگام بازدیدها هم امام همین مسئله را مورد توجه قرار می‌دادند و می‌گفتند، «بگویید برای من شعار ندهند، برای اسلام شعار بدهند.» امام از دروغ در هر لباس و عنوانی متنفر بودند و به جرئت می‌توانم بگویم که حتی یک کلمه هم دروغ نگفتند و سخنان اغراق آمیز را هم دروغ تلقی می‌کردند.
 
□در مورد مستضعفان و توده‌های محروم که مورد علاقه ویژه امام بودند، آیا خاطره‌ای و سخنی را به یاد دارید؟
عشق امام و مستضعفان، عشقی متقابل و بسیار عمیق بود. امام(ره) با اندوهی عمیق می‌گفتند، «من شرمنده این مردم مستضعف هستم که در این مدت نتوانستم کاری برایشان انجام دهم. استکبار نگذاشت به بخشی از وعده‌هایی که به آنها داده بودم عمل کنم و برای محرومین به شکلی که می‌خواستم کاری انجام دهم.»
 
□از رویکرد امام به شهدا و خانواده‌های ایشان خاطراتی را نقل کنید.
امام نسبت به شهدا و خانواده‌های آنها عنایت ویژه داشتند. در سالهای آخر حیات، همه ملاقاتها را حذف کردند، چون توانایی جسمی ایشان تحلیل رفته و اطبا استراحت مطلق را به ایشان تجویز کرده بودند، اما ملاقات با خانواده شهدا را تا آخر عمر ادامه دادند. امام پیوسته به مسئولین می‌گفتند، «اینها بودند که ما را به اینجا رساندند. نگذارید مردم به انقلاب و نظام بی‌علاقه شوند. کودتا نمی‌تواند نظام را ساقط کند، اما خلاف من و شما می‌تواند.» از خانواده‌های شهدا، جانبازان، معلولین و همسران شهید، اگر کسی قصد ازدواج مجدد داشت، امام خطبه عقد را برایشان می‌خواندند و به فرزندان شهدا عنایت بسیار ویژه‌ای داشتند.
 
□آیا از برخورد امام با لشکریان اسلام خاطره‌ای دارید که تاکنون نقل نکرده باشید؟
روزی عده‌ای سر سه راهی بیت امام آمدند و فریاد «اماما! یک لحظه دیدار» را سر دادند. اواخر جنگ بود. امام همیشه رأس ساعت نه صبح، به امور مختلف رسیدگی می‌کردند. آن روز با شنیدن صدای این جوانها به دیدارشان رفتند. جوانهای 16-17 ساله بسیجی بودند که اشتیاق دیدار امام قبل از رفتن به جبهه، آنها را به آنجا کشانده بود. امام در آن جلسه گفتند، «وقتی شما را می‌بینم از خودم خجالت می‌کشم و شرمنده می‌شوم.» با این حرف چنان ولوله‌ای در آن جمع افتاد و به قدری آشفته شدند که ضجه می‌زدند و صدای ضجه آن جمعیت کثیر، حسینیه را می‌لرزاند. امام گفتند، «به حال شما غبطه می‌خورم. کاش جای شما بودم.»
 
□از آخرین ملاقات خود با امام صحبت کنید.
صبح آن روز مسئولین نظام و اطبا در بیمارستان جمع شده بودند. من صبح رفتم و دیدم حال امام بهتر است و بعد هم به شورای بازنگری قانون اساسی رفتم. از شورا که برگشتم، حاج احمدآقا زنگ زدند که فلانی بیا. همراه آقای خامنه‌ای و هاشمی به بیمارستان رفتیم. امام حرف نمی‌زدند و فضا بسیار سنگین بود. اطبا همه تلاششان را کردند که حال امام بهتر شود. امام به حاج احمدآقا گفته بودند که فلانی در رادیو احکام می‌گوید و می‌خواهم دو سه نکته را به او گوشزد کنم. متأسفانه وقتی رسیدم که دیگر امام سخنی نگفتند. ساعت ده و بیست دقیقه شب بود که دل مهربان امام از حرکت ایستاد و صدای شیون و ضجه به آسمان رسید. مسئولان ‌تراز اول اعلام کردند که همه آرام باشند، چون اعلام خبر در آن وقت شب صلاح نیست. حدود ساعت دو بعد از نیمه شب، جنازه امام را به خانه‌شان بردیم و این افتخار نصیب من شد که ایشان را غسل بدهم. سپس مشغول تکفین شدیم و برد یمانی‌ای را که حاج شیخ حسن صانعی آورده بودند روی آن پیچیدیم و قرآنی را روی سینه امام قرار دادیم. صبح به علت کثرت جمعیت تدفین امام انجام نشد و کفن از بین رفت و جنازه را به جماران برگرداندیم. در آنجا حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بردی را که برای خود نگه داشته بودند، فرستادند، قرآن را روی همان کفن کشیدیم تا بعدازظهر که امکان دفن پیکر امام فراهم شد.
 
□همگان شما را در انتساب به امام می‌شناسند. آیا هرگز پیش آمده است که به خود بگویید کاش سؤالاتی را از امام می‌پرسیدم؟
بسیار زیاد. غالباً فکر می‌کنم که کاش هر روز دست کم یکی از خاطراتی را که پیش می‌آمد ضبط می‌کردم. آثاری هم که باقی مانده‌اند، همه نتیجه زحمات و تلاشهای مرحوم حاج احمدآقا هستند. شاید می‌دانید که وقتی احمدآقا به نجف رفت، ضبط درسهای امام شروع شد و قبل از آن در این مورد اهتمامی نشده بود. وقتی همه که بنا بود مؤسسه نشر آثار امام تأسیس شود. احمدآقا مدیریت این مجموعه را به من پیشنهاد کردند اما چون کار بسیار دشواری بود نتوانستم به عهده بگیرم و خود ایشان این کار مهم را انجام دادند.
 
□آیا تا به حال به فکر تدوین خاطرات خود از امام افتاده‌اید؟
به شکل پراکنده خاطراتی را نقل کرده‌ام، ولی به شکل جامع هنوز نه. البته تازگیها کارهایی را در این راستا شروع کرده‌ام که اگر عمری باقی باشد به سرانجام خواهم رساند.
https://iichs.ir/vdcj.8etfuqe8vsfzu.html
iichs.ir/vdcj.8etfuqe8vsfzu.html
نام شما
آدرس ايميل شما