عبرت‌های زندگی و زمانه میرزا ابوالفضل گلپایگانی، در آیینه خوانشی مستند؛

مبلغی که مسلک خویش را باطل یافت و آن را ترک گفت

میرزا ابوالفضل گلپایگانی در میان مبلغان بهائی جایگاهی داشت، که عباس افندی رهبر دوم بهائیت، به او لقب ابوالفضایل داده بود. گلپایگانی سالهایی طولانی از عمر خود را صرف تبلیغ برای این فرقه کرد و خدمات زیادی از تألیف کتاب در زمینههای مختلف، از جمله عقاید و تاریخ، تا انجام سفرهای تبلیغی برای پیشبرد اهداف آن، به انجام رساند. با وجود سال‌ها حضور و خدمت به تشکیلات بهائیت، قرائنی چند مبنی بر رویگردانی وی از این جریان وجود دارد، که در این مقال مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه بهائی‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید
مبلغی که مسلک خویش را باطل یافت و آن را ترک گفت

ابوالفضل گلپایگانی که بود؟
میرزا ابوالفضل گلپایگانی در سال 1260ق، در شهر گلپایگان به دنیا آمد. پدرش میرزا محمدرضا مجتهد معروف به شریعتمدار، از علمای مطرح در گلپایگان، اصفهان و سایر نقاط ایران بود.[1] علاوه بر محضرِ پدر، او حدود سه سال در اصفهان به آموزش دروس حوزوی پرداخت و در سال 1290ق، به تهران آمد. پس از حضور در تهران، به مدت سه سال در مدرسه حکیم هاشم ــ که به مدرسه مادر شاه معروف بود ــ به ادامه تحصیل پرداخت و بعد از آن به سبب آشنایی با محمدهادی صحاف، از بهائیان اصفهان، به بهائیت گروید. شیخ عبدالرسول نیّر شیرازی، علت پیوستن ابوالفضل گلپایگانی به بهائیت را مشکلات مالی می‌داند و از قول مرحوم حکیم رابط می‌نویسد: «او [گلپایگانی] عالمی نحریر [زیرک و ماهر] و حکیمی با تقریر [بیان کردن، به اقرار درآوردن] بود. با من دوستی داشت. مدّت‌ها مسافرت کرد. یک دفعه دیدم کتاب فرائد را در اثبات مذهب بهائیان نوشت و طبع و نشر گردید. ملاقاتش کرده، ملامتش نمودم که کسی که پایه معلوماتش چنین است، خود را آن‌قدر زحمت بافندگی نمی‌دهد که ناحقی را به صورت حق درآورد. می‌خواستی خود دعوی کنی، چرا ناقابلی را قبول کردی؟ چرا ناشایسته‌ای را شایسته نمودی؟ ... جواب داد تمام اینها درست و به‌موقع است و ملامت هم باید ببینم، ولی خبر از گرسنگی ندارید! آیا انصاف اجازه می‌داد که پس از این همه ریاضت و مجاهدات و تحصیلات، از گرسنگی بمیرم یا از برهنگی هلاک شوم؟ من [ابوالفضل گلپایگانی] به تمام وسایل متوسّل گشتم، فایده ندیدم، در خانه علما رفتم، اعتنا نکردند. به اعیان ملتجی [پناه جوینده، پناه برنده] شدم، مرا نپذیرفتند و اینها [بهائیان] به من اقبال کردند. متاع کساد مرا، به قیمت خوب خریدند. برای حفظ جان و به‌دست آوردن نان، به اضافه به منظور کشیدن انتقام، پا روی حق گذاشتم و ناحقی را [حق] جلوه‌گر ساختم...».[2] مهدی بامداد نیز در شرح احوال گلپایگانی، به این مسئله اذعان کرده و نوشته است: «در ابتدا که از گلپایگان به تهران وارد می‌شود، در مدرسه مادر شاه در ارک حجره‌ای داشت و از طلاب مبرز بوده و بعد به طریقه بهائیت منسلک و با گرفتن حقوقی که کفایت مخارج زندگی او را بنماید، جزء مبلغین فرقه مزبور می‎گردد...».[3] میرزا ابوالفضل سال‌ها در تجارتخانه مانکجی لیمجی هرتیا،[4] به عنوان منشی مخصوص وی فعالیت می‌کرد. او همچنین در مدرسه مانکجی معلم بود و در کنار بهائیانی مانند: میرزا حسین همدانی، در انجام مأموریت مانکجی در تاریخ‌سازی برای بهائیت همکاری می‌کرد. روح‌الله محرابخانی، در کتاب «شرح احوال جناب میرزا ابوالفضل گلپایگانی» در این مورد می‌نویسد: «[مانکجی] از او خواهش کرد که در آن مکتب تدریس ادبیات فارسی کند و در ضمن سمت، انشای مکاتیب او را نیز قبول نماید. میرزا ابوالفضل این پیشنهاد را پذیرفت و در آن مدرسه جوانانی با معلومات پرورش داد، که بعضی از آنها به وی ارادتی یافته، بعدا به شرف ایمان مشرف شدند، مانند استاد جوانمرد که از تبلیغ‌شدگان او بود و ملابهرام که او نیز مؤمن شد...».[5]
 
میرزا ابوالفضل گلپایگانی در کنار علینقی‌خان منشی عباس افندی در عکا

در اوایل سال 1300ق، برگزاری جلسات بهائیت با حضور میرزا مهدی دهجی در تهران، منجر به شکایت برخی از روحانیون به ناصرالدین‌شاه و دستگیری تعدادی از بهائیان از جمله میرزا ابوالفضل گلپایگانی شد.[6] او بعد از سپری گشتن 22 ماه، از حبس آزاد و در سال 1303ق، تهران را ترک کرد و برای تبلیغ بهائیت، به مدت سه سال به مسافرت در نقاط مختلف ایران پرداخت و سپس در ادامه فعالیت‌های تبلیغی، راهی عشق‌آباد شد که در آن زمان بهائیان زیادی در آن حضور داشتند.[7] او در ادامه مأموریت‌های تبلیغاتی خود، سفرهایی به نقاط مختلف جهان از جمله مصر و آمریکا کرد. در سال 1318ق به همراه علیقلی نبیل‌الدوله، به آمریکا رفت و مدت سه سال در آن کشور به تبلیغ بهائیت پرداخت.[8]

عباس افندى، توجّه خاصى به ابوالفضل گلپایگانى داشت و او را لایق کارهاى مهم مى‌دانست، ا این‌رو وقتى که تصمیم گرفت در کشورهاى غربى پایگاهی تبلیغى ایجاد کند، دست نیاز به سوى ابوالفضل گلپایگانى دراز کرد و او را براى این امر خطیر مأمور ساخت و به استمداد طلبید. او در این مسیر، مسافرت‌هایى به اروپا، آمریکا، مصر، ترکستان و سوریه کرده و چندین کتاب به حمایت از مرام بهائى نوشت، که از جمله آنها «کشف‌الغطاء»، «دُرر بهیّه»، «حجج بهیّه»، «برهان لامع»، «رساله ایوبیّه» و «رساله اسکندریّه» است.
وحید رأفتی، از نویسندگان بهائی، در مقدمه‌ای که از وی در کتاب «زندگی، آثار و خاطرات اشراق خاوری» آمده است، نام ابوالفضل گلپایگانی را در کنار اسدالله فاضل مازندرانی و عبدالحمید اشراق خاوری قرار می‌دهد و از آنها با تعابیری چون علمدار یاد می‌کند، که مجاهدت‌های زیادی برای تدوین کتب بهائی به کار بسته‌اند. به گفته او «ابوالفضایل در سلسبیل تحقیق به این مواضیع، به غور و تعمق در کتب الهیه پرداخته و رسایل عدیده به رشته تحقیق درآورد و رفع شبهات نمود، به دفاع از معتقدات اهل بهاء پرداخت. اعتراضات و ایرادات اهل ارتیاب را پاسخگو شد...».[9]

شخصیت علمی میـرزا ابوالفضل گلپایگانی، برای بهائیان از اهمیت بسیاری برخوردار است؛ چنان‌که عبدالبهاء درباره او می‌گوید: «اسباب راحت ابوالفضل را مهیا نمایید او عبارت از نفس من است...».[10] منابع بهائی از وی با اوصافی چون: «بزرگ‌ترین مبلغ دانشمند و فاضل ارجمند در امر بهائی» و «افضل‌ الفضلاء المتبحرین و اکرم العلماء المتاخرین، صدرالهیین، حضرت ابوالفضائل آقا میرزا ابوالفضل گلپایگانی (نورالله مضجعه)» یاد می‌کنند.[11] حسن موقر بالویزی، از بهائیان سرشناس، از گلپایگانی این گونه یاد می‌کند: «میرزا ابوالفضایل گلپایگانی از جانب حضرت ولی امرالله، به نام یکی از حواریون نوزده‌گانه حضرت بهاءالله نام برده شده است. او یکی از علمای مشهور عصر خود بود و از لحاظ دانش و احاطه علمی، در بین پیروان جمال قدم چه در شرق و چه در غرب، بی‌نظیر به‌شمار می‌رود...».[12] آثار میرزا ابوالفضل همچون کتاب: فرائد، کشف‌الغطاء و تصحیح و تعلیق ادوارد براون، در زمره مشهورترین و مهم‌ترین کتب بهائیت قرار دارد و جز این باید به مأموریت‌های مهم تبلیغی او در روسیه و آمریکا و دیگر نقاط اشاره کرد که به فرمان عباس افندی صورت گرفته است.
 
مبلغ و تاریخسازی برای بهائیان
پس از اینکه ادوارد براون، کتاب نقطه‌الکاف نوشته حاجی میرزا جانی را منتشر کرد، عبدالبهاء به میرزا ابوالفضل مأموریت داد تا ردیه‌ای بر آن بنویسد. نگارش کتاب با مرگ میرزا ابوالفضل، به پسردایی‌اش سیدمهدی منتقل شد، اما زمانی که آماده چاپ بود، حیفا به اشغال قشون انگلیس درآمد و عبدالبهاء، اوضاع را برای چاپ آن مناسب ندید.[13] نگارش ردیه بر نقطه‌الکاف ‌و موهون ساختن و بی‌اعتبار جلوه دادن این کتاب، برای عباس افندی و دستگاهش جنبه حیثیتی یافته بود و به همین دلیل نیز، همواره بر لزوم تألیف این ردیه و تسریع در انجام آن، تأکید و سفارش می‌کرد. ابتدا کار نگارش کشف‌الغطاء از سوی ابوالفضل گلپایگانی شروع شد، اما تألیف آن را در نیمه راه متوقف کرد و سرانجام نیز بدون آنکه نگارش آن کتاب را به پایان برد، چشم از جهان فروبست و عباس افندی مجبور شد برای تکمیل آن کتاب،‌ از دیگر مبلغان و نویسندگان مشهور مانند: سیدمهدی گلپایگانی، میرزا نعیم اصفهانی و قائنی کمک بگیرد و با حفظ مطالبی که ابوالفضل گلپایگانی در کشف‌الغطاء نوشته بود و با استفاده از یادداشت‌های باقی‌مانده وی، نگارش کتاب کشف‌الغطاء را به پایان رساند.
 
رویگردانی گلپایگانی از فرقه بهائیت
تأخیر و تعلل ابوالفضل گلپایگانی در اتمام کتاب کشف‌الغطاء، که عاقبت هم پس از مرگ ابوالفضل، توسط دیگر نویسندگان بهائی و با استفاده از یادداشت‌های وی تکمیل شد،‌ نکته‌ای سؤال‌انگیز و قرینه‌ای در خور توجه، در تأیید شایعات موجود مبنی بر دلسردی و ندامت گلپایگانی از بهائیت است. می‌دانیم که پس از انتشار نقطه‌الکاف از سوی براون، عبدالبهاء به‌سرعت به آن واکنش نشان داد و گلپایگانی را مأمور نوشتن ردیه بر ضد آن کرد. از این زمان یعنی سال 1328ق تا مرگ گلپایگانی در 1332ق، او برای نگارش ردیه بر نقطه‌الکاف ــ که همان کتاب کشف‌الغطاء باشد ــ سال‌ها فرصت داشت ‌و این در حالی بود که اولا او نویسنده توانایی بود؛ به‌طوری که کتاب قطور «حجج البهیه» در استدلال بر حقانیت بهائیت را که بالغ بر دوهزار صفحه بود، در مدتی کمتر از یک سال، آن هم در حین سفر به اروپا و آمریکا نگاشت.[14] علاوه بر کتاب نقطه‌الکاف، کتاب دیگری به نام «مفتاح‌ باب‌الابواب» توسط میرزا مهدی‌خان زعیم‌الدوله تبریزی به رشته تحریر درآمد. میرزا مهدی‌خان، سال‌ها در مصر به شغل طبابت و نشر روزنامه حکمت اشتغال داشت. او به علت بی‌خبری مسلمانان مصر از تاریخ، اعمال و عقاید بابی‌ها و بهائی‌ها، مدتی دست از انجام کارهایش کشید و کتابی مفصل در حدود دوهزار صفحه، به نام مفتاح باب‌الابواب در شرح بهائیت نوشت، که به دلیل هزینه بالا و وقفه طولانی در چاپ، تنها پانصد صفحه از آن را منتشر کرد. در این زمان ابوالفضل گلپایگانی از آمریکا به مصر آمده بود و بین مصر، بیروت و عکا در سفر بود. او در مسافرت به بیروت، مدت اقامتش در این شهر طولانی شد و سعی کرد ردیه‌ای بر کتاب مفتاح باب‌الابواب بنویسد، که بر اثر مخالفت عبدالبهاء سرانجام به مصر بازگشت. عبدالبهاء درخواست گلپایگانی برای نوشتن ردیه را نپذیرفت و پس از گذشت یک ماه از حضور گلپایگانی در مصر، زعیم‌الدوله به طور مشکوکی از دنیا رفت.[15]

از سوی دیگر می‌توان علل سستی و تعلل ابوالفضل گلپایگانی را ‌در برخی از منابع دید. نورالدین چهاردهی از زبان ذبیح بهروز، نویسنده مشهور ایرانی، که در ایام جوانی در مصر تحصیل کرده و از نزدیک میرزا ابوالفضل گلپایگانی را دیده بود، می‌نویسد: «برپایه آنچه از آثار گلپایگانی برخورد کرده و آنچه از استاد بهروز شنیده، میرزا ابوالفضل
در ادبیات فارسی و عربی توانا و... در فن تاریخ صاحب‌نظر و بی‌اعتقاد به بابی و بهائیت و معتقد به وحدانیت خدا و عدم ایمان به ادیان بود و اواخر حیات در اینکه در استخدام بهائیت بود، سخت نادم و پشیمان بود...»[16] عبدالحسین آیتی، صبحی و نیکو، هر سه از مبلغان و نویسندگان برگشته از بهائیت، به رویگردانی ابوالفضل از این جریان در اواخر عمرش شهادت داده‌اند. به گفته صبحی، میرزا ابوالفضل گلپایگانی سرانجام از این گروه دلسرد شد و سال‌ها خاموشی برگزید و کارهایش به پایان نرسید.[17]

میرزا حسن نیکو در جلد اول کتاب خود، ضمن معرفی آن دسته از مبلغان بهائی که اعتقادشان تدریجا از بهائیت سلب شده و عباس افندی آنها را با لطائف‌الحیل و به قول نیکو به وسیله الطاف و اظهار محبت نگاه‌داری می‌کرد، که مبادا فساد برگشتن آنها از بهائیت در جامعه بهائی بیشتر تأثیر منفی گذارد، ‌از ابوالفضل گلپایگانی یاد می‌کند و می‌نویسد: «چنان‌که میرزا ابوالفضل گلپایگانی را که در اواخر فهمیده بود گول خورده و مخصوصا در قاهره مصر گفته بود: آن افندی رجل سیاسی و خدعنا بروحانیته، به همین محبت‌ها نگاه‌داری کرد، تا عمرش در گذشت و همچنین سایرین را نگاه‌داری می‌کرد و وقتی عمرشان نیز در می‌گذشت، مناجات بالا بلندی که تمام وصف حالت ایمانیه او بود، برایش می‌گفت تا سایرین بفهمند و تصور کنند که آن هم از اغنام الهی بوده، مثل مرحوم ادیب [میرزا حسن ادیب طالقانی، دستیار مشهور عباس افندی در ایران عصر قاجار] که به اصطلاح بهائیان از ایادی امرالله بود و شخصا او را ملاقات کردم و فهمیدم بهائی نیست شد و خودش نیز نادم بود، ولی چون اواخر عمرش بود نتوانست اظهار عقیده کند تا فوت شد، فوری یک مناجات مفصلی برایش نوشت و حاجی امین [صندوقدار وجوه به اصطلاح شرعیه بهائیان] نیز مأمور به قرائت و خواندن آن مناجات در مجامع و محافل بود...».[18] او در جلد دوم فلسفه نیکو، عطف به مطلب فوق، خاطرنشان می‌سازد: «با سابقه‌ای که از مرحوم میرزا ابوالفضل گلپایگانی دارم، چنان‌که در جلد اول اشاره شد به اینکه اخیرا آن مرحوم به نیرنگ‌های میرزا بهاء و میزا عباس [عبد‌البهاء] واقف گردید و با قلبی خون‌پالا در زاویه قاهره می‌خزید و به واسطه پیری و ضعف مزاج، آن توانایی در خود ندید که خط بطلان بر دفتر تحریرات خویش برکشد و یا اجل مهلتش نداد که حبل و دسایس شریعت‌سازان را چون آواره و نیکو شرح دهد و اقرار نماید بر اینکه دلایل و براهین کتاب فرائدش چون از درخت پوسیده کذب و افتراء میرزا [بهاء] اخذ شده، درست نیست...».[19]  

بااین‌همه ابوالفضل گلپایگانی،‌ با این پایگاه و جایگاه مهم در بین فرقه، از کسانی است که شهرت دارد در اواخر عمر، از این مسلک نادم و رویگردان شده است. مهدی بامداد، در شرح حال ابوالفضل گلپایگانی، با اشاره به جایگاه مهم او و آثارش در بین بهائیان می‌افزاید: «معروف است که در اواخر عمر از بهائیت برگشته و دوباره به دین اسلام گرویده است».[20]
 
میرزا ابوالفضل گلپایگانی
میرزا ابوالفضل گلپایگانی

کلام آخر
آنچه از منابع مکتوب به‌خصوص خاطرات افراد برگشته از بهائیت مشاهده می‌شود، گلپایگانی در ابتدا به دلیل فقر و مشکلات معیشتی جذب بهائیان شد و علم و دانش خود را در خدمت آنها و برای تبلیغ این تشکیلات به‌کار گرفت. چنین به نظر می‌رسد که وی با وجود علم به باطل بودن عقاید این جریان، همچنان به تبلیغ و عضویت در آن ادامه داد، اما در اواخر عمر با مشاهده جنایت‌های فجیع مانند آنچه در خصوص زعیم‌الدوله به آن اشاره کردیم، از بهائیت دلسرد و رویگردان شد و آن را ترک گفت.
 
پی‌نوشت‌ها:
[1] . روح‌الله محرابخانی، شرح احوال جناب ابوالفضل گلپایگانی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 131بدیع، ص 23.
[2] . عبدالرسول نیّر شیرازی، روزگار پهلوی اول، ج 1، شیراز، دریای نور، 1387، صص 51-52.
[3] . مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری، تهران، زوّار، 1378ش، ص 54.
[4] . مانکجی فرزند لیموچی ملقب به درویش فانی از خانواده‌های پارسی بود که در اوایل صفویه از ایران به هند مسافرت کردند. او در 1230ق در شهر سورات هند به دنیا آمد. در جوانی به خدمت ارتش انگلیسی هند درآمد و تحویلدار این ارتش گردید. چند سفر کوتاه به ایران داشت تا در رجب 1270 به نمایندگی «انجمن اکابر صاحبان پارسی بمبئی» به ایران آمد.
[5] . روح‌الله محرابخانی، همان، صص 57 و 58.
[6] . خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری، به کوشش هادی خسروشاهی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386ش، ص 299؛ تورج امینی، ابوالفضل گلپایگانی در آینه اسناد، اسپانیا، مادرید، بنیاد فرهنگی نحل، 2015، صص 32 و 33.
[7] . روح‌الله محرابخانی، همان، صص 68، 69، 95 و 158.
[8] . اسدالله فاضل مازندرانی، ظهورالحق، ج 2، صص 1125-1126.
[9] . اشراق خاوری، زندگی، آثار و خاطرات، مادرید، بنیاد فرهنگی نحل، 2009م، صص 10 و 11.
[10]. محیط طباطبائی، «ادامه بحث درباره نقطه الکاف»، مجله گوهر، ش 23 و 24 (بهمن و اسفند 1353)، ص 961.
[11] . ابوذر مظاهری، «بهاییت؛ ریزش‌ها و بحران‌های مداوم»، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، ش 47-48، سال 12، پاییز و زمستان 1387ش، ص 255.
[12] . حسن موقر بالویزی، بهاءالله شمس حقیقت، ترجمه مینو ثابت، ص 16.
[13] . خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهاییگری، همان، ص 46.
[14] . ابوذر مظاهری، همان، ص 258.
[15] . روح‌الله محرابخانی، همان، صص 298-304.
[16] . نورالدین چهاردهی، بهاییت چگونه پدید آمد؟، ص 298.
[17] . خاطرات صبحی، ج 2، ص 52.
[18] . فلسفه نیکو، ج 1، ص 122.
[19] . همان، ج 2، ص 83.
[20] . مهدی بامداد، همان، صص 54 و 55.
https://iichs.ir/vdcir5ar.t1a5y2bcct.html
iichs.ir/vdcir5ar.t1a5y2bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما