پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ مجامع و کنفرانسهای بینالمللی در یکی دو قرن گذشته بهکرات برگزار شده است. بااینحال، برخی از این کنفرانسها از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ بهگونهای که آنها را فصلی تازه در حوزه بینالملل میدانند. یک دسته از این کنفرانسها کنفرانسهایی هستند که از دل جنگهای جهانی برآمدند و نظم بینالمللی بر اساس آنها شکل گرفت.
یکی از این کنفرانسها صلح ورسای در فرانسه است. ماجرا از این قرار است که بعد از جنگ جهانی اول و در سال 1919م بود که کشورهای فاتح، برای تعیین سرنوشت جهان و چگونگی تنبیه آلمان و متحدانش در ورسای فرانسه دور هم گرد آمدند و تصمیمهای مهمی گرفتند. در این میان، ایران نیز قصد شرکت در کنفرانس را داشت. در واقع هرچند ایران در جنگ جهانی اول اعلام بیطرفی کرده بود، در نهایت در معرض تهاجم نیروهای اشغالگر قرار گرفت و خسارت و لطمات بسیاری به آن وارد شد. انگلستان و روسیه ایران را اشغال و لطمات جبرانناپذیر بسیاری به ایران وارد کردند؛ به همین دلیل، هیئتی از ایران قصد سفر به فرانسه و ارائه دادخواستی درباره خسارتهای جنگ را داشت.
بر این اساس، هیئتی از ایران در آذرماه 1297ش راهی فرانسه شد تا در کنفرانس صلح ورسای شرکت کند، اما حضور ایران در کنفرانس با مخالفت انگلستان روبهرو شد و هیئت ایرانی نتوانست به جلسات آن راه پیدا کند؛ در نتیجه به شکل تحقیرآمیزی به ایران بازگشت،[1] اما چه شد که ایران نتوانست در این کنفرانس مهم بینالمللی، که نظم بینالمللی را پی میریخت، شرکت کند؟ به نظر میرسد عامل اصلی در این شکست، کارشکنی دولت انگلستان باشد. بر این اساس، تلاش خواهیم کرد در سطور زیر این فرضیه را بررسی کنیم.
صلح ورسای
جنگ جهانی اول با پیروزی متفقین به پایان رسید. در اواخر سال 1918م بود که آلمان شکست در جنگ را پذیرفت و قرارداد متارکه جنگ در قطاری در منطقه ویشی فرانسه امضا شد و به این ترتیب جنگ جهانی اول به پایان رسید. فاتحان جنگ و همه کشورهایی که به نوعی درگیر شده بودند برای تصمیمگیری درباره جهان پس از جنگ در پاریس گرد هم جمع شدند. معاهدات بسیاری با طرفهای شکستخورده به امضا رسید که شاید مهمترین آن «ورسای» بود که با آلمان به عنوان مقصر اصلی جنگ منعقد شد.[2]

امضای پیمان در تالار آینههای کاخ ورسای (۱۹۱۹م)
عزم دولت ایران بر اعزام نماینده
دولت ایران همانگونه که گفته شد قصد داشت به عنوان کشوری که مورد اشغال واقع شده بود هیئتی را اعزام و مطالباتی را مطرح سازد. ریاست دولت در این مقطع بر عهده وثوقالدوله بود و وی علاوه بر تعیین نمایندگانی برای اعزام به پاریس، کمیسیونی به نام کمیسیون تعیین مقاصد و آمال ایران تشکیل داد که وظیفه آن بررسی و تحلیل خواستههای ایران و تهیه اسناد برای آن بود.[3]
ریاست هیئت اعزامی ایران در این سفر را میرزا علیقلیخان مشاورالممالک بر عهده گرفت. افراد مشهوری همچون چون فروغی و علاء نیز از اعضای این هیئت بودند. عمده مطالبات دولت ایران لغو قرارداد 1907م و تقاضای غرامت و جبران خسارت ناشی از نقض بیطرفی بود. به زعم برخی، خساراتی که به ایران در پی نقض حاکمیت ملی و اشغال وارد شده بود بسیار بیش از کشورهایی بود که به صورت مستقیم در جنگ دست داشتند و خود با اراده وارد این نزاع خانمانسوز شده بودند. علاوه بر این، نقض بیطرفی از سوی متفقین نشان میداد که ممکن است آنان در مرحله تصمیمگیری در مورد آینده ایران نیز به خواستههای دولت ایران بیتوجه باشند.[4]

محمدعلی فروغی و اعضای هیئت ایرانی شرکتکننده در اجلاسیه عمومی جامعه ملل در ژنو (سال 1930م)
شماره آرشیو: 2117-1ع
هرچند دغدغه اصلی هیئت نمایندگی ایران این دو مورد بود، نگرانی رهبران سیاسی در ایران به این موارد محدود نماند. دو نگرانی مهم دیگر دولتمردان ایرانی، یکی تغییر جغرافیای سیاسی جهان بهویژه منطقه خاورمیانه در نتیجه تجزیه قلمرو امپراتوری عثمانی، و دیگری فروپاشی امپراتوری تزاری و یکهتاز شدن انگلیسیها در صحنه سیاسی خاورمیانه و ایران بود.[5]
عوامل دخیل در این شکست
در مورد عواملی که سبب شد نمایندگان ایران نتوانند به کنفرانس راه پیدا کنند بسیار صحبت شده است. برخی بر عوامل داخلی تأکید دارند و برخی عوامل بینالمللی را در این شکست دیپلماتیک یادآوری میکنند. برخی حتی دلیل این شکست را نوع نگرش هیئت دیپلماسی ایران عنوان میکنند و تأکید دارند که آنها شناخت درستی از محیط بینالمللی نداشتند. بااینحال به نظر میرسد سهم عامل بینالمللی و بهویژه مداخله دولت انگلستان در این ماجرا بسیار پررنگ باشد. در واقع شاید بتوان گفت که محکمترین فرضیه مطرحشده دراینباره دست داشتن دولت انگلستان در ممانعت از راهیابی هیئت مذاکرهکننده ایرانی به کنفرانس است. دولت انگلستان، که فاتح اصلی جنگ جهانی و مقتدرترین امپراتوری دنیا در آن مقطع بهشمار میآمد، با حضور نمایندگان ایران در ورسای مخالف بود،[6] اما چرا؟
عامل انگلستان
در واپسین ماههای سال 1918م، نگرانی عمده انگلستان در ایران این بود که چگونه دستاوردهای جنگ حفظ شود. این گزاره دو سؤال را پیش روی رهبران سیاسی در انگلستان قرار میداد: 1. برای حفظ نفوذ انگلستان در ایران چه باید کرد؟ 2. چگونه میتوان موقعیت منحصربهفرد و ممتاز انگلستان در ایران را حفظ کرد؟ برای پرسش اول، پاسخ مشخص و روشنی وجود نداشت، اما برای پاسخ به پرسش دوم باید گفت که ایران باید در انزوا نگه داشته میشد. منظور از به انزوا کشیدن نیز جلوگیری از استخدام اتباع خارجی در ایران و دستیابی به اطمینان از این امر بود که در کنفرانس صلح تصمیمهایی اتخاذ نشود که با منافع ملی انگلستان مغایرت داشته باشد.[7]
ایران برای انگلستان از دو جنبه بسیار مهم تلقی میشد: یکی طلای سیاه یا همان نفت ایران بود و دیگری مراقبت از منافع این کشور در هندوستان که جواهر مستعمرات انگلستان بهشمار میآمد. به همین دلیل هرچند شرایط بینالمللی بعد از جنگ جهانی اول نوعی آرمانگرایی ویلسونی را ترویج میکرد، بعید است که بپذیریم انگلستان منافع خود را در این دو حوزه رها کرده و همسو با آرمانگرایی گام برداشته باشد.[8]
در انگلستان دو گروه سیاست خارجی کشور را شکل میدادند: یک گروه لرد کرزن و سرپرسی کاکس بودند که نماینده سیاست رسمی دولت انگلستان تلقی میشدند و دیگری حکومت هند انگلستان شامل ادوین مونتاگ و سر وینیستون چرچیل بود که عمدتا گروه صاحبان سرمایه و از یهودیان بودند. گروه دوم سیاستی دلجویانه داشت و اهداف استثمارگرانه خود را در لفافه و عوامفریبانه مطرح میکرد. اعضای این گروه باور داشتند که کرزن حق ندارد از جیب مالیاتدهندگان انگلیسی خرج ایران کند. آنان به دنبال استقرار دولتی در ایران بودند که ظاهری ملیگرایانه داشته باشد و با پول مردم ایران امنیت هند را ضمانت و راه را برای سرمایهگذاری در ایران فراهم کند. از نظر آنها در فضای سیاسی ایران در آن مقطع زمانی، که بهشدت ضدانگلیسی بودند، صرف وعده و وعید نمیتواند برای حفظ تمامیت ارضی ایران مفید باشد و باید به هر نحو ممکن، افکار عمومی در ایران را به سمت انگلستان سوق داد. این گروه تا حدودی با اعزام هیئت ایرانی به کنفرانس همسو بود،[9] اما روش کرزن و کاکس روش خشن و خشکی بود.
کرزن و کاکس با رشوه و پول مقامهای ایران را میخریدند و اهداف سیاسی و اقتصادی خود را در ایران به پیش میبردند. در واقع، برخلاف گروه پیشین که طرفدار عوامفریبی و تحریک احساسات ملیگرایانه بودند، این گروه چندان به افکار عمومی وقعی نمیگذاشتند و سیاست خود را از طریق رهبران سیاسی در ایران به پیش میبردند. لرد کرزن برای سلطه کشورش بر ایران سیاست منزوی کردن تهران را طراحی کرد و بر این باور بود که باید رجال ایرانی را متقاعد کرد که لندن میتواند مشکلات ایران را حلوفصل کند و نیازی به حضور نمایندگان ایران در کنفرانس ورسای نیست. حتی یکی از اعضای وزارت امور خارجه انگلستان به مشاورالممالک گفته بود که ایرانیان باید راه نجات خود را در انگلستان بجویند نه ورسای که محل کنفرانس است.[10]
در نهایت، این نظر لرد کرزن و گروهش بود که در مورد ایران عملیاتی شد و اختیار به دست کسانی افتاد که ایران تنها برایشان یک مهره بود و به خودی خود هیچ اهمیتی نداشت. این را از دستورالعمل محرمانه کمیته شرق در امور ایران که به دستور لوید جرج، نخستوزیر انگلستان، تشکیل شده بود میتوان بهروشنی درک کرد. در مقدمه این دستورالعمل آمده است: «سیاست پادشاهی بریتانیا در کنفرانس صلح مبتنی بر این اصل است که تا آنجا که ممکن باشد ایران را به عنوان یک کشور غیرمتحارب از همه گفتوگوهای کنفرانس، دور و جدا نگه داریم. هدف ما این است که دستهای خود را برای سیاستی که پس از جنگ باید به صورت مستقیم در ایران اعمال کنیم، باز نگه داریم، بدون اینکه قیمومیت کشورهای دیگر شرکتکننده را بپذیریم».[11]
این رویکرد را از برداشت فروغی از رفتار انگلستان در پاریس بهروشنی میتوان دریافت. او در یادداشتهای خود آورده است: به نظر میرسد دولت انگلستان قصد دارد مسائل ایران را با دولت وقت در تهران به پیش برد و تا جای ممکن نگذارد مطالب ایران در کنفرانس مطرح شود.[12]
در مجموع باید گفت که سیاست انگلستان در مورد حضور ایران در کنفرانس ورسای این بود که مانع بینالمللی شدن مسئله ایران شود، از مداخله قدرتهای دیگر مانند فرانسه جلوگیری کند و در ایران دولتی سرکار باشد که منافع انگلستان را تأمین کند و بهاختصار دست قدرتهای دیگر از نفت ایران و هندوستان کوتاه باشد.
پینوشتها:
[1] یحیی آریابخشایش، حضور ایران در ورسای، فروغی و کنفرانس صلح پاریس،
ایران، ش7236، (2 دی، 1398).
[2] حسین سلیمی،
نگرشی نو به تاریخ روابط بینالملل، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، 1393، ص
245-246.
[3] سیروس محبی و سعیده سادات احمدی، برری عوامل شکست نمایندگان ایران در راهیابی به کنفرانس صلح ورسای، پژوهشنامه علوم سیاسی، سال 12، شماره 1، 1395، ص173.
[4] اولیور باست، ایران و کنفرانس صلح ورسای، ترجمه: مرکز اسناد تاریخ دیپلماسی، فصلنامه تاریخ روابط خارجی، سال اول، شماره1، 1378، ص50.
[5] سیروس محبی و سعیده سادات احمدی، پیشین، ص172.
[6] سیروس غنی،
ایران برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه: حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، 1392، صص 39-44.
[7] ویلیام جی. اولسون،
روابط ایران و انگلستان در جنگ جهانی اول، ترجمه: حسین زنگنه، تهران، نشر شیرازه، 1380، ص377.
[8] سیروس محبی و سعیده سادات احمدی، پیشین، ص181.
[9] حسین آبادیان،
جنگ جهانی اول تا کودتا (1293-1299)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1390، ص456-461.
[10] Nasrollah S. Fatemi,
Diplomatic History of Persia, 1917-1923: Anglo-russian Power Politics in Iran, NewYork, Russel f. Moore, 1952, p.16
[11] ایرج ذوقی،
تاریخ روابط سیاسی ایران و قدرتهای بزرگ 1900-1925، تهران، شرکت انتشاراتی پاژنگ، 1368، ص262.
[12] پژمان فیروزبخش و محمدافشین وفایی،
یادداشتهای محمدعلی فروغی از سفر کنفرانس صلح پاریس، تهران، نشر سخن، 1394، ص60.