وقتی صحبت از روابط اسرائیل با قدرتهای جهانی میشود، معمولا ذهنها به سمت آمریکا و کشورهای غربی میرود، اما مناسبات این رژیم با اتحاد جماهیر شوروی ــ یکی از دو ابرقدرت قرن بیستم ــ داستانی کمتر گفتهشده و پر از فراز و فرود است. بررسی این روابط نشان میدهد که اسرائیل چگونه با استفاده از رقابتهای جهانی توانست موجودیت خود را تثبیت کند و در این مسیر، چه هزینههایی بر دوش ملتهای منطقه، بهویژه فلسطینیها، گذاشته شد
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ درباره رابطه رژیم نامشروع اسرائیل و کشورهای غربی بسیار صحبت شده است. در واقع، اسرائیل از بدو تأسیس از متحدین کشورهای غربی و در اتحاد و ائتلاف با آنها بوده است. بهزعم برخی از کارشناسان، حتی اسرائیل در منطقه خاورمیانه ایجاد شده است تا منافع کشورهای غربی و در رأس آن آمریکا را به پیش برد، اما رابطه کشورهای شرقی و بهویژه روسیه با رژیم صهیونیستی تا حدودی با ابهام روبهروست و ادبیات تولیدشده در زمینه روابط روسیه و اسرائیل چندان وسیع نیست. ازآنجاکه روسیه شوروی یکی از دو قطب دوران جنگ سرد بود و وزن و اهمیت خاصی در نظام بینالملل داشت، بررسی روابط این کشور با اسرائیل بیشک به روشن شدن نقاط تاریک تاریخ کمک بسیاری خواهد کرد. جذابیت مسئله زمانی بیشتر میشود که بدانیم بسیاری از شهروندان اسرائیلی ریشه روسی دارند و از این کشور به اسرائیل مهاجرت کردهاند. بر این اساس، تلاش خواهد شد در سطور زیر این مسئله بررسی و فراز و فرود مناسبات دو کشور شرح داده شود.
چگونه نقشه خاورمیانه زیر سایه تصمیم قدرتهای جهانی تغییر کرد؟
زمستان ۱۹۴۱م، وقتی ارتش آلمان نازی مرزهای اتحاد جماهیر شوروی را درنوردید، لرزهای سنگین بر جان میلیونها نفر افتاد. شهرهای اشغالشده یکی پس از دیگری سقوط میکرد و در این میان یهودیان شوروی بیش از هر زمان دیگری احساس خطر میکردند.
در آن روزها حدود پنجمیلیون یهودی در شوروی زندگی میکردند. استالین تلاش کرده بود آنان را در قالب «شهروند شوروی» یکدست و یکپارچه کند، اما این جمعیت گسترده هنوز ریشههای هویتی و پیوندهای مذهبی خود را حفظ کرده بود. بسیاری از آنها از طریق کانالهای مخفی، با سازمانهای صهیونیستی در بیرون از مرزهای شوروی ارتباط داشتند و رؤیای مهاجرت به «سرزمین موعود» در فلسطین را در ذهن میپروراندند. با شدت گرفتن پیشروی آلمانها و سقوط پیدرپی شهرهای مهم، از میان پنجمیلیون یهودی شوروی فقط پانصدهزار تن از آنها به ارتش سرخ پیوستند و به صورت چریکی با آلمان مقابله کردند.[1]
وقتی آتش جنگ جهانی دوم خاموش شد، بسیاری تصور میکردند دوران تازهای از آرامش آغاز خواهد شد، اما در پشت درهای بسته سیاستمداران، طرحی دیگر کلید خورد؛ طرحی که قرار بود نقشه خاورمیانه را برای همیشه تغییر دهد. زمزمهها درباره تشکیل یک کشور یهودی بالا گرفته بود. برخی از قدرتهای جهانی پیشنهاد میدادند این کشور در آلمانِ ویرانشده تأسیس شود، همان جایی که جنایتهای هولناک علیه یهودیان رخ داده بود، اما گروهی دیگر از همان ابتدا نگاهشان به «سرزمین موعود» دوخته شده بود؛ سرزمینی که قرنها مردمان دیگری در آن زندگی کرده بودند: فلسطین.
اتحاد جماهیر شوروی، با توجه به ملاحظات متحدین خود یعنی انگلستان و آمریکا، با چشمپوشی از حقوق مردم بومی این سرزمین، از این پروژه استقبال کرد. در نهایت، در نوامبر ۱۹۴۷م مجمع عمومی سازمان ملل با رأیی بحثبرانگیز، طرح تقسیم فلسطین را تصویب کرد. تنها چند ماه بعد، در ۱۴ مه ۱۹۴۸م، اسرائیل رسما اعلام موجودیت کرد؛ موجودیتی که نه بر پایه خواست مردم سرزمین اشغالی، بلکه بر اساس تصمیم قدرتهای جهانی شکل گرفت. آن روز، فلسطینیها قربانی معاملهای شدند که هیچ نقشی در آن نداشتند. خانهها و زمینهایشان به بهای کشتار یهودیان در اروپا تقسیم شد و آنان ناچار شدند در آوارگی و غربت، هزینه جنایتی را بپردازند که در سرزمینشان رخ نداده بود.[2]
شوروی اولین کشوری بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت (مه 1948)
|
چرا شوروی اولین کشوری بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت؟ پشتپرده یک تصمیم بحثبرانگیز
ماه مه ۱۹۴۸ هنوز به نیمه نرسیده بود که اتحاد جماهیر شوروی در اقدامی شتابزده، موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت. مسکو، که در کنار آمریکا، یکی از دو ابرقدرت بزرگ جهان بهشمار میآمد و یکی از اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل شده بود، میخواست نشان دهد در تحولات جهانی دست بالا را دارد. رهبران کرملین بهدرستی میدانستند تأسیس یک دولت یهودی در قلب خاورمیانه میتواند کارت بازی تازهای در رقابتهای بینالمللی برایشان باشد؛ بهویژه اینکه راهی برای نفوذ به مدیترانه هم فراهم میکرد. همین بود که، فارغ از هر اختلافی که با واشنگتن داشتند، در مورد رژیم نامشروع اسرائیل با آمریکا و انگلستان همنظر شدند.[3]
اما خیلی زود آثار این تصمیم نمایان شد. تشکیل اسرائیل باعث شد شوروی با جمعیت گسترده یهودیان خود درگیر شود. استالین که از همان ابتدا به هرگونه دوقطبی شدن هویتها بدبین بود، حاضر نشد یهودیان شوروی را بخشی از پروژه صهیونیستی بداند و اجازه مهاجرت گسترده آنها به سرزمینهای اشغالی فلسطین را بدهد. او میخواست این گروهها در ساختار یکپارچه شوروی ادغام شوند و نه اینکه به صورت بازوی خارجی رژیم تازهتأسیس تلآویو عمل کنند.
با وجود این نگرانیها، روابط رسمی بین دو طرف آغاز شد. در ژوئن ۱۹۴۸م، توافقی برای تبادل نمایندگان دیپلماتیک امضا شد و حتی خطوط پستی میان دو کشور برقرار گردید. در این میان، رژیم صهیونیستی برای جلب نظر کرملین به اقداماتی نمایشی دست زد؛ از جمله باز گذاشتن دست حزب کمونیست در فضای سیاسی کشور؛ به گونهای که این حزب در نخستین انتخابات پارلمانی ژانویه ۱۹۴۹م توانست حدود 3 درصد آرا را بهدست آورد؛ عددی که بیشتر از آنکه نشانه قدرت باشد، گواهی بود بر سیاستهای حسابشده اسرائیل برای کسب مشروعیت بینالمللی از هر طریقی که ممکن است.[4]
روابط دیپلماتیک در فوریه 1951 قطع شد
|
چرا روابط شوروی و اسرائیل به سرعت تیره شد؟
این روابط شکننده خیلی زود رو به تیرگی گذاشت. از همان ابتدا تمایل یهودیان شوروی برای مهاجرت به سرزمینهای اشغالی فلسطین، حساسیت رهبران مسکو را برانگیخته بود. در سپتامبر ۱۹۴۸م یکی از یهودیان روس کتابی منتشر کرد که در آن تفاوت میان «یهودی بودن» و «صهیونیست بودن» را یادآور میشد و به جامعه یهودیان شوروی هشدار میداد که پروژه تلآویو چیزی جز بازیچه قرار دادن آنها نیست. این هشدارها به مذاق رژیم صهیونیستی خوش نیامد، اما در شوروی باعث شد بسیاری از نهادهای فرهنگی یهودی که مظنون به ارتباط با سازمانهای صهیونیستی بودند تعطیل شوند. حتی سفیر اسرائیل در مسکو به وزارت خارجه احضار شد تا رسما پیام هشدارآمیز کرملین را دریافت کند. این نقطه آغاز تیرگی روابطی بود که روزبهروز عمیقتر میشد؛ بااینحال، تماسهای رسمی میان مسکو و تلآویو تا زمانی که رژیم نامشروع اسرائیل آشکارا به اردوگاه غرب پیوست ادامه یافت.[5]
در ماه مه ۱۹۵۰م، آمریکا، انگلستان و فرانسه بیانیهای صادر کردند که چهارچوب صدور تسلیحات به خاورمیانه را مشخص میکرد؛ چهارچوبی که هدف اصلی آن تأمین امنیت اسرائیل بود. درست در همین زمان، غرب با اعطای یک وام صدمیلیون دلاری به تلآویو، بار دیگر نشان داد که این رژیم تازهپا، دستپرورده مستقیم قدرتهای جهانی است. در مقابل، وامی که اسرائیل از شوروی خواسته بود بیپاسخ ماند و یهودیان شوروی برخلاف همکیشانشان در کشورهای غربی، هیچ تحرکی برای حمایت از تلآویو نشان ندادند. این شرایط بهتدریج اسرائیل را به آغوش غرب نزدیکتر و نزدیکتر کرد.
وزیر امور خارجه این رژیم در پارلمان تلآویو بهصراحت اعلام کرد که بقای رژیم نامشروع اسرائیل در گرو روابط ویژه با آمریکا و اروپاست. فشار بر جامعه یهودیان شوروی هم روزبهروز افزایش یافت و سرانجام در فوریه ۱۹۵۱م، روابط دیپلماتیک میان مسکو و تلآویو به طور کامل قطع شد؛ اقدام مهمی که نشان داد رژیم صهیونیستی دیگر بهطور کامل در اردوگاه غرب جا خوش کرده است.[6]
بازگشت روابط شوروی و اسرائیل پس از مرگ استالین؛ نزدیکی حسابشده یا بازی قدرت؟
با وجود قطع روابط رسمی، مرگ استالین در سال ۱۹۵۳م ورق تازهای در مناسبات مسکو و تلآویو گشود. رهبران رژیم صیونیستی، که همواره نگاه فرصتطلبانهای به تحولات جهانی داشتند، در نخستین واکنش پیام تسلیت رسمی به کرملین فرستادند تا شاید دریچهای تازه برای ارتباط باز کنند. در همان زمان، شوروی نیز پرونده جنجالی «توطئه پزشکان یهودی» را مختومه اعلام و بازداشتشدگان را آزاد کرد؛ اقدامی که در عمل نشانهای از نرمتر شدن فضا بود.
این تغییر لحن به بازگشت تدریجی روابط دو کشور منجر شد. از ژوئیه ۱۹۵۳م، مناسبات دیپلماتیک میان مسکو و تلآویو دوباره برقرار شد. اسرائیل در این دوره تعهد داد که علیه شوروی وارد هیچگونه اتحادی نشود، اما همچنان به اقدامات تحریکآمیز خود در منطقه ادامه میداد. نمونهاش حملهای بود که همان سال به مرز اردن انجام داد؛ اقدامی که حتی شورای امنیت سازمان ملل را وادار به محکومیت کرد، هرچند شوروی در اقدامی معنادار رأی مثبت به این محکومیت نداد.
در دسامبر ۱۹۵۳، تلآویو پا را فراتر گذاشت و خواستار صدور مجوز مهاجرت برای یهودیان شوروی شد. مسکو تنها با صدور تعداد محدودی ویزا موافقت کرد. در همین حال، روابط اقتصادی دو کشور نیز آرامآرام گسترش یافت. انرژی مهمترین بخش این همکاری بود: اسرائیل نفت شوروی را دریافت میکرد و در مقابل، محصولاتی کماهمیت مثل آبلیمو به مسکو میفرستاد؛ مبادلهای که بیش از هر چیز نشاندهنده نابرابری و منفعتطلبی تلآویو بود.
جانشینان استالین که به دنبال بهبود وجهه بینالمللی شوروی بودند، با سیاستی عملگرایانه تلاش کردند روابطشان را با جهان گسترش دهند و در این میان، تلآویو نیز از فرصت استفاده کرد تا جای پای خود را دوباره در مسکو محکم کند، اما این نزدیکی، همچون گذشته، بر پایهای لرزان استوار بود و بیش از آنکه از اعتماد متقابل ناشی شود، بازی قدرتی بود که هر لحظه امکان تغییر مسیر داشت.[7]
سیاست «جهان سومی» خروشچف حمایت آشکار از اعراب بود (1955)
|
بحران سوئز و حمایت شوروی از اعراب؛ تلآویو زیر فشار جهانی عقبنشینی کرد
با روی کار آمدن خروشچف، سیاست خارجی شوروی وارد مرحلهای تازه شد. کرملین در چهارچوب رویکرد جدید موسوم به «جهان سومی»، از سال ۱۹۵۵م آشکارا جانب اعراب را گرفت؛ موضعی که بهطور مستقیم با منافع رژیم صهیونیستی در تضاد بود. در همان زمان، اختلافات میان جمال عبدالناصر، رهبر پرنفوذ مصر، و انگلستان بر سر کنترل کانال سوئز شدت گرفت و همزمان فعالیتهای مقاومت فلسطینی علیه اسرائیل افزایش یافت.
مسکو ابتدا کوشید خود را در قامت میانجی معرفی کند، اما پیشنهادات شوروی برای حل اختلافات، از سوی طرفهای درگیر ــ بهویژه اسرائیل و حامیان غربیاش ــ رد شد. اوضاع وقتی بحرانیتر شد که عبدالناصر کانال سوئز را ملی اعلام کرد. این تصمیم، منافع استعماری غرب را به خطر انداخت و خاورمیانه را تا آستانه جنگی تمامعیار پیش برد.
در این شرایط، شوروی بیدرنگ در کنار مصر ایستاد و حمایت سیاسی و نظامی خود را آشکارا اعلام کرد. هنگامی که اسرائیل و همپیمانان غربیاش از پذیرش آتشبس سر باز زدند، مسکو تهدید کرد که برای کمک به مصر نیرو اعزام خواهد کرد. همین تهدید کافی بود تا آمریکا فشار بیسابقهای بر تلآویو وارد و اسرائیل را وادار به عقبنشینی کند. در نهایت، بحران سوئز تا حدودی فروکش کرد، اما نشان داد که رژیم صهیونیستی بدون حمایت مستقیم غرب، توان مقاومت در برابر فشارهای سیاسی و نظامی را ندارد.[8]
تیرگی عمیق روابط شوروی و اسرائیل؛ از مهاجرت یهودیان تا تقابل در سازمان ملل
با پایان یافتن بحران سوئز، موضوع حساس مهاجرت یهودیان شوروی دوباره به صدر مسائل میان مسکو و تلآویو بازگشت. شبکههای صهیونیستی در سراسر جهان فشار میآوردند تا رهبران کرملین اجازه دهند یهودیان شوروی آزادانه به سرزمینهای اشغالی فلسطین مهاجرت کنند. در همین زمان، بنگورین، نخستوزیر رژیم صهیونیستی، بیوقفه تلاش میکرد به مسکو بقبولاند که دریافت تسلیحات نظامی از غرب به معنای دشمنی با شوروی نیست. او حتی رسما از خروشچف خواست تا اسرائیل را نیز به تسلیحات روسی مجهز کند، اما این درخواست با پاسخ قاطعانه منفی روبهرو شد.
در سال ۱۹۶۰م نیز تقاضای ملاقات رسمی بنگورین با رهبران شوروی رد شد. از نگاه مسکو، تلآویو دیگر بهطور کامل در دامن غرب قرار داشت و دکترین آیزنهاور چتر حمایتی کاملی برای بقای آن ایجاد کرده بود. همین برداشت باعث شد رهبران شوروی در اعتراض به رویکرد اسرائیل، سفیر خود را فرا بخوانند و حتی توافقهای نفتی میان دو کشور را لغو کنند. روابط دو طرف تا سال ۱۹۶۳م در سردی و تیرگی کامل فرو رفت،[9] اما فشارها برای تسهیل مهاجرت یهودیان شوروی به فلسطین اشغالی همچنان ادامه داشت.
اسرائیل با کمک لابیهای بینالمللی صهیونیسم تسهیل مهاجرت یهودیان شوروی به فلسطین اشغالی را به یک مطالبه جهانی تبدیل کرده بود. در سالهای ۱۹۶۴ و ۱۹۶۵م اوضاع بدتر شد؛ مسکو در سازمان ملل رسما صهیونیسم را با نازیسم مرتبط دانست و حتی کار به اخراج دیپلماتهای اسرائیلی از خاک شوروی انجامید.
این تیرگی روابط تا سالهای پایانی دهه ۱۹۷۰م ادامه پیدا کرد. از ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۹م، روابط اسرائیل و شوروی عملا در حالت رکود قرار داشت. در این دوره مسکو آشکارا از مصر و سوریه، که روابط بسیار خصمانهای با تلآویو داشتند، حمایت میکرد. تنشها آنقدر بالا گرفت که گلدن مایر، نخستوزیر وقت رژیم صهیونیستی، در نطقهای خود، شوروی را «امپریالیستی» میخواند که گویا مصر را برای حمله به اسرائیل تحریک میکند؛ اتهامی که بیشتر از آنکه واقعی باشد، نشان از هراس تلآویو از حمایت قدرتی بزرگ از دشمنانش داشت.[10]
این کشمکشها تا پایان جنگ سرد ادامه یافت و فراز و فرودهای زیادی را پشت سر گذاشت، اما با روی کار آمدن گورباچف و بروز بحرانهای اقتصادی عمیق در شوروی، ورق بار دیگر برگشت. رهبران کرملین، که به دنبال بهبود روابط با غرب و خروج از انزوای اقتصادی بودند، سیاست ملایمتری در قبال آمریکا و رژیم صهیونیستی در پیش گرفتند و زمینه برای بهبود نسبی روابط میان دو طرف فراهم شد.
پینوشتها:
[1]. الهه کولایی، «اتحاد شوروی و اسرائیل، روابط و جهتگیریها»، فصلنامه
مطالعات خاورمیانه، ش 3 (پاییز 1380)، صص 72-73.
[3]. Nora Levin,
The Jews in the Soviet Union since 1917, London: I.B. Tarris, 1990, p.475.
[4]. Arthur J. Klinghoffer and Judith Apter, Israel and the Sovit Union, Alienation or Reconciliation, Boulder, Westview Press, 1985, p.15.
[5]. الهه کولایی، همان، ص 78.
[6]. Klinghoffer and Apter, Ibid, p.18
[7]. Arnold Krammer,
The Forgotten Friendship, Israel and the Soviet Union Block 1947-53, IL: Board of Trustess of The University Illinois, 1974, p189-202.
[8]. الهه کولایی، همان، صص 80-81.
[10]. Klinghoffer and Apter, Ibid, p.49