«خانواده زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی، در سالیان مبارزه» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد محمد صادقی

هرگز به اطرافیان اجازه نداد، تا از جایگاه او بهرمند شوند

شادروان محمد صادقی، دوست صمیمی فرزندان زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی، در دوران زندان سیزده‌ساله وی بود. گزارش راوی از شرایط زندگی این خانواده در آن مقطع، از رهیافت‌های شاخص در ترسیم زندگی سیاسی آن مجاهد صادق، به‌شمار می‌آید. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را، مفید و مقبول آید
هرگز به اطرافیان اجازه نداد، تا از جایگاه او بهرمند شوند
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
آشنایی شما با زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی و خانواده ایشان، از چه دوره‌ای آغاز شد و چگونه تداوم یافت؟
به نام خدا. خواهر همسر مرحوم عسگراولادی، با ما قوم و خویش بودند و علاوه بر این، ما در همسایگی ایشان زندگی می‌کردیم و در دوره‌ای که آن مرحوم در زندان بودند، بنده به منزل ایشان رفت‌وآمد زیادی داشتم. مرحوم آقامهدی، پسر بزرگ ایشان، یک سال با من تفاوت سنی داشت و با هم بازی می‌کردیم و نقاشی می‌کشیدیم!
 
حبیب‌الله عسگراولادی
 
در مقطع زندانی بودن مرحوم عسگراولادی، شرایط خانواده ایشان چگونه بود؟
پدر، مادر و مادربزرگ همسر ایشان، از خانواده‌شان حمایت می‌کردند. معیشت و هزینه زندگی هم، از اجاره منزلی که سه دانگ آن متعلق به همسرشان و سه دانگ دیگر به برادرشان حاج اسدالله عسگراولادی تعلق داشت، تأمین می‌شد. آنها مجبور شده بودند، تا این خانه را اجاره بدهند و از این طریق، هزینه اداره خانواده را تأمین کنند. با‌این‌همه نبودن سرپرست خانواده، فشار عاطفی و اجتماعی زیادی به آنها وارد می‌کرد!
 
در این دوره، ارتباط خانواده مرحوم عسگراولادی با ایشان، چگونه برقرار می‌شد؟
تقریبا ماهی یک نامه از ایشان می‌آمد و خانواده را از وضعیت خودشان با خبر می‌کردند و مثلا می‌گفتند: دارند در زندان و نزد آقایان مهدوی کنی و انواری، دروس حوزوی می‌خوانند. خانواده هم برای ایشان نامه می‌نوشتند و از حال و روز خود، مطلعشان می‌کردند. مرحوم عسگراولادی بسیار بر اعتقاداتشان پافشاری می‌کردند و به هیچ وجه حاضر نبودند، از اعتقاداتشان برگردند و با اینکه بسیار برای خانواده دلتنگ بودند، تا سرحد امکان مقاومت کردند! ایشان به دلیل علاقه‌ای که به ائمه اطهار(ع)، مخصوصا امام حسین(ع) داشتند، اشعاری را در مدح ایشان و حضرت رقیه(س) سروده بودند، که توسط بستگانشان به بیرون منتقل می‌شد. در سال 1354 یا 1355 بود که یکی از نوشته‌های ایشان به نام «گل خار زندگی» را، که خطاب به همسر و فرزندانشان نوشته بودند، خواندم.
همان‌طور که اشاره کردم در غیبت پدر، به خانواده خیلی سخت می‌گذشت و فقدان حضور ایشان، کاملا حس می‌شد و مادر نیز قادر به پاسخگویی به تمام نیازهای فرزندان خود نبود! شرایط جامعه هم، نامناسب بود و روی جوان‌ها تأثیرات منفی می‌گذاشت، اما بچه‌ها بسیار به اعتقادات پدرشان، احترام می‌گذاشتند و رعایت حال ایشان را می‌کردند. رابطه خوبی بین اعضای خانواده حاکم بود و مرحوم عسگراولادی و خانمشان، بسیار به هم علاقه داشتند و در زمینه تربیت بچه‌ها، هماهنگ بودند. بااین‌همه چون پدر زندانی سیاسی بود، بچه‌ها از این و آن، زخم زبان زیادی می‌شنیدند و به عنوان نمونه فرزند کوچک خانواده، در مدرسه و توسط مدیر و بعضی از معلم‌های ساواکیِ آن، آزار می‌دید! همین مسئله باعث شد که علاقه به تحصیل و مدرسه را از دست بدهد! البته من تا جایی که در توانم بود، به او کمک می‌کردم، که مشکل جدی پیدا نکند.
 
از روز آزادی مرحوم عسگراولادی از زندان، چه خاطره‌ای دارید؟
هر روز موقع رفتن به محل کارم، سری به دکه روزنامه‌فروشی مسیرم می‌زدم و تیتر روزنامه‌ها را می‌خواندم. روزی که ایشان آزاد شدند، یکی از روزنامه‌ها تیتر زده و عکس زندانیان سیاسی را چاپ کرده و نوشته بود: مهدی عراقی، حبیب‌الله عسگراولادی و چند نفر دیگر ــ که حدود بیست نفر می‌شدند ــ عفو شده‌اند و فعلا در بند موقت شهربانی، در نزدیکی پارک شهر هستند. با خواندن این خبر، با عجله به خانه ایشان رفتم و در آنجا ماندم، تا به خانواده برای تهیه مقدمات ورود ایشان، کمک کنم و سروسامانی به اوضاع خانه بدهیم. ازآنجاکه خانه آقای عسگراولادی خیلی کوچک بود و این احتمال می‌رفت که اقوام و دوستانی که برای دیدار با ایشان می‌آیند، زیاد باشند، ایشان تصمیم گرفتند تا ابتدا به منزل پدر همسرشان بروند و در آنجا، پذیرای اقوام و خویشان باشند، ولی بعد به منزل خودشان رفتند. از آن پس تا مدت‌ها در منزل اقوام، به مناسبت آزادی ایشان، مجالس میهمانی برگزار می‌شد. البته ایشان جز در محافل بسیار خصوصی و خانوادگی، حرفی از زندان نمی‌زدند؛ چون احتمال اینکه در جمع‌های بزرگ، مأموران ساواک حضور داشته باشند، زیاد بود!
 
آیا ایشان پس از آزادی، شغل پیشین خود را دنبال کردند؟
برادرشان حاج اسدالله، در محل شرکتش در خیابان فیشرآباد (سپهبد قرنی)، دفتر کاری را در اختیار ایشان قرار داد تا در زمینه صادرات خشکبار کار کنند. البته ایشان بیشتر، مشغول فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی بودند. بعد از پیروزی انقلاب هم، که مسئولیت‌های مختلفی، مثل: نمایندگی مجلس شورای اسلامی، وزارت بازرگانی و کمیته امداد به عهده‌شان قرار گرفت و ایشان دفتر را تعطیل کردند و خانواده را هم، از هر نوع فعالیت اقتصادی بر حذر داشتند!
 
تا چه مقطعی با مرحوم عسگراولادی و خانواده ایشان ارتباط داشتید؟
آقای عسگراولادی بعد از آزادی از زندان، به منزلی در کوچه سقاباشی خیابان ایران رفتند و طبعا ارتباط خانواده‌ام، با آنها کمتر شد. یک بار آقا علی‌رضا، فرزند کوچک ایشان، را در مدرسه رفاه دیدم که جزء انتظامات کمیته استقبال از امام بود و سیزده، چهارده سال سن داشت. بعد از فوت آقا مهدی، که با هم رفیق بودیم، ارتباطم با آنها کمتر شد و فقط گاهی از طریق دوستان و آشنایان، از آنها خبر می‌گرفتم. 
       
از دیدگاه شما، خصال برجسته شخصیتی مرحوم عسگراولادی، کدام‌اند؟
ایشان فوق‌العاده متدین، مخلص و اخلاقی بودند و هرگز هم به دینداری تظاهر نمی‌کردند. یادم هست که تا قبل از انقلاب، تلویزیون در منزل ایشان ممنوع بود؛ چون مروّج فرهنگ غرب به‌شمار می‌آمد! هرگز از موقعیت‌های ممتازی که به‌دست آوردند، سوءاستفاده نکردند و به خانواده، پست و مقام و رانت ندادند! حتی برای معافیت سربازی پسرشان، یا تعیین محل خدمت نزدیک به خودشان برای او، هیچ تلاشی نکردند. حتی آقا علی‌رضا، فرزند کوچک ایشان، توسط نیروهای کومله آزار و اذیت هم دید، اما مرحوم عسگراولادی به نفع او، هیچ توصیه‌ای نکردند! جالب اینجاست که پسرهای ایشان، برای اینکه هیچ شائبه‌ای در سوءاستفاده از نامشان پیش نیاید، خود را «عسکری» معرفی می‌‌کردند! ایشان همیشه می‌گفتند: پسرها باید روی پای خودشان بایستند و منتظر کمک پدر نمانند! خود ایشان از نوجوانی، قدم در راه مبارزه گذاشتند و بر سر اعتقاداتشان ماندند و از صراط مستقیم، منحرف نشدند.
 
https://iichs.ir/vdciu5ar.t1azr2bcct.html
iichs.ir/vdciu5ar.t1azr2bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما