«زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی، در محیط خانواده» در گفت‌وشنود با سعیده کریمی

قرآن را به گونه‌ای تفسیر می‌کرد، که پاسخ مشکلات خود را بیابیم

خاطراتی که در پی می‌آید، سلوک اخلاقی و تربیتی زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی، در محیط خانواده و نحوه تعامل وی با خویشان دور و نزدیک را، بازنمایانده است. سعیده کریمی، عروس آن بزرگ، در گفت‌وشنود پی‌آمده، به شمه‌ای از یادمان‌های خویش دراین‌باره، اشاره می‌کند
قرآن را به گونه‌ای تفسیر می‌کرد، که پاسخ مشکلات خود را بیابیم
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
قدیمی‌ترین تصویری که از زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی در ذهن دارید، مربوط به کدام دوران است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. ما با مرحوم آقای عسگراولادی قوم خویش بودیم، ولی از وقتی یادم می‌آید، ایشان در زندان بودند و طبعا دیدار ما منتفی بود! همین‌قدر شنیده بودم، که بعد از اعدام انقلابی حسنعلی منصور، به زندان افتاده‌اند! همسر ایشان، دخترعمه من بودند و من از آن مرحومه، جز اخلاق خوب، تواضع و ایمان، درباره همسرشان نشنیده بودم. ایشان را به حبس ابد محکوم کرده بودند و همه به دخترعمه من می‌گفتند: طلاق بگیر، این برای تو زندگی نمی‌شود! اما دخترعمه‌ام با صبر زیاد، این حرف‌ها را تحمل می‌کرد و هر هفته برای ملاقات، به زندان می‌رفت! همچنین  در جواب کسانی که این حرف‌ها را می‌زدند، می‌گفت: «چرا صبر نکنم؟ من هر چه از دین، اخلاق و وفاداری بلدم، از ایشان دارم!». به آقای عسگراولادی، بسیار ارادت و علاقه داشت. من خودم اولین‌بار، موقعی که آن بزرگوار از زندان بیرون آمدند، ایشان را دیدم. مدت زیادی هم نگذشت، که دخترعمه من فوت کرد! ایشان باردار بود و باید او را به بیمارستان می‌رساندند، ولی حکومت نظامی بود و مأموران اجازه ندادند، در نتیجه هم خودش و هم فرزندش فوت کردند، که بسیار رقت‌انگیز بود.
 
حبیب‌الله عسگراولادی
 
خصال و ویژگی‌های رفتاری ایشان، در محیط خانواده چگونه بود؟
آقای عسگراولادی، فوق‌العاده باتقوا بودند و خیلی هم به خانواده اهمیت می‌دادند. اوایل ما، در منزل ایشان زندگی می‌کردیم و غالبا به خاطر مشغله زیاد، بعد از ساعت 11 شب به خانه می‌آمدند! ما هم منتظر می‌ماندیم، که بیایند و با هم شام بخوریم. ایشان فوق‌العاده بامحبت بودند و ما می‌خواستیم از همان اندک لحظاتی هم که در خانه بودند، نهایت استفاده را ببریم و در کنار ایشان باشیم. مخصوصا من که تازه‌عروس بودم، بسیار اشتیاق داشتم با ایشان شام بخورم و در خلال آن، از محضرشان بیاموزم. بسیار خوش‌اخلاق و صبور بودند و همه ما از صمیم دل، دوستشان داشتیم.
من در ایشان ویژگی‌هایی را می‌دیدم که واقعا در اکثر آدم‌ها نیست! ما حتی موقعی که منزل جدا هم گرفتیم، هفته‌ای یک‌ روز با دیگر اعضای خانواده، در محضر ایشان بودیم. در آن روزِ مقرر، ایشان برای نماز مغرب و عشا به خانه برمی‌گشتند. نماز را به جماعت می‌خواندیم و کمی برایمان حرف می‌زدند. در مراسم‌های مذهبی، اعیاد و عزاداری‌ها، در منزلشان مراسم می‌گرفتند و همه فامیل می‌آمدند. آقای عسگراولادی مشکل‌گشای فامیل بودند و هر مسئله‌ یا مشکلی که برای این خاندان پیش می‌آمد، با آن بزرگوار مطرح می‌شد و ایشان راه‌حل نشان می‌دادند و یا خودشان، در رفع آن مشکل می‌کوشیدند. همیشه تأکید می‌کردند: «در بین اقوام، همسایگان و دوستان بگردید، ببینید چه کسی مشکلی دارد و به من بگویید، دست رد به سینه کسی نزنید!». نوه‌ها و بچه‌ها، عاشق ایشان بودند. دختر برادرشوهرم می‌گفت: «بعد از فوت ایشان، دیگر زندگی برایم مفهومی ندارد و دلم نمی‌خواهد بعد از بابابزرگ زنده بمانم!...» و دوماه پس از رحلت ایشان، از دنیا رفت! هر روزِ زندگی ما، با خاطرات ایشان سرشار است.
گاهی که لازم بود پیامی را برسانیم، یا مشکل مهمی برای کسی پیش می‌آمد، وسط هفته هم که خدمتشان می‌رفتیم، می‌دیدیم غیر از نامه‌هایی که مردم به خانه تحویل داده‌اند، خود ایشان هم نامه‌های زیادی را از دفتر آورده‌اند! بسیار کم استراحت می‌کردند و دائما به فکر حل مشکلات مردم بودند. همیشه به ما توصیه می‌کردند: سعی کنید آرامش خود را حفظ کنید و ببینید مردم چه مشکلات بزرگی دارند. گاهی که از مشکلات شکایت می‌کردیم، می‌گفتند: به کمیته امداد بیایید و ببینید مشکل یعنی چه؟ آن وقت دیگر به این مسائل کوچک، نمی‌گویید مشکل! همیشه هم بهترین راه‌حل‌ها را برای مشکلات ارائه می‌کردند. خود من هم هر وقت مشکلی پیدا می‌کردم، اول از همه نزد ایشان می‌رفتم؛ چون بر تمام مسائل شرعی، سیاسی و اجتماعی، احاطه و اشراف کافی داشتند و صاحب تجربه‌های بسیار ارزشمندی بودند. فوق‌العاده صبور بودند و هرگز از کوره درنمی‌رفتند یا اظهار خستگی نمی‌کردند. گاهی ما طاقتمان تاق می‌شد و اعتراض می‌کردیم: چرا تحمل می‌کنید؟ ولی ایشان همچنان متانت خود را حفظ می‌کردند.
 
به نظر شما این خصلت و خصال مشابه، ناشی از چه بود؟
ایمان و اخلاص زیاد. می‌گفتند: «با خدا معامله کنید تا ضرر نکنید، اینها همه امتحانات الهی است». ابدا عصبانی نمی‌شدند. بسیار مهربان بودند و برایشان فرق نمی‌کرد که مخاطب ایشان، یک بچه دو ساله باشد یا یک آدم بزرگ. با همه با وقار، متانت، مهربانی و احترام رفتار می‌کردند.
 
مرحوم عسگراولادی، با جوانان تعامل صمیمانه‌ای داشتند. ایشان با وجود کهولت سن، چگونه همچنان این مهارت را حفظ کرده بودند؟
به نظر من، به خاطر ایمان و بصیرتشان بود. پرده‌ها از جلوی چشم ایشان کنار رفته بود و خداوند به خاطر اخلاصشان، این عنایت را به آن بزرگوار کرده بود. بسیار باایمان بودند و بسیاری از مسائلی که به نظر دیگران دشوار بود، از نگاه ایشان مشکل به نظر نمی‌رسید! کافی بود پنج دقیقه با کسی صحبت کنند تا عمق مسئله و مشکلش را بفهمند. طبعا اینها از عنایات الهی است.
 
ایشان برای اعضای خاندان خود، جلسات تفسیر قرآن هم داشتند. رویکرد ایشان در این جلسات، چه بود؟
ایشان قرآن را طوری تفسیر می‌کردند که ما پاسخ مشکلاتمان را پیدا می‌کردیم. هر موقع هم که استخاره می‌کردند، دقیقا جواب سؤال ما را می‌دادند! گاهی مشکلی در ذهنمان پیش می‌آمد و می‌دیدیم در سخنرانی‌ها و صحبت‌هایشان، پاسخ همان مشکل را می‌دهند! سالی یکی دوبار، خانوادگی به سفر می‌رفتیم و محافظ‌های ایشان هم، با خانواده‌هایشان می‌آمدند. در سفرها نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا را، به جماعت می‌خواندیم و بعد ایشان کمی تفسیر قرآن می‌گفتند و با زبانی ساده، درباره زندگی ائمه(ع) با ما حرف می‌زدند.
 
از حالات ایشان در ماه‌ها و روزهای پایانی حیات، چه خاطراتی دارید؟
در سال آخر حیاتشان، دائم می‌گفتند: «من فقط همین امسال را پیش شما هستم!». سفر هم که می‌رفتیم، می‌گفتند: «این آخرین سفری است که با شما آمده‌ام!». بسیار آرام‌تر از همیشه بودند و تمام وقتشان، صرف رسیدگی به مسائل و مشکلات مردم می‌شد. در بیمارستان هم که بودند، می‌گفتند: «مرا به خانه برگردانید و اینجا نگه ندارید!». ما هم داشتیم تدارک می‌دیدیم که این کار را بکنیم؛ چون ایشان در خانه و بین خانواده، آرامش بیشتری داشتند. واقعا با رفتن ایشان، درهای رحمت به روی ما بسته شدند! ایشان حقیقتا انسان بی‌نظیری بودند. هر کسی نزد ایشان می‌رفت، دست خالی برنمی‌گشت! تمام دغدغه‌شان، رفع مشکلات محرومان بود. همیشه می‌گفتند: «هربار که نزد حضرت امام می‌رفتم، می‌فرمودند: قدر این مسئولیتی را که بر دوش شما قرار گرفته بدانید؛ چون حضرت علی(ع) هم خودشان شخصا، این وظیفه را انجام می‌دادند. رسیدگی به درماندگان و محرومان، بالاترین مقامی است که خداوند، به یک انسان عطا می‌کند و دعای مظلومان، بالاترین نعمت است...». ایشان همیشه از این نعمت برخوردار بودند و حقیقتا بیش از توانشان، در این راه زحمت کشیدند و دشواری‌های زیادی را تحمل کردند. من تصور نمی‌کنم کسی بتواند این مسئولیت را به خوبی ایشان انجام بدهد. این قبا فقط به قامت ایشان برازنده بود و بس!
 
https://iichs.ir/vdcaeynu.49n6615kk4.html
iichs.ir/vdcaeynu.49n6615kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما