تولد و تبار قشقایی
محمدناصرخان صولت قشقایی در سال 1278ش (مطابق با 1899م) در ایل قشقایی، یکی از ایلات بسیار بزرگ و قدرتمند ایران، دیده به جهان گشود. خاندان صولت قشقایی از دیرباز نفوذ بسیاری در میان ایل قشقایی و در عرصه سیاست ایران داشتند. پدر محمدناصر، اسماعیلخان صولتالدوله قشقایی، معروف به سردار عشایر، از رهبران نامدار ایل قشقایی و از چهرههای سیاسی مشهور دوره مشروطه و اوایل پهلوی بود. صولتالدوله به دلیل حضور فعال در انقلاب مشروطه و نمایندگی مجلس شورای ملی و همچنین مخالفت با برخی سیاستهای رضاشاه، از شهرت و محبوبیت فراوانی در میان مردم برخوردار بود. این پیشینه خانوادگی و میراث سیاسی، تأثیر بسیاری در شکلگیری شخصیت و مسیر زندگی محمدناصرخان داشت؛ همچنین برادران دیگر وی ــ ملک منصورخان، محمدحسینخان و خسروخان، هرکدام فعالیتهای چشمگیری در عرصه ایل و سیاست انجام دادند.
آغاز راه سیاسی محمدناصرخان در بطن خانوادهای تأثیرگذار
محمدناصرخان در چنین خانوادهای پرورش یافت و از همان جوانی با مسائل سیاسی و اجتماعی آشنا شد. ناصرخان همراه برادران و خواهرانش ــ به نامهای فرخ بیبی، حورلقا بیبی، ملکی جهان بیبی و نوشآفرین بیبی ــ زیر نظر یک معلم سرخانه که پدرش استخدام کرده بود زبان فارسی و عربی را آموخت. معلم فارسی و عربی آنها فردی به نام سیدفخرالدین بود که همراه ایل حرکت میکرد. یک معلم زبان انگلیسی هم داشتند که در کشور هند تحصیل کرده بود.[1] بهتدریج با توجه به نفوذ و جایگاه خانوادگی، او بهسرعت وارد عرصه سیاست شد. اساسا موقعیت پدرش در منطقه فارس و ضدیت مداوم او با حکومتهای مرکزی و نیز خاندان حامی دولت مرکزی و انگلستان (یعنی خانواده قوامالملک شیرازی)، نمودی از فراز و فرود ایل قشقایی و ایلخانی ناصرخان است. اهمیت استراتژیک راههای «فارس» و جنوب برای انگلستان و ترس آن دولت از نفوذ آلمان در بین عشایر قشقایی، واکنشهایی را برانگیخت که به جنگ بین عشایر و انگلستان منجر شد.
|
انگلیسیها از حربه قدیمی اختلاف بین برادران صولت و وعده و وعید پول و ایلخانی استفاده کردند و با تغییر رئیسالوزرایی دولت مرکزی (ریاست وثوقالدوله)، و شیوع آنفولانزا شرایط به نفع متفقین تمام شد و عشایر شکست سنگینی از انگلستان خوردند. پس از این رویداد، صولتالدوله به صلح تن داد و محمدناصرخان قشقایی به نمایندگی از طرف پدر به شیراز رفت و در آنجا و با حضور فرمانفرما و کلنل آرتن، افسر انگلیسی، قراردادی میان طرفین منعقد شد. بند چهارم این قرارداد مقرر میداشت که محمدناصرخان در مقام رابط میان والی ایالت فارس و پدرش در شیراز مستقر باشد.[2] درواقع به نوعی او را به گروگان گرفته بودند تا مبادا قشقاییها از عمل به قرارداد سرباز زنند؛ ازاینرو، برای اینکه این قرارداد عملی شود ناصرخان مدتی به شیراز رفت و هر روز خودش را معرفی میکرد. بازگشت محمد مصدق از اروپا به ایران همزمان شد با عزل فرمانفرما از حکومت فارس و صدور حکومت فارس به نام مصدق. با قرارگرفتن مصدق بر منصب حکمرانی فارس، گروگانگیری پسر صولت لغو و به دستور مصدق همان روز حُکم ایلخانگری ایل قشقایی به نام ناصرخان صادر شد.[3] این اقدام به نزدیکی و دوستی ناصرخان با مصدق انجامید؛ آنچه در دوره پهلوی اول و دوم، موجب دشمنی پهلویها با وی و ایل قشقایی شد.

ناصر قشقایی در سنین جوانی در میان جمعی از سران و خوانین ایل قشقایی
شماره آرشیو: 1304-۸ع
از مجلس تا زندان
با برآمدن رضاخان، و افزایش قدرت وی در عرصه سیاست، رابطه حکومت با رؤسای ایلات و عشایر رو به وخامت گذاشت و صولت و ناصرخان، گرفتار خودکامگی و دشمنی رضاشاه شدند. پدر و پسر (صولت و ناصرخان)، که در دوره هشتم مجلس شورای ملی به ترتیب نمایندگی «جهرم» و «فیروزآباد» را برعهده داشتند[4]، تا زمانی که مستوفیالممالک در قید حیات بود، از آزار حکومت در امان بودند، ولی بهمحض درگذشت مستوفی، در همان روز وفات، دستور حبس آن دو را صادر کردند. در روز 11 شهریورماه 1311ش (چند روز پس از دستگیری)، نیز در مجلس شورا به ریاست عدلالملک، بدون بحث و گفتوگو لایحه سلب مصونیت آنها از نمایندگی به تصویب رسید.[5] این سلب مصونیت اولین مورد از این دست بود که در تاریخ حکومت مشروطه ایران رخ میداد. یک سال پس از حبس این دو، پدرِ ناصرخان درگذشت و خود وی تا هفت سال در زندان و حصر باقی ماند. پس از این مدت، گویا ناصرخان را به مناسبت جشن ازدواج محمدرضا پهلوی با فوزیه، از حصر آزاد کردند. ناصرخان پس از آزادی، نخست به خراسان رفت و سپس در «آدریان شهریار» (تهران) به کشاورزی مشغول شد.[6]
ناصرخان تا پیش از حوادث شهریور 1320، در تهران به سر میبرد، اما با مهیا شدن شرایط انتقال قدرت، خودسرانه به فارس و به میان ایل خود بازگشت و در منطقه جنوب و معادلات قدرت بین آلمان و انگلستان بازیگری اثرگذار شد.
نقشه نیمهتمام ناصرخان
با خروج رضاشاه از کشور و تضعیف سیاستهای خلع سلاح و کاهش قدرت رؤسای ایلات در منطقه جنوب، بهویژه ایالت فارس، عشایر کوچرو دوباره وزنه استراتژیک و مهمی در برابر دولت مرکزی شدند.[7] درهرحال، با قدرت گرفتن آلمان در سیاست بینالملل و جنگ در اروپا، امیدواری و ارتباط ناصرخان با آلمانیها بیشتر شد.[8] دکتر شولتس، جاسوس و دیپلمات آلمانی در جنگ جهانی دوم، در خاطرات خود به رفتن در میان ایل قشقایی اشاره کرده و نوشته است: «ناصرخان روی این مسئله که میخواهد با دولت آلمان همکاری کند تکیه مینمود و من هم به او قول دادم که جریان را به اطلاع مقامات دولت آلمان برسانم».[9] این دوستی به قدری بود که «ناصرخان قشقایی تأیید میکند که هیتلر سیصد بسته 20 دلاری و یک پیشتو [طپانچه] به او پیشکش کرده است».[10]
به نظر میرسد قصدِ ناصرخان، کودتایی علیه متفقین بود که شرایط اجرای آن میسر نشد. از طرف دیگر، محمدناصرخان چندین بار قصد کودتا داشته است؛ بهگونهای که بارها به فضلالله زاهدی، حاکم اصفهان و دوست مایر، اظهار کرد که «الان وقت کودتاست، اما زاهدی میگوید وقتش نیست. چندی بعد انگلیسیها متوجه میشوند و او را دستگیر و زندانی میکنند».[11] به نظر میرسد دغدغه ناصر قشقایی از کودتا، نوعی استقلال داخلی در منطقه جنوب و یا بهدست آوردن روزنه نفوذ در دولت مرکزی بوده است.
از ردای سناتوری تا تبعید 25ساله
تلگراف ناصرخان به احمد قوام و درخواست واگذاری ادارت لشکری و کشوری به اهالی فارس، در غائله فارس (شهریور 1325)، یکی از همان حوزههای نفوذ و «بازیگری» ایل قشقایی و ناصرخان در جنوب است.
یکی دیگر از حوزههای نفوذ و «بازیگری» این خان قشقایی در جنوب به نهضت ملی شدن نفت باز میگردد. او که در اولین دوره مجلس سنا در سال 1328ش، از طرف شاه سناتور شده بود، همزمان با اوجگیری قدرتِ محمد مصدق در بحبوحه نهضت ملیشدن صنعت نفت، و اختلاف بین او و شاه، از مصدق حمایت کرد. وقتی محمدرضا پهلوی با وزارت جنگ مصدق مخالفت کرد و همین مخالفت به استعفای مصدق از نخستوزیری منجر شد، ناصرخان قشقایی (ناصرخان از 6 بهمنماه 1330 تا 15 شهریورماه 1331 در آمریکا حضور داشت)، ازجمله وکلایی است که برای حفظ مشروطیت و ادامه نهضت ملی از زمامداری مصدق پشتیبانی و با صدور اعلامیهای مخالفت خود را با تشکیل کابینه احمد قوام اعلام کرد.[12] پشتیبانی از مصدق و محکوم کردن کودتا و تلگراف به زاهدی که «اگر حضرتعالی قیام کنید اولین کس بنده و برادرانم و ایلم [پشتیبان شما خواهیم] بود... و همکاری با مؤمن و مؤمنان (منظور شاه و حامیان او)، بدیُمن و عاقبت خوبی ندارد»،[13] باعث شد شاه از او کینه به دل گیرد. ناصرخان با دیدن این شرایط یک سال پس از کودتا از راه ترکیه به آمریکا مهاجرت کرد و مخالفتهای خود را بر ضد شاه در آمریکا و اروپا ادامه داد و سرانجام پس از حدود 25 سال تبعید، چهار روز پس از فرار شاه به ایران بازگشت.
مهاجرت دوباره و پایان حیات
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و برقراری نظام جمهوری اسلامی، ناصرخان در اولین دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی به نمایندگی برگزیده شد، اما اعتبارنامه او پذیرفته نشد. در ادامه او با دولت مرکزی سر ناسازگاری گذاشت. درواقع ناصر قشقایی، که سالها با حکومت پهلوی مبارزه کرده بود و از نمادهای مقاومت عشایر در برابر استبداد شناخته میشد، پس از انقلاب اسلامی با همان ذهنیت گذشته و بدون درک شرایط تازه، در برابر جمهوری اسلامی نیز موضع گرفت و برای بار دوم به آمریکا مهاجرت کرد. او سرانجام در اسفند 1362 در 84 سالگی درگذشت.
پینوشتها:
[1]. محمدحسین قشقایی،
یادماندهها؛ خاطراتی از محمدحسین قشقایی، تهران، نشر پژوهش فرزان روز، 1385، ص 9.
[2].
سالهای بحران؛ خاطرات روزانه محمدناصر صولت قشقایی از فروردین 1329 تا آذر 1332، به کوشش مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چ سوم، 1371، ص 20.
[3]. محمدحسین قشقایی، همان، ص 11.
[4]. محمدناصرخان قشقایی، گفتوگو با حبیبالله لاجوردی (31 ژانویه 1983، لاسوگاس، ایالات متحده آمریکا)،
تاریخ شفاهی ایران، نوار 1، روی 2.
[5]. ملک منصورخان قشقایی،
خاطرات ملک منصورخان قشقایی، به کوشش کاوه بیات و منصور نصیری طیبی، تهران، نامک، 1391، ص 352.
[6].
سالهای بحران، همان، ص 22.
[7]. علیاصغر زرگر،
تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورهی رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، تهران، انتشارات پروین و معین، 1372، صص 236-237.
[8]. سر ریدر بولارد و سر کلارمونت اسکراین،
شترها باید بروند، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، نشر نو، 1363، صص 99-100.
[9]. احمدعلی سپهر (مورخالدوله)،
ایران در جنگ جهانی دوم، تهران، انتشارات دانشگاه ملی ایران، 1355، صص 257-259.
[10]. محمدناصرخان قشقایی، گفتوگو با حبیبالله لاجوردی، (1 فوریه 1983)،
تاریخ شفاهی ایران، نوار 4، روی 2.
[11].
تاریخ شفاهی ایران، همان، نوار 4، روی 2.
[12].
سالهای بحران، همان، ص 297.