«شهید آیتالله دکتر محمد مفتح و دغدغه آینده جوانان» در گفتوشنود با مصطفی حسینیفرد؛
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
آشنایی شما با شهید آیتالله دکتر محمد مفتح، به چه دورهای بازمیگردد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. آشناییِ جدی و نزدیکِ من با شهید آیتالله دکتر مفتح در سال ۱۳۵۷ روی داد. البته پیشتر و در دهه 1340 نیز، با ایشان هممحلهای بودیم؛ به این شکل که پدرم تولیت مسجد امام حسین(ع) در خیابان دولت را داشت و شهید مفتح نیز، گاهی به آن مسجد میآمدند. همین رفتوآمدها باعث شده بود از نزدیک ایشان را ببینم. این آشناییها زمینهای شد تا بعدها و در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی، ارتباط بیشتری با شهید مفتح پیدا کنم و به ایشان نزدیک شوم.
ایشان را با کدامین خصال و ویژگیها به خاطر میآورید؟
اگر بخواهم به یکی از مهمترین ویژگیهای آیتالله مفتح اشاره کنم، باید بگویم که ایشان بهشدت در رعایت حقوق دیگران محتاط بودند. ما محافظینشان بودیم، اما در مواقعی که قرار بود صبحِ زود یا شبِ دیروقت به جایی بروند، آنقدر آهسته از منزل خارج میشدند که ما از خواب بیدار نشویم! برایشان رابطه رئیس و مرئوس، بیمعنا بود. به محافظان بسیار محبت داشتند و حتی غذایشان را در کنار ما میل میکردند. بهشدت دلسوزِ جوانان بودند، دغدغه آینده آنها را داشتند و همواره با رویی گشاده و بیانی شیرین، در میانِ آنها حضور پیدا میکردند. بسیار اهل پیادهروی بودند و فراوان طبیعتدوست. یک بار هم به دعوت خودشان به دماوند رفتیم و در طبیعت آنجا، چند روزی را در کنار هم سپری کردیم. و بالاخره در میان خصال شهید، «مظلومیتِ» ایشان بارز است که همگان به آن اذعان دارند.
آیتالله مفتح از نمادهای وحدت حوزه و دانشگاه قلمداد میشود. به نظر شما علت این امر چیست؟
سخنان شهید مفتح، همواره از دل برمیآمد و لاجرم بر دل مینشست. همانطور که عرض کردم، بیشتر از همه به جوانان توجه داشتند و روی آنها حساب ویژهای باز میکردند. ایشان با رفتار خود، عملا سمبل اتحادِ حوزه و دانشگاه بودند و همیشه هم بر ضرورتِ این مهم تأکیدِ ویژه داشتند. اخلاقشان واقعا ممتاز بود. با روی باز، صمیمیت و صداقت صحبت میکردند و همین باعث میشد جوانها (بهویژه دانشجویان و طلاب) جذبشان بشوند. علت هم این بود که به چشمِ خود میدیدند که این شهید بزرگوار چقدر دغدغه حل مسائل آنها را دارد و در پی آن است که گرهی از مشکلاتشان بگشاید.
ایشان در مسجد قبا، برای ارتباط صمیمی با مخاطبان و جوانان، از چه شیوههایی استفاده میکردند؟
آیتالله مفتح معمولا بعد از اقامه نماز در مسجد قبا، همچنان حضور داشتند و با آرامش و علاقه به سؤالات جوانان پاسخ میدادند. اساسا از حضور این قشر در مسجد، استقبال میکردند و دغدغهمندی و گفتوگوهای آنان درباره مسائل فکری را ارج مینهادند. ایشان با آگاهی از اهمیت روشنگری برای نسل جوان، این رسالت را برعهده گرفتند و تا پایان حیات نیز در همین مسیر قدم برمیداشتند.

شهید آیتالله دکتر محمد مفتح در کنار فرزند و محافظان خویش (سال 1358)
از رویداد تاریخی نماز عید فطر در تپههای قیطریه، خاطراتی را نَقل کنید.
نماز که تمام شد، شهید دکتر باهنر سخنرانی کردند و با هدایت آیتالله مفتح، راهپیمایی عظیم مردم آغاز شد، اما مأموران گارد در ابتدای خیابان دولت، به سوی جمعیت حملهور شدند؛ در همین اثنا شهید مفتح نیز مورد هجوم قرار گرفتند، بهطوری که به زمین خوردند و عمامه از سرشان افتاد! بااینهمه ایشان برخاستند و با همان آرامش همیشگی، همه را به مسالمت و ادامه راهپیمایی دعوت کردند. گفتند: «کسی واکنش نشان ندهد!». این رفتار برای من بسیار درسآموز بود؛ چون حتی در سختترین لحظات هم، با دشمنان آرام و خوشرو رفتار میکردند.
در ماههای منتهی به انقلاب اسلامی، ارتباط ایشان با امام خمینی را چگونه دیدید؟
در ماههای اوجگیری انقلاب اسلامی و اقامت حضرت امام در نوفل لوشاتو، وقتی اعلامیههای ایشان از پاریس میرسید، شهید مفتح مسئولیت نظارت بر تکثیر آنها را برعهده داشت. ایشان به پدرم و بهطور کلی خانواده ما، اعتماد زیادی داشتند؛ لذا توزیع این اعلامیهها را به ما میسپردند. من و برادرانم، این کار را انجام میدادیم. این همکاری بعدها و بهویژه در مقطع ورود امام به کشور، در کمیته استقبال گستردهتر شد. میدانید که شهید در این کمیته، فعّال بودند. کمیته انتظامات زیر نظر ایشان تشکیل شد و بنده نیز ــ که در آن زمان جوانی 25ساله بودم ــ در خدمتشان مشغول فعالیت شدم.
ظاهرا شما مدتی نیز، مسئولیت حفاظت از آیتالله مفتح را برعهده داشتید. از آن روزها برایمان بگویید.
بله، ولی آیتالله مفتح به هیچ وجه تمایلی به داشتنِ محافظ نداشتند و ما با اصرار فراوان، راضیشان کردیم! از نظر ایشان، محافظ داشتن با فاصله گرفتن از مردم برابر و این همان چیزی بود که ایشان دوست نداشتند. در هر صورت بعد از شهادت آیتالله مطهری، مسئولیت حفاظت از شهید مفتح به بنده سپرده شد. خاطرم هست که پس از شهادت استاد مطهری، همیشه ذکرِ خیرِ ایشان را داشتند. برای ایشان، احساس دلتنگیِ زیادی میکردند. مرتب بزرگی و عظمت آن عالمِ والامقام را یادآور میشدند و تأکید مینمودند که سالها طول میکشد تا جامعه ما بفهمد که چه گوهر نایابی را از کف داده است!
خبر شهادت ایشان را چگونه دریافت کردید؟ در آن لحظات چه احساسی داشتید؟
در آن روز به دلیل بیماری فرزندم، در کنار ایشان حضور نداشتم. به جای من، شهید جواد بهمنی همراه آیتالله مفتح بود. من خبر شهادت ایشان را از طریق رادیو شنیدم. بلافاصله به بیمارستان امیراعلم رفتم و در آنجا اطمینان یافتم که دکتر شهید شدهاند. نمیتوانستم باور کنم که دیگر ایشان را نخواهم دید! بهرغم همه تهدیدهایی که صورت گرفته بود، این موضوع برایم باورکردنی نبود. خودم در آن لحظه متوجه نبودم، ولی خانواده میگفتند: از خود بیخود شده بودی! ساعتهای بسیار دشواری بود که بهسختی میتوان آن را توصیف کرد.