در تاریخ معاصر ایران، سیره فردی و اجتماعی شهید آیتالله سیدحسن مدرس، برای بسا سیاستمداران و نخبگان جذاب و در حکم الگو بوده است. هم از این روی بازخوانی و تببینِ آن، مهم و حتی ضروری قلمداد میشود. در گفتوشنود پیآمده، مجید نوید، مدرسپژوه، به بررسی پارهای از خصال وی پرداخته و نقش آنها را در توفیقات وی بازنمایانده است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
عمده تحلیلگرانِ تاریخ و سیاست، توفیقات شهید آیتالله سیدحسن مدرس را در گرو «بصیرت همهجانبه» وی میدانند. نخستین پرسش اینجاست که چنین بینش نافذی، چگونه در وی شکل گرفت؟
به نام خدا. مرحوم مدرس در دوران حضور و تحصیل در نجف، با اندیشههای سیاسی علمای بزرگی مانند میرزا حسن شیرازی و آخوند ملا محمدکاظم خراسانی رشد یافت، اما مسلما بدون آنان نیز به سیاست وارد میشد. در اصفهان، برخوردِ پُرقدرتش با یک ترور نافرجام، شجاعت اجتماعی او را نشان داد. تدریس نهجالبلاغه در مدرسه سپهسالار ــ که سنتی تازه بهشمار میرفت ــ از همین بصیرت و نگاه نافذ برمیخاست. مدرس به هرجا که میرفت، با خویش آبادانی میبُرد؛ ساخت حمام، کاروانسرا و دیگر ابنیه عامالمنفعه را هرگز از نظر دور نمیداشت. سیاست برایش بَخشی از کُلِّ آفرینش و خدمت بود، نه حرفهای جدا و منفک.
مدرس در ابتکارات و قالبشکنیهای خویش، همواره توفیق داشت. آیا این امر نیز، به تیزفهمی او بازمیگشت؟
قطعا در این زمینه نیز، از بصیرت کممانند خود بهره میبُرد؛ برای نمونه، او پس از طرح موضوعی در مجلس، نخست چهار ماه سکوت کرد! پس از سپری شدن این مدت، نخستین سخنش این بود: «انسان عاقل تا بصیرت پیدا نکند، حق ندارد سخن بگوید!» او هر اصلاحی را بر آگاهی بنیاد میکرد، نه هیجان. وقتی از تاریخ نیز سخن میگفت، تأکید داشت که مورخ باید به بصیرت برسد تا ماهیت تحولات را بفهمد. مدرس هنجارشکنی اصلاحگرا بود، نه یک شورشیِ بیبرنامه. هر جا که قالبی را میشکست، هدفش آموزش و بازسازی بود، نه تخریب و ویرانی؛ به همین دلیل گفتار و کردارش، مؤثر و پرمنفعت از آب درمیآمد.
نگاه او به رابطه دیانت و سیاست را چطور تحلیل میکنید؟
مدرس میان رفتار دینی و سیاسی خویش، مرز یا حائلی نمیدید. میگفت: «ما قانونی مینویسیم که هم مسلمان بودن و هم ایرانی بودنمان را در آن ببینیم». جمله مشهورِ «سیاستِ ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاستِ ما» به معنای یک کُلِّ یکپارچه است. جدایی این دو، به تشتت نظری میانجامد. بااینهمه نباید از نظر دور داشت که از منظر او، فهم موقعیت تاریخی ـ سیاسی، شرط عملِ دینی است. شاهد آن نیز، موضع وی در برابر اولتیماتوم روسیه بود، که با تدبیر درباره آن گفت: «اگر مشیت الهی تسلیم است، تسلیم میشویم، ولی سند تسلیم خودمان را با دستانمان امضا نمیکنیم!».
شما در تحلیل رفتار سیاسی مدرس، بر «شجاعت» وی تأکید فراوانی دارید. این خصلت، برای نخستین بار در چه مقطعی از حیاتش بروز یافت؟
شاید بتوان گفت از دوره کودکی. مدرس در ششسالگی، نهالی را از جایی برآورد و در خانه کاشت تا یادگاری برای مادرش باشد! این نشانهای از استقلال و تمایزطلبی او بود. در نوجوانی نیز وقتی در روضهای از کارگریِ امام صادق(ع) سخن میرفت و حاضران گریه میکردند، او خندید و گفت: «از اینکه امامم کار میکرده، لذت بردم!». همین نگاه وارسته از ترس، خمیره شخصیتیاش شد؛ انسانی که نفع شخصی، تعلق و وابستگی، مانع از حقگوییاش نمیشد. هم از این روی و در تمامی عمرش، آزادگی پیشه کرد. از اصفهان تا نجف و تا تهران و خواف و کاشمر، از سفرهای تنها تا تصمیم برای نرفتن به هند برای زعامت مسلمانان، تبعیت نکردن از دستورهای پرمنفعت و شجاعتش در گسستن از الگوهای رایج، در زمره علائم این ویژگی بود. او در ماجرای رویگردانی از مهاجرت به هند گفت: مردم ایران، برای تحصیلش هزینه دادهاند و اکنون به خدماتش نیاز دارند! این ازخودگذشتگی، همان شجاعت واقعی است و در همه کس وجود ندارد.
شجاعتِ مدرس، از گونه فطری بود یا حاصلِ تجربه؟
ترکیبی از هر دو. مدرس در محیطی روستایی رشد کرد، که آزادگی با طبیعتِ آن همراه است. این فضا و تعلیمات پدربزرگ و پدرش، به او روحی جسور داد. او بعدها، تجربیات اجتماعی و سیاسی فراوانی آموخت و شجاعتش را به پختگی تبدیل کرد. در مجلس، گفتار و تحلیلهایش، حکایت از پرورده شدن این خصلت دارد. رشد او، حاصل عمل به آموزههای ایمانی و آگاهی از خود بود؛ البته همراه با تواضع در کردار. از خدمت به پیرمردان در قهوهخانه، تا کارگری نزد اربابی هندی برای یادگیریِ «تاریخ پلوتارک»، همه نشانه فروتنی و یقین او به راه خویشاند.

تاریخ، قطعا نمونههای فراوانی از شجاعت مدرس را ثبت کرده است. مناسب است که در این بخش، به مواردی از آنها اشاره کنید.
گفتوگوی او با رضاخان، معروف است. مدرس بیپروا از او پرسید: «این همه زمینِ مردم را برای چه میگیری؟ این تصاحبها برای شاه زشت است...». او پیشنهاد کرد که شاه بیمارستان بسازد تا اعتماد مردم افزایش یابد. این نگاه اصلاحگرایانه، از بیباکی فکری درمیآید، نه سازش. بااینحال وقتی رضاخان خوشش نیامد، مدرس عقب ننشست. آن روایتِ مشهور هم قابل اشاره است که درشکهچی برای رفتن به کاخِ سعدآباد کرایه سنگین خواست و مدرس گفت: «ملاقات با رضاخان، اینقدر نمیارزد!». این جمله تصویری است، از مردی که ترس در قاموسش جایی ندارد!
راهکار مدرس، برای تربیت جامعه شجاع چه بود؟
تربیت جمعی، نه فردی. به پسرش گفت: ظواهر تمدن را بپذیر، اما خودت باش! در خانه، استقلال و عدم وابستگی را تمرین میداد. در اجتماع، به جای تبلیغ شخصی، اراده جمعی را تقویت میکرد و میگفت: «بدون مردم، هیچ پیروزیای ممکن نیست». در قیام علیه ظلالسلطان، پیروزی را از آن مردم دانست، نه رهبران! ایجاد احساس مسئولیت عمومی، ابزار اصلی او برای پرورش شجاعت ملی بود. او با گفتار و رفتارش سعی داشت مردم را آگاه و نظارتگر کند.
این تفکر در منش سیاستمداران بعدی، چقدر خود را نشان داد؟
مدرس الهامبخش مصدق، ملکالشعرای بهار و برخی دیگر شد. مصدق گفت: بزرگترین اشتباهم این بود که هنگام رأیگیری برای تغییر سلطنتِ قاجاریه، همراه با مدرس از مجلس بیرون نرفتم! پس از او حوزههای علمیه و از جمله حوزه قم، بخشی از بینش او را گرفتند، اما استبداد پهلوی مانع تداوم نفوذ اندیشهاش شد. فقدان اسناد و نوشتههای مدرس در جامعه، این وقفه را تشدید کرد. در مجموع کمتوجهی ما به مفاخر دینی، فرهنگی و سیاسی خویش، نوعی ازخودبیگانگی است و شناخت مدرس، میتواند تا حدودی این نقیصه را جبران کند. مدرس روزی به شوخی گفته بود: هرگاه در قرآنم به فعلی از تفکر رسیدم و نتوانستم آن را بخوانم، با انگشت خیس پاکش کردم، تا زمانی که همه یتفکرون و یعقلونها پاک شد!... ما هم اگر انگشت خیس کنیم و قسمتهای دشوار مدرس را پا کنیم، از او چیزی نمیماند! فهم وی، تنها از راهِ جامعنگری و تمامنگری ممکن است.