«15 خرداد 1342، شهادت طیب حاجرضایی و در بند شدنِ یارانش» در گفتوشنود با زندهیاد سیدمجتبی طالاری؛
زندهیاد سیدمجتبی طالاری در عداد آن طیف از اهالی میدان میوه و ترهبارِ تهران بود که همزمان با شهیدان طیب حاجرضایی و حاج اسماعیل رضایی، دستگیر و به پنج سال حبس محکوم شد. او بخش زیادی از زندان خود را در تبعیدگاه بندرعباس سپری کرد. طالاری در گفتوشنود پیآمده، در باب آغاز و فرجام طیب، به بیان نکات و خاطراتی خواندنی پرداخته است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
لطفا در آغاز سخن، قدری به معرفی خود بپردازید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من سیدمجتبی طالاری، متولد سال ۱۳۰۴، در بخش ۶ محله باغ فردوسِ تهران هستم. در حدود هفتسالگی، پدر و مادرم را از دست دادم و فامیل، مرا به مدرسه محمدیه واقع در پایین چهارراه مولوی فرستادند. تا کلاس هشتم، درس خواندم. در آن زمان بهجای انگلیسی، باید زبان فرانسه را یاد میگرفتیم. بعد از کلاس هشتم، ترک تحصیل کردم و در میدان امینالسلطان مشغول به کار شدم.
چگونه وارد عرصه کار، در میدان امینالسلطان شدید؟
پسرخالهام مرحوم حاجمیرزا باقر کلباسچی، مرا به مغازه بارفروشی خود در همان میدان برد و از آن زمان، شاگردش شدم. بعد که تصمیم گرفته شد تا میدان امینالسلطان به «میدان انبار غله» منتقل شود، همراه با او رفتم و همانجا به کار ادامه دادم تا اینکه کمکم مستقل شدم و برای خودم کار میکردم. آن روزها در میدان، اغلبِ میوهجات و صیفیجات را میآوردند؛ از خربزه و هندوانه، تا هر نوع میوه و سبزی و اقلام روزمره. در آغاز با شتر و الاغ، از اطراف تهران مثل ورامین بار میآوردند، بعدها انتقال با ماشین انجام میشد.
در آن دوره، میداندارهای شاخص چه کسانی بودند؟
حاج خانِ خداداد، از معروفترینها بود. ارباب زینالعابدین هم با اینکه بارفروش نبود، اما گاهی در آنجا دعوا و مرافعه به راه میانداخت و عملا میدان را میگرداند!
آشنایی شما با شهید طیب حاجرضایی چگونه روی داد؟
برای اولین بار، مرحوم طیب را در صامپزخانه (صابونپزخانه) دیدم. در آن زمان، هنوز بارفروش نشده بود. بعدتر که وارد میدان امینالسلطان شد، ابتدا پیشِ حاج خان خداداد درِ باغی میگرفت، اما بعد با او به هم زد و به میدان انبار غله رفت! کم کم برای خودش حجرهای به هم زد و وضعش خوب شد.
آیا او در دوره اشتغال در میدان، با افرادی درگیری داشت؟
بله؛ در دوره بارفروشی، اول با حسین رمضانیخی و بعد با ناصر جگرکی درگیر شد! اما بیشترِ مردم، او را با فتوّت و جوانمردیاش میشناختند. رفته رفته، دست از شرارت برداشت و به زندگیاش میرسید. یکی از مهمترین برنامههایش، برپایی خیمه عزاداری در ماه محرم بود. دسته او، خیلی بزرگ و منظم تشکیل میشد. در بنگاه حاج علی نوری، تکیه میبست. در یک کلام، طیب در جوانی اهل دعوا، ولی از همه معرفت و مرامش بیشتر بود. کمک به مردم بهخصوص ضعفا را هیچوقت زمین نگذاشت!
شما خود، از دستگیرشدگانِ واقعه 15 خرداد 1342 بودید. به نظر شما، علت دستگیری شهید طیب حاجرضایی چه بود؟
صبح زود حدود 5 یا 6 بود که خبر رسید: «آقای خمینی را گرفتهاند!» همین خبر، میدان را به هم ریخت! مغازهدارها، اغلب تعطیل کردند و صاحبانش دورِ هم جمع شدند. دسته تشکیل دادیم و از میدان تا حوالی میدان اسمال بزاز رفتیم، شعار دادیم و با مأموران درگیر شدیم. دولت کاملا غافلگیر شده بود و مردم، به طورِ خودجوش قیام کرده بودند. بچهها، با چوب و چماق جلو رفتند و کسی جرئت جلوگیری از آنها را نداشت. واقعا هیچکس از قبل برنامهریزی نکرده بود، فقط غیرت مذهبی بود که همه را به حرکت درآورد. طیب از چندی قبل، با اعتراضات همراه شده بود.
.jpg)
شهید طیب حاجرضایی در حال استماع رأی محکمه نظامیِ خویش (سال 1342)
آیا از فرد یا جریانی خط میگرفتید؟ یا ارتباط تشکیلاتی داشتید؟
نه، به هیچ وجه! ما فقط عِرق مذهبی داشتیم. شنیدن خبر دستگیری امام کافی بود، که رگ غیرتمان بجنبد. اگر برنامهریزی و هدایت از پیش بود، شاید نتیجه طور دیگری میشد، اما حرکت ما کاملا خودجوش بود. خود دستگاه هم بعدها اعتراف کرد که اگر برنامهریزی قبلی در کار بود، چیزی از حکومت باقی نمیماند!
درگیریهای 15 خرداد، چه مراحلی را پشت سر گذاشت؟
تا ظهر اوضاع به نفع مردم بود، ولی بعدازظهر ورق برگشت! مأموران حمله کردند و «بگیر و ببند» شروع شد. بعد از آن طیبخان و حاج اسماعیل رضایی و چند نفر از میداندارها را گرفتند. من هم بازداشت شدم.
آیا همه دستگیرشدگان، از میدانیها بودند؟
نه، مثلا «داش گزنی» از میدان نبود، ولی او را هم گرفتند. در کل، حدود چهار نفر از دستگیرشدگان ارتباطی با میدان نداشتند. برخیها را هم، برای خالی نبودن عریضه گرفتند!
شما در کجا زندانی و نهایتا به چه میزان حبس محکوم شدید؟
در عشرتآباد. بعد از محاکمه، به پنج سال حبس محکوم شدم.
احکام دیگران چه بود؟
طیب حاجرضایی و حاج اسماعیل رضایی، حکم اعدام گرفتند. من، محمد عروس، حسن صالحی و چند نفر دیگر، به زندان رفتیم و حبس کشیدیم.
دوران زندان بر شما چگونه گذشت؟
ما را به بندرعباس فرستادند، همان تبعیدگاه قدیمی. هوا بسیار گرم بود، بیماری هم زیاد داشت و طبعا خیلی اذیت میشدیم. مدتی به دلیل شدت مریضی، به شیراز منتقل و بعد به بندرعباس برگردانده شدم. پنج سال را به طور کامل در زندان بودم.
بعد از آزادی چه کردید؟
دوباره به میدان برگشتم و بارفروشی را از سر گرفتم. کاری جز این نمیتوانستم بکنم.
آیا پس از آزادی، با همبندان زندانِ خود ارتباط داشتید؟
بله؛ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با همه دوستان پنج سال زندانِ بندرعباس، دوباره دور هم جمع شدیم و خدمت امام خمینی(ره) رسیدیم. در آن جمع، جای طیب حاجرضایی و حاج اسماعیل رضایی خالی بود، آنها شهیدِ مردانگی خود شده بودند.