«آداب و عادات شهید طیب حاجرضایی، از نمایی نزدیک» در گفتوشنود با زندهیاد حسین شیروانی؛
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
آشنایی شما با شهید طیب حاجرضایی، در چه تاریخی روی داد؟
به نام خدا. من بین سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵، در میدان امینالسلطان کار میکردم، پیشِ داییام که در آنجا مغازه داشت. در آن روزها، میدان انبار گندم تازه شکل گرفته بود. واردکنندگان بار از دروازه شمیران میآمدند، و اگر شب میرسیدند، باید تا صبح صبر میکردند تا دروازه باز شود! من از بچگی «طیبخان» را در میدان پامنار دیده بودم، زمانی که هنوز میدان به امینالسلطان منتقل نشده بود. بعد از انتقال میدان، طیب هم وارد این چرخه شد و رفتهرفته، نامش در میان میداندارها مطرح گردید.
طیب چگونه به میدانداری روی آورد؟ چه عوامل و موجباتی باعث این امر شد؟
از وقتی که از زندان بیرون آمد، حاجخانِ خداداد، مالکِ میدان، او را در کار خودش شریک کرد. حاجخان، آدمی مؤمن و مردمدار بود. طیب در حدود سال ۱۳۲۶، وارد میدان امینالسلطان شد و در آغاز، کارش «درِ باغی گرفتن» بود؛ یعنی هنگام خروج بار از میدان، برای هر لنگه پرتقال یا هر محموله دیگری، مبلغی را به عنوان عوارض میگرفت! چند نفر از نوچهها، مثل رضا گچکار و مشمهدی، دور و برش بودند تا نظمِ کار را نگه دارند؛ چون در آنجا پاسبان نبود و طبعا هریک از افراد شاخص، چند بزنبهادُر کنار خودش داشت. بعد از مدتی، مردم به این درِ باغی اعتراض کردند و مقررات تغییر کرد.
او بعد از ممنوع شدن «درِ باغی»، چه میکرد؟
حاجخان خداداد برایش مغازه خرید تا بارفروش شود و دست از بزنبهادُری بردارد. در میدان سبزی، کنار انبار غله کار میکرد؛ جایی که قبلا باغِ جنّت بود و بعدها به ارباب زینالعابدین اجاره داده شد. میدان سبزی حدود هفتصد دکّان داشت؛ یعنی تقریبا دور تا دورش را مغازهها گرفته بودند. در آنجا، صیفیجات و میوه فروخته میشد. بعدها خودِ من، چند مغازه در میدان انبار داشتم و مدتی با طیبخان در تماس بودم. رفتار او با بارفروشها عالی بود، آدم منصفی بود و به زیردستهایش احترام میگذاشت.
به موضوع جالبی رسیدید. قدری منش و شخصیت طیب را توصیف کنید.
طیب هم خودش و هم برادرش طاهر، مردان درستکار و دستبهخیری بودند. هر کس گرفتاری داشت، از بیکاری، ازدواج، یا سفر زیارتی، پیش طیب میرفت و او کارش را راه میانداخت! حتی گاهی کمکهایش را بدون اطلاع طرف میفرستاد! پول جمع میکرد و شبانه میداد، تا کسی نفهمد از کجا آمده است! خصلتش مردمداری بود و هیچوقت، دروغ یا کلکی در کارش نبود. شخصیت و قدرتش هم در حدی بود که نیازی به این کارها نداشته باشد.

طیب در میان عیّاران تهران، چه جایگاهی داشت؟
او یک «لوتی» بود، ولی از آن نوع که مردم امینش میدانستند. در قدیم، وقتی کسی به سفر کربلا یا مکه میرفت، زن و بچهاش را به دست لوتیِ محل میسپرد! طیب هم، از همین سنخ افراد بود. خودش هم سالی یک بار، به کربلا میرفت و در آنجا احترام زیادی داشت. وقتی توبه کرد و اهل حلال و حرام شد، دیگر برگشتی در کارش نبود، مثل مصطفی دیوونه که بعد از توبه، منشأ خیرات زیادی شد. من خودم دو سه بار و همراه طیبخان، کیسه به دست گرفتم و به اتفاق میرفتیم پیش بارفروشها، تا برای ضعفا و مستمندان کمک جمع کنیم. همه با اطمینان پول میانداختند؛ چون حرف طیب ردخور نداشت!
روابط طیب حاجرضایی با شعبان جعفری را چطور دیدید؟
شعبان جعفری هیچچیز نبود، فقط با حکومتیها رفتوآمد داشت. قدِ بلند و هیکلِ بزرگی داشت، اما اصالت و مرام نداشت! با طیبخان خوب نبود؛ چون گاهی پشت سرش حرف میزد و به گوشش رسانده بودند. من برای ورزش باستانی، به زورخانه شعبان میرفتم. طیب انسان خیّر و بامرامی بود، برعکسِ شعبان که بیشتر به فرمانِ چاپلوسی میرفت! طیب با مردم دوست بود، با اهل بازار و باستانیکارها رابطه احترامآمیزی داشت، بر خلاف شعبان که از وقتی لقب تاجبخش گرفت، خودش را گُم کرد و کمتر کسی را میشناخت!
ظاهرا شما از دعوای طیب و حسین رمضانیخی هم خاطره جالبی دارید که شنیدنش در این بخش از گفتوگو برای ما مغتنم است.
بله؛ شما دعوای معروف محله باغ فردوس را میگویید. طیب پولدار بود و گاهی در رستوران پول ده تا میز را حساب میکرد، اما حسین رمضانیخی تهیدستتر بود و حسادت میکرد! روز عقدکنان برادرم، عصرش بین حسین رمضانیخی و طیب دعوا شد! طیب با قمه به دماغ رمضانیخی زد، حسین هم با چاقو شکم طیب را پاره کرد! از سربندِ همین ماجرا، طیب مدتها در بیمارستان بستری بود. بعد از گذشت مدتی، شهربانی خواست که متعرضِ حسین رمضانیخی شود، اما طیب گفت: «دعوا بین رفقا بوده، کار به کس دیگری ندارد!». بعد از آن هم آشتی کردند و دوباره با هم رفتوآمد داشتند.
از مراسم عزاداری طیب، در شبهای ماه محرم بگویید. این مجلس چه خصوصیاتی داشت؟
تکیه طیب، از شب اول محرم تا عاشورا برقرار بود. در بنگاه حاجعلی نوری، کنار انبار غله، مجلس روضه برپا میکرد و هر شب، به حدود پنجهزار نفر شام میداد! روز عاشورا، ناهار میداد و جمعیت عظیمی هم میآمد. دستهاش وقتی به راه میافتاد، از میدان شوش تا سهراه سیروس امتداد داشت! پرچمها، عَلَمها و کتلهای آن، بسیار زیاد بودند. رجال مهم مملکت، از حسین علاء و دکتر امینی گرفته تا امیراسدالله علم، نخستوزیر، سرزده به مجلسش میآمدند و مینشستند. عکسهایش موجود است. خود من در آن مجلس، شربت میگرداندم و عظمت کار را به چشم دیدم.
از ماجرای دستگیری و اعدام شهید طیب حاجرضایی، خاطراتی نَقل کنید.
بعد از ۱۵ خرداد 13۴۲، طیبخان در میدان امینالسلطان بود، که مأموران او را گرفتند و به زندان عشرتآباد بردند. حدود پنج ماه، در زندان بود و دادگاهش سه ماه طول کشید. من با برادرم و حاجاسدالله طاهرپور، به ملاقاتش رفتیم. نحیف و ساکت شده بود و مأمور حاضرِ ساواک، به او اجازه صحبت نمیداد! در آن زمان میداندارها را یکییکی میگرفتند و من برای فرار، چهل روز به مشهد رفتم تا در امان بمانم! در این قضیه نعمتالله نصیری عامل اصلی بود؛ چون پیشتر از طیب سیلی خورده و به دنبال انتقام بود.
به نظر شما، از چه روی نام «طیبخان» هنوز در یادها زنده است؟
چون آدم سلیمالنفس و خیری بود. اهل ظلم نبود و از حق مظلوم دفاع میکرد. دستِ به خیر داشت و سوگ و سور مردم را سنگین میگرفت. سفرهدار بود، مردمدار بود و چیزفهم. من هر روز برایش فاتحه میخوانم و عکسی از او را روی دیوار مغازهام دارم. همه میگویند خدا رحمتش کند، هیچکس از او بد نمیگوید. طیبخان، طیب آمد و طیب رفت. نامش تا همیشه، با جوانمردی زنده مانده است.