کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«زمینه‌های صیرورت عملی شهید طیب حاج‌رضایی» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد اسدالله صفا؛

او از اواسط دهه 30، با حکومت شاه به مشکل برخورد

17 آبان 1404 ساعت 10:33

زنده‌یاد اسدالله صفا، از اعضای پرقدمت جمعیت فدائیان اسلام و مبارزان دوره نهضت ملی و انقلاب اسلامی بود. او به دلیل شناخت واقعی از جریانات فرهنگی و اجتماعی دوره خویش، درباره شهید طیب حاج‌رضایی و همگنانش اطلاعات فراوانی داشت. صفا در گفت‌وشنودی که در پی می‌آید، به بسترهای صیرورت عملیِ آن شهیدِ نیکنام پرداخته است



پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
در دوره‌ای که وارد فعالیت‌های دینی و سیاسی شدید، وجهه اجتماعی شهید طیب حاج‌رضایی را چطور دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. خدا رحمتش کند، در یک کلام آدمی مردمی بود. با قدرتش کار مردم را راه می‌انداخت، اما برای اینکه بتواند این کار را بکند و به فعالیتش وسعت بدهد، ناچار بود که با حکومت کنار بیاید؛ مثلا وقتی فرح دیبا بچه اولش را در زایشگاهی در خیابان مولوی به دنیا آورد، طیب منقل اسپند آورد و دوروبری‌هایش، انتظامات برنامه را به عهده داشتند. شاه از این کار خوشش آمد و دستور داد تا انحصار واردات موز از لبنان را به او بدهند؛ بااین‌همه در این قضیه، میانه‌اش با تیمسار نصیری بد شد؛ چون دور را از دست او گرفته بود و همین باعث شد نصیری، بعدها با او تسویه حساب کند. به‌هرحال طیب رفته‌رفته و به همین شکل اعتبار کسب کرد، ولی اهل ظلم به کسی نبود. اصلا از ضعیف‌کُشی بدش می‌آمد. علاوه بر این، سعی در اصلاح ذات‌البین داشت. هرجا که دعوایی پیش می‌آمد، خودش می‌رفت کلانتری، دست دو طرف را می‌گرفت و آشتی‌شان می‌داد. به‌هرحال، بیشتر به خیر تمایل داشت.
 
او در اداره میدان میوه و تره‌بار و حل‌وفصل مسائل محلی و حتی شهری هم، نقشی ایفا می‌کرد؟
بله؛ در بازار میوه و تره‌بار کار می‌کرد و خیلی‌ها زیر دستش بودند. در آغاز هر که برای خرید به میدان می‌رفت، باید «یک درِ باغی» به طیب می‌داد، اما هیچ‌وقت کسی را اذیت نکرد. گاهی که مشاجره و حتی دعوایی میان او و دیگران پیش می‌آمد، رئیس شهربانی و رئیس کلانتری محل، پرونده‌به‌دست به سراغش می‌رفتند، که از چه کسانی شکایت دارد؟ در جواب آنها می‌گفت: «من از هیچ‌کس شاکی نیستم، دو تا رفیقیم، خودمان می‌دانیم و مسئله را حل می‌کنیم!» معمولا سعی داشت تا با کدخدامنشی مسئله را حل کند، که کار به کلانتری و شهربانی نکشد.
 
 
می‌گویند در آن دوران، عیّارها و لوتی‌ها، هریک برای خود یک قلمرو نفوذ داشتند. محدوده‌ طیب، کجا بود؟
میدان میوه و تره‌بار، باغ فردوس و محله صابون‌پزخانه، دست طیب بود. پایین شهر دست «مصطفی‌دیوونه» بود، منطقه سنگلج و گلوبندک دست شعبان بی‌مخ بود. هر ناحیه یک داش‌مشدی داشت، ولی انصافا طیب با همه فرق داشت. در عزاداری‌های محرم پیراهن مشکی می‌پوشید، دکمه‌های پیراهنِ مخصوص سینه‌زنان را باز می‌کرد و با تمام اعتقادش سینه می‌زد! تعصب مذهبی داشت، برهنه نمی‌شد، احترام مجلس سیدالشهدا(ع) را نگه می‌داشت.
 
رابطه‌ او با علما و روحانیتِ وقت، چگونه بود؟
طیب از زمان قدیم، احترامِ علما و روحانیون را داشت. در کُل بسیاری از لات‌ها و داش‌مشدی‌ها، مشروب می‌خوردند، قمار هم می‌کردند، اما محرم که می‌رسید، همه‌ این کارها را کنار می‌گذاشتند! با وجود همه آن اعمال ناپسند، عشقشان به اهل بیت(ع) زیاد بود. طیب هم مثل بقیه، همین‌طور بود. اصلِ اعتقادش را داشت و حرمت علما را هم حفظ می‌کرد. حتی با برخی از اهل منبر رفیق هم بود، مخصوصا با مرحوم شیخ محمدباقر نهاوندی. وقتی می‌خواستند برای هیئتش منبری دعوت کنند، طیب می‌گفت: «حتما باید شیخ باقر بیاید!». رفقایش می‌گفتند: حرف‌هایش تند است و ساواک گیر می‌دهد، اما طیب می‌گفت: «اشکالی ندارد، بگذارید بیاید، حرف حق می‌زند!» همین شد که دستگاه بو بُرد که جهتش مذهبی و مخالف شده است.


اسدالله صفا
 
ظاهرا در باب سفر شهید طیب حاج‌رضایی به مشهد، خاطره جالبی دارید که شنیدن آن در این بخش از گفت‌وگو، برای ما مغتنم است.
حدود هفتاد، هفتاد‌وپنج سال پیش، خسروخان، یکی از یکه‌بزن‌های معروف مشهد، از طیب دعوت گرفت که به زیارت امام هشتم(ع) برود. طیب هم دلش می‌خواست خسروخان را ببیند، به همین خاطر با حسین رمضان‌یخی و هفت‌کچلون و دوستانش، به سمت مشهد راه افتادند. وقتی که رسیدند، گاراژ و خیابان‌ها پر از جمعیتِ مستقبلین شده بود و مردم پیش پای آنها، گاو و گوسفندِ زیادی کشتند و خلاصه شهر مشهد به هم ریخت! بعد به باغی رفتند و دیدند که میزبان برایشان خمره‌های پر از شراب آماده کرده است! طیب داد زد: «ما برای زیارت امام هشتم(ع) آمده‌ایم، نه عرق‌خوردن! اگر این بساط را جمع نکنید، بلند می‌شوم و می‌روم!». خسروخان هرچه گفت: امام مهربان است و می‌بخشد، طیب نپذیرفت و و اصرار کرد که نباید در محضر امام معصیت کرد. به‌هرحال خسروخان آن بساط را جمع و ده روز، از او و رفقایش پذیرایی کرد. بسیاری از مردم مشهد، به دیدن طیب‌خان آمدند. پیرمردهایشان، هنوز این قصه را به یاد دارند.
 
تحول فکری و عملی او، از چه زمانی شروع شد؟
البته از اواسط دهه 1330، اختلافاتی با دستگاه پیدا کرده بود، ولی اگر از من بپرسید، از سربند منبرهای مرحوم نهاوندی بود که دل طیب نرم شد! سه چهار شب حرف‌های شیخ را گوش داد و گفت: «این حرف‌ها را باید شنید، حرف خدا را باید شنید!». مثل حُر در کربلا، یک‌دفعه مسیرش عوض شد. او دیگر در آن دوره، از همه خلاف‌های سابقش کنار کشیده بود. محرم که می‌شد، طیب با دو تا اتوبوس از اطرافیانش، می‌رفت به مسجد محله صابون‌پزخانه. آقای نهاوندی به منبر می‌رفت، مردم جمع می‌شدند و طیب آشکارا نشان می‌داد که عوض شده است. به‌‎هرحال مأمورین هم، در آنجا حضور داشتند و راپورت می‌دادند.
 
در قیام 15 خرداد، شهید طیب حاج‌رضایی چقدر نقش داشت؟
بر خلاف ادعای برخی، من معتقدم که نقش زیادی داشت. منتها با سیاست رفتار می‌کرد که گرفتار نشود. در قضایای این‌چنینی، خودش را وسط میدان نشان نمی‌داد و از دور اداره می‌کرد. می‌گفت: «آقای خمینی مجتهد است، هرکس به ایشان جسارت کند، مثل این است که به امام زمان(عج) توهین کرده است!» جالب اینجاست که تا آن زمان هم، اصلا امام را ندیده بود! به‌هرحال این عقیده را داشت و از بیان آن هم، ترس نداشت. عوامل ساواک و شهربانی هم گزارش داده بودند که او طرف مخالفین را گرفته است. فرصتی هم برای نصیری پیش آمد که وقایع چند سال پیش را تلافی کند!
 
بر حسب اسناد و شواهد، گفت‌وگوی شهید مهدی عراقی با او، در جانبداری وی از امام خمینی نقش مهمی داشت. شما که با عراقی دوستِ صمیمی بودید، دراین‌باره چه می‌دانید؟
آقامهدیِ عراقی از فدائیان اسلام بود و از قدیم‌الایام، با طیب و مسیح برادران طیب، سلام و رفاقت داشت. البته راهشان با هم فرق داشت؛ آقا مهدی یک مجاهدِ به تمام معنا بود و طیب‌خان اهل لوتی‌گری، ولی احترام هم را نگه می‌داشتند و در مواقع ضرورت، به هم کمک می‌کردند. عراقی و نهاوندی، هر دو و هر یک به شکلی، در تغییر روش طیب مؤثر بودند.
 
برخی هم گفته‌اند که شعبان جعفری، در زمینه‌سازی برای دستگیری و اعدام طیب بی‌تأثیر نبوده است. تحلیل شما در این فقره چیست؟
من دراین‌باره اطلاع دقیقی ندارم، اما بعید هم نیست؛ چون این دو با هم خوب نبودند. رفتارشان با هم فرق داشت. شعبان با دستگاه رابطه مستقیم داشت و هر روز به آن نزدیک‌تر هم می‌شد، در واقع جزئی از پرسنل شاه شده بود، اما طیب و دوستانش مذهبی‌تر بودند و به‌مرور، از حکومت فاصله بیشتری هم گرفتند. شعبان محیط زورخانه را که همواره مقدس بوده، به وجود زنان آوازه‌خان و تنبک‌زن و هنرپیشه آلوده کرد، اما طیب از این جور کارها بدش می‌آمد. همیشه می‌گفت: «من هیئت‌دار هستم» و به این کار افتخار می‌کرد.
 
و سرانجام شهیدان طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی، در کدامین بستر دستگیر، محاکمه و تیرباران شدند؟
به نظرم حکومت شاه به دنبال یک قربانی می‌گشت که هم به خاطر رفتارش از او انتقام بگیرد و هم جامعه را بترساند. مجموعه اتفاقاتی که در مسیر محاکمه طیب افتاد و وساطت‌هایی که رد شد، نشان می‌داد که اینها از پیش تصمیم خود را گرفته‌اند. در این بین تنها رشادت و جوانمردی طیب‌خان بود که باعث عاقبت‌بخیری‌اش شد. او اگر می‌پذیرفت که اقرار کند از امام پول گرفته، محتمل بود که اعدام نشود، اما حاضر نشد که آخرتش را به دنیایش بفروشد. خدا رحمتش کند.
 


پرونده طیب حاج‌رضایی
 
 
 


کد مطلب: 26227

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/interview/26227/او-اواسط-دهه-30-حکومت-شاه-مشکل-برخورد

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir