«شخصیت عبادی و عرفانی شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی» در گفتوشنود با زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین شیخ علیاصغر مروارید؛
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
آشنایی شما با شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی در چه تاریخی و کجا روی داد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. برای اولین بار در سال ۱۳۲۴ و در مدرسه خیّراتخانِ مشهد، با مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی(رحمهالله) ملاقات کردم. آن مقطع، اوایل تحصیل من و حاجآقا مصطفی هم از قم آمده بود. البته در آن سفر، خودِ مرحوم امام هم به مشهد مشرف شده بودند، ولی آقا مصطفی بیشتر با طلبهها مأنوس بود. چون حجره من نزدیک به حجره او بود، توفیق دیدارش زیاد دست میداد و از آن به بعد، رابطه ما رو به صمیمیت گذاشت.
در آن دوره، کدامین خصال و ویژگیها را در ایشان برجستهتر دیدید؟
در آن وقت، شاید پانزده یا شانزده سال بیشتر نداشت، اما واقعا در میان طلبهها خوش میدرخشید! در بحثهای ادبی، با صدای رسا و پُرشور سخن میگفت و همه کسانی که ایشان را شناخته بودند، او را با همین خصوصیات به یاد میآورند. از همان ابتدا، در برابر عظمت هیچ شخصیتی خود را نمیباخت؛ مثلا ممکن بود با یک مرجع تقلید صحبت کند و بگوید: «نخیر آقا! فلان مسئله، از نظر ادبی قابل بحث و مناقشه است!». در آن زمان هنوز در سطح ادبیات بود و به دروس فقهی و اصولی نرسیده بود؛ به همین دلیل درباره ادبیات زیاد بحث میکرد و معلوم بود که خوب درس میخوانَد. دیگر خصوصیت بارز او، که همیشه هم مشاهده میشد، تواضع کمنظیرش بود. معمولا افرادی که استعدادی دارند و شخصیت علمیای پیدا میکنند، اگر در برابر اساتید خودشان هم تواضع کنند، میان همسن و سالانشان رفتار مخصوصی دارند و خود را برتر میبینند، ولی حاجآقا مصطفی با وجود مقام علمیاش، بسیار فروتن بود. کسانی که با او مأنوس بودهاند، خوب میدانند که در هیچ مرحلهای خود را نمیگرفت و همیشه افتادگی و خضوع خود را حفظ میکرد.
دوستان و مراودان آیتالله سیدمصطفی خمینی در مشهد، بیشتر چه کسانی بودند؟
در سفرِ مشهد، با آقایان: نظامالدین الهی قمشهای، سیدمحمد جلالی، صادق خلخالی و علی شیخ محمدی بسیار صمیمی بود. با آنها شوخی و تفریح میکرد و گاهی نیز با هم، به منطقه وکیلآباد میرفتند، اما همین حاج آقامصطفی با آن روحیه شاد و پرشور، وقتی آقا نظام قمشهای در مسجد گوهرشاد دعای کمیل میخواند، عبایش را پهن میکرد و با حالتی خاص روی زمین مینشست و دعا میخواند و تضرّع میکرد. با آن استعدادِ جوشان، از نظر عبادت و تهجّد نیز انسان فوقالعادهای بود. در میان رفقا لطیفهای هست که میگویند کسانی که خیلی استعدادِ درس ندارند، به مفاتیحالجنان میپردازند و مقدس میشوند! ولی او بهرغم استعداد و توان خوبی که در درس و بحث داشت، اهل عوالم عرفانی و معنوی نیز بود.
درباره سلوک عبادی و عرفانی ایشان، بسیار سخن میرود. مشاهداتِ شما دراینباره چیست؟
از نظر عبادی، بسیار مقیّد و پیگیر بود. گاهی جلسات ما، تا پاسی از نیمهشب طول میکشید و من میدیدم که ساعت دو یا سه، از جا بلند میشود و نافله شبش را میخوانَد. نسبت به خواندن ادعیه، پایبندی خاصی داشت؛ مثلا مستحب است که در پایان دعا، با انگشت به سمت راست و چپ اشاره شود و او این حرکت را چنین تفسیر میکرد که انسان با این کار در برابر خدا تواضع و کوچکی خود را نشان میدهد. یکی از دوستان نقل میکرد که نیمههای شب، حاجآقا مصطفی برای تهجد بیدار میشد و پس از نمازهای واجب و مستحب، جلوی آینه میایستاد و خطاب به خودش میگفت: «مصطفی! مواظب باش! حساب و کتابی هست...». البته تعابیر شیرینی هم درباره خودش داشت که از گفتنشان معذورم.

پس از آن سفر، دیدارهای بعدی شما در کجا انجام شد؟
بنده تا دو سه سال بعد، در مشهد بودم و خدمتشان نرسیدم، تا وقتی که به تهران آمدم. در تهران هم طی دو، سه جلسه، با برخی از منبریها و دیگران دیدار و گَپ و گُفت داشتیم، که حاج آقا مصطفی هم در آنها حضور داشت. در آن جلسات، همچنان همان خصوصیات گذشته را در ایشان میدیدم.
ظاهرا یک بار هم، در همدان با یکدیگر دیدار و مصاحبت داشتید؟
بله؛ سالی که مرحوم امام به همدان تشریف آورده بودند، حاجآقا مصطفی هم ایشان را همراهی میکرد. در آن سفر، معمولا روزها با هم بودیم. بنده شبها بعد از نماز آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری، به منبر میرفتم. در همان سال، آیتالله خوانساری در همدان درگذشتند و سپس پیکرشان را به قم آوردند در مسجد بالاسر به خاک سپردند. من و حاجآقا مصطفی، روزها با هم به شنا میرفتیم. ماشاءالله در شنا و ورزشهایی مثل والیبال و فوتبال هم، بسیار برازنده بود.
در قم، روابط شما با آیتالله سیدمصطفی خمینی چگونه تداوم یافت؟
وقتی در حدود سال ۱۳۳۲ و پس از دو سه سال اقامت در تهران به قم رفتم، بسیار با هم مأنوس شدیم. بنده از همان سالی که به قم آمدم، منبر میرفتم. یکی از منبرهایی که به یاد دارم، مجلسی بود به مناسبت فوتِ مادرِ شیخ علیآقای تهرانی، که حضرت امام، حاجآقا مصطفی و سایر علما هم حضور داشتند. منبرهای آن زمان من غالبا عرفانی بودند؛ چون زیاد قرآن حفظ کرده بودم. همان منبرها، سبب ارتباط بیشتر من با ایشان و بسیاری دیگر شد.
پس از آغاز نهضت اسلامی، قاعدتا هماهنگی و همکاری شما بیشتر شد. از این دوره، چه خاطراتی دارید؟
از سال ۱۳۴۱، در مسجد مسگرهای قم و بعد از نماز مرحوم آقای داماد، منبرهای سیاسی و انقلابی خود را آغاز کردم. پس از ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی، خواهناخواه تماس من با بیتِ مرحوم امام بیشتر و در نتیجه، رابطه من با حاجآقا مصطفی هم صمیمیتر شد. این فصل از روابط ما، در خاطراتِ شاهدانِ امر و همچنین در اسناد و تصاویر، بهروشنی وجود دارد و شاید چندان لازم نباشد که به آن بپردازیم. وقتی امام و ایشان به نجف تبعید شدند، دو سفر به آنجا کردم و در هر دو بار، میهمان حاجآقا مصطفی بودم؛ البته امام هم برای دیدن از بنده، تشریف آوردند.
ارزیابی شما از واکنش امام خمینی، به رحلت فرزند ارشد و نامآور خویش چیست؟
از قضا آنچه را که به عنوان موضوعی برجسته، در حادثه مرگِ اسرارآمیزِ حاجآقا مصطفی بسیار مهم میبینم نحوه مواجهه شخصِ امام با این مسئله است. ایشان چون کوهی استوار، در برابر این مصیبت ایستادند و با متانت خاص خود، از آن غم سنگین بهعنوان یکی از الطاف خفیه الهی یاد کردند. برای من رفتار امام در این ماجرا و داستانهایی که از آن نَقل میشود، از هر چیزِ دیگر مهمتر و آموزندهتر است.