«واپسین لحظاتِ حیاتِ شهید سیدعبدالکریم هاشمینژاد» در گفتوشنود با غلامرضا عظیمی (محافظ شهید)؛
غلامرضا عظیمی از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامیِ مشهد، در چهار ماه پایانی حیات شهید حجتالاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمینژاد، حفاظت از وی را برعهده داشت. در لحظه شهادتِ آن روحانی شجاع نیز، در کنار وی بود و بهشدت مجروح گشت. او پس از سالها و در گفتوشنود پیآمده، به توصیف «روز واقعه» پرداخته است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
نخست از ورود خود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سپس، برعهده گرفتن حفاظت از شهید حجتالاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمینژاد بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با توصیه شهید بزرگوار حجتالاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمینژاد، وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامیِ مشهد شدم و مدتی بهعنوان محافظ مرحوم دکتر حسن غفوریفرد، استاندار وقت خراسان، فعالیت کردم. در سال 13۶۰، که اوج ترور منافقین بود، بهعنوان محافظ شهید هاشمینژاد انتخاب و با ایشان همراه شدم. در واقع ترور شهید هاشمینژاد در مقطعی روی داد که مأموریت من برای حفاظت از دکتر غفوریفرد تمام شده بود و سه، چهار ماهی میشد که در خدمت شهید هاشمینژاد انجام وظیفه میکردم. همه جا با ایشان بودم، از کلاسهای درس در دفتر حزب جمهوری اسلامی گرفته تا تمامی مکانهای عمومی که ایشان تشریف میبردند.
آیا شهید هاشمینژاد، دستورالعملی برای حفاظت از ساختمانِ دفتر حزب جمهوری اسلامی در مشهد یا ورود به آن صادر کرده بودند؟
بله؛ خاطرم هست که نوشتهای با دستخط خودشان، خطاب به نگهبانان دربِ ساختمان حزب جمهوری اسلامی در خیابان عشرتآباد (شهید هاشمینژاد) نوشته بودند که بر اساس آن، از همه بازرسی و تفتیش بدنی شود. حتی در آن دستورالعمل تأکید کرده بودند که خودشان هم هنگام ورود بازرسی شوند! در روز شهادت هم، تفتیش بدنی کاملی از همه افراد، حتی محافظین انجام شد، اما فردی به نام هادی علویان، با پنهان کردن نارنجک، وارد دفتر حزب شده بود! باید عرض کنم که دوستان ما، پیشتر در مورد رفتارهای مشکوک علویان هشدار داده بودند. با بررسیهای اطلاعات سپاه، متوجه شدیم که نامهای هم در این خصوص به مسئولان دفتر حزب در مشهد رسیده بود، اما کوتاهی و سهلانگاری اعضایِ این دفتر و عدم انعکاس اطلاعات موجود درباره این فرد به ما، باعث شد علویان بتواند وارد ساختمان شود و نیّت پلید خود را عملی کند.
واپسین برنامههای شهید هاشمینژاد، پیش از «روز واقعه» چه بود؟
ایشان در روزِ قبل از شهادتشان، به بهشهر، یعنی زادگاه خویش، رفتند، با مردم گفتوگو کردند و از نزدیک، طرحها و اقدامات انجامشده در آنجا را مورد بازدید قرار دادند. برنامه بعدی ما، حضور در دفتر حزب جمهوری اسلامی در مشهد بود، که به آن رویداد تلخ منتهی گردید.
.jpg)
نمایی از مراسم تشییع پیکر شهید حجتالاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمینژاد در آستان قدس رضوی(ع)
رویداد ترور شهید هاشمینژاد، دقیقا چطور اتفاق افتاد؟
جلسه پرسش و پاسخ با اعضای دفتر حزب جمهوری اسلامی، حدودا ده دقیقه طول کشید و بعد از آن شهید هاشمینژاد فرمودند: «میخواهم برای انجام کاری به بیرون بروم، لطفا آماده باشید!». قرار بود من و یکی از محافظان دیگر به نام آقای ترکانلو، در خدمتشان باشیم؛ یعنی اینطور طراحی شده بود که آقای ترکانلو در جلو باشد، شهید در وسط و بنده در پشت سرِ ایشان، به سمت طبقه پایین حرکت کنیم. ایام برگزاری انتخابات ریاستجمهوری و در طبقه اول، نمایشگاهی برگزار شده بود. حاجآقا نگاهی به پوسترهای نمایش دادهشده کردند، کمی قدم زدند و دوباره برگشتند. در همین زمان نوجوانی پانزده، شانزدهساله به نام هادی علویان ــ که مدتی بود در حزب رفتوآمد داشت ــ جلو آمد و سلام کرد. بعد با سرعت هرچه تمامتر، حاج آقا را از پشت بغل کرد و به طرف من چرخید! من در آن لحظه، غافلگیر شده بودم و نمیتوانستم کاری انجام دهم! حاجآقا روبهروی من و علویان پشت سر ایشان ایستاده بود؛ بنابراین نمیتوانستم تیراندازی کنم! چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که نارنجک منفجر شد و همزمان با آن، صدای انفجار دیگری از بیرون ساختمان به گوش رسید! خون زیادی، روی دیوارها و زمین پاشیده شد! حاجآقا روی زمین افتاده بودند و شکمشان به شکلی دلخراش، شکافته شده بود! علویان هم، دستش قطع شد. او قصد فرار داشت. از پشت وی را گرفتم، ولی به دلیل جراحتِ پس از انفجار، بسیار ضعیف شده بودم و نتوانستم مهارش کنم! کمی مقاومت کردم، اما علویان گریخت و من روی زمین افتادم و بیهوش شدم! حاجآقا هم در همان لحظه نخست، به شهادت رسیدند.
پس از انفجار، چه اتفاقاتی در ساختمان حزب و اطراف آن افتاده بود؟
چند تن از اعضای تیم ترورِ منافقین اعم از زن و مرد، با یک موتورسیکلت و یک خودروی پیکان، بیرون از ساختمان حزب منتظر علویان بودند تا او را نجات دهند. بااینهمه او در برابر دفترِ حزب، توسط هم گروهیهای خود کشته شد! به صلاح ندیده بودند ضارب را با مجروحیتی که پیدا کرده بود، زنده بگذارند! از سوی دیگر از مرکز دستور رسیده بود که ضارب زنده دستگیر شود. بچهها سریع آمبولانس خبر کردند و جسم نیمهجان علویان را در آن گذاشتند، اما در نیمه راهِ بیمارستان به هلاکت رسید. متأسفانه عملیات برای احیای نامبرده توسط تیم پزشکی و امنیتی به شکست انجامید و با مرگ او، بخشی از اطلاعات مهم از دست رفت. روز تلخی بود.