کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد و بایسته‌های تبلیغ دینی» در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام‌ والمسلمین سیدعلی‌اصغر مجتبوی؛

می‌گفت: باید بینش دینی مردم را ارتقا دهیم

23 مهر 1404 ساعت 10:00

حجت‌الاسلام‌ والمسلمین سیدعلی‌اصغر مجتبوی، در عداد شاگردان و مصاحبان شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد است. او در حوزه بایسته‌های تبلیغ دینی و نحوه سامان‌دهی منابر، فراوان از آن روحانیِ روشنگر آموخته است. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، شمه‌ای از خاطرات خویش در این موضوع را واگویه کرده است



پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
ظاهرا شما در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در زمره شاگردان شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد بودید. ارتباطات و تعاملات شما با ایشان، بیشتر در چه زمینه‌ها و حوزه‌هایی بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. همان‌طور که اشاره کردید، در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، هنگامی که «کانون بحث و انتقاد دینی» در شهر مشهد فعال بود، در خدمت شهید بزرگوار هاشمی‌نژاد بودم و با ایشان همکاری می‌کردیم. مدتی بعد از آن، چون شهید به دلایلی همکاری خود با کانون را قطع کردند، بنده نیز که افتخار شاگردی ایشان را داشتم، چنین کردم. در آن سال‌ها، یکی از اشتغالات من منبر رفتن بود و در سخنرانی‌ها، از شکل و محتوای سخنرانی‌های ایشان الگو می‌گرفتم. دراین‌باره یکی از خاطرات جالبی که به خاطر دارم این است که یک بار در بالای منبر، به مناسبتی از شاه نام بردم! ایشان پس از پایان سخنرانی فرمودند: «دیگر بر منبرِ امام حسین(ع) نام شاه را نیاورید، ان‌شاءالله شاه به زباله‌دان تاریخ خواهد رفت!...». با کمال شهامت، این جمله را در حضور جمعیت گفتند، درحالی‌که هنوز پنج، ‌شش سال به پیروزی انقلاب باقی مانده بود! آن بزرگوار حتی در مجالسی که منبر نمی‌رفتند، حاضر می‌شدند و  به سخنان خطبا گوش می‌دادند، درحالی‌که عده‌ای این‌گونه رفتار نمی‌کنند.
 
در سخنان خود، به شجاعت ایشان در گفتار اشاره کردید. آیا در حضور مسئولان حکومتی نیز، به همین صراحت سخن می‌گفتند؟
بله؛ همان‌طور که عرض کردم، ایشان در مجالس بدون هیچ ملاحظه‌ای سخن می‌گفتند. حتی در برابر بازنشستگان درباری ــ که آریامهر را «خدایگان» می‌دانستند ــ تقیّه نمی‌کردند و نظرشان را بی‌پروا بیان می‌کردند. همین امر نیز به‌کرات، برای ایشان اسباب پرونده‌سازی و حتی دستگیری و زندان می‌شد.
 
گفتید که در ساماندهی منابر خود، از شیوه‌ها و توصیه‌هایِ «شهید» نژاد استفاده می‌کردید. لطفا دراین‌باره، خاطراتی را بیان کنید.
یک بار در راه احمدآباد فرمودند: «آقای مجتبوی، در منبر از مسائلی صحبت کنید که بینش دینی مردم را افزایش دهد؛ چون مثلا آنها نماز می‌خوانند، ولی نمی‌دانند چرا باید این اعمال را انجام دهند!» سپس داستانی نقل کردند: «دیروز از پایین خیابان می‌آمدم. تنها بودم تا اگر مأموران ساواک خواستند مرا بگیرند، مزاحم مردم نشوند. پیرمردی عامی و جسور رسید و پرسید: خونِ جوان‌های مردم به گردن کیست؟ مؤدبانه پاسخ دادم: به گردن خاتم‌الانبیاء(ص)؛ چون اگر ایشان دین اسلام را نمی‌آوردند، مردم مسلمان نمی‌شدند و ضرورتی هم برای جهاد و شهادت وجود نداشت! پیرمرد سرش را پایین انداخت و بدون خداحافظی رفت! اینها باید با فلسفه احکام اسلام، بیشتر آشنا شوند». منابر خودشان نیز، همواره نمونه‌ای از پاسخگویی به نیازهای زمان بود.
 
به فعالیت شهید هاشمی‌نژاد، در کانون بحث و انتقاد دینی اشاره کردید. ارزیابی شما، از جلسات ایشان در آن کانون چیست؟
من معمولا در کلاس‌های ایشان در کانون شرکت نمی‌کردم، اما با آن نهاد همکاری داشتم. جلسات کانون، صبح‌های جمعه در فلکه صاحب‌الزمان(عج) تشکیل می‌شد و حدود پنجاه جوان در آن شرکت می‌کردند. ایشان با سعه صدر، به پرسش‌های حضار پاسخ می‌دادند. اگر هم وقت کم می‌آوردند، هفته بعد جواب پرسش‌های باقی‌مانده را می‌دادند. این جلسات در رفع شبهات جوانانِ آن روز، نقش چشمگیری داشت.
 
علت اختلاف شهید، با آقای سیدحسن ابطحی چه بود؟ به کدام دلیل، شرکت در جلسات کانون را ترک کردند؟
تا آنجا که بنده می‌دانم، شهید هاشمی‌نژاد متوجه شدند که آقای سیدحسن ابطحی با مهندس سالور ــ که واسطه بین دستگاه طاغوت و برخی روحانیون بود ــ ارتباط دارد؛ لذا از همکاری با او پا پس کشیدند! بعد از رفتن شهید، جلسات کانون از رونقِ گذشته افتاد و امثال بنده نیز، حتی دیگر به اطراف آنجا هم نرفتیم!
 

شهید حجت‌الاسلام‌ والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد
 
یکی از توانمندی‌های ایشان که هم در جلسات کانون و هم در خارج از آن، نمود بیرونی داشت، قدرتِ مناظره با مخالفان اندیشه دینی بود. آیا در این خصوص یادبودی دارید؟
بله؛ دراین‌باره به خاطره‌ای اشاره می‌کنم. شبی جلسه‌ای را ترتیب دادم تا شهید با یک سرگرد ارتش، که منکر معجزات اهل‌بیت(ع) بود، گفت‌وگو کند. چهار ساعت و نیم بحث کردند و آن سرگرد، کوتاه نیامد! تا اینکه شهید گفتند: «می‌دانم که شما در تهران، عضو حزبی هستی که کارش انکار معجزات پیامبر(ص) و ائمه(ع) است!». همین جمله باعث سکوت آن سرگرد و برملا شدن حقیقت شد. در مجموع اگر کسی لجاجت نداشت، معمولا در برابر قدرت استدلال و همچنین قدرت بیان ایشان، تسلیم می‌شد.
 
علاوه بر توانمندی و احاطه علمی، چه عوامل دیگری در جذب جوانان به شخصیت و منش شهید هاشمی‌نژاد نقش داشت؟
تواضع و محبت ایشان در مصاحبت با نسل جوان، بسیار چشمگیر بود. هیچ فاصله‌ای بین خود و این قشر ایجاد نمی‌کردند. با لبخند به استقبال پرسش‌هایشان می‌رفتند، به آنان روحیه می‌دادند و در حقشان دعا می‌کردند. جوانان با آزادی و امنیت روحی و روانی کامل، مشکلات فکری خود را با شهید در میان می‌گذاشتند.
 
در اخلاق فردی ایشان، کدام خصلتشان برای شما جذاب می‌نمود؟
برای من علاوه بر تمامی ملکات و فضایل اخلاقی، ساده‌زیستی ایشان بسیار جالب بود. خاطرم هست که در شرایط ناامنِ پس از پیروزی انقلاب و ترور شخصیت‌ها، یکی از بستگانم گفت: برای آقای هاشمی‌نژاد اتومبیلی نو تهیه کنیم تا کمتر در معرض خطر باشد. وقتی پیام به ایشان منتقل شد، برای اینکه بنده را ساکت کنند، فرمودند: «ما برای اهداف دینی و اجتماعی انقلاب کردیم، ماشین می‌خواهیم چه کار؟». بحث ادامه پیدا کرد و نهایتا با اصرار بنده پذیرفتند، ولی بعد از تفکر شبانه، معامله را به‌کلی لغو کردند و گفتند: «اگر سی‌هزار تومان قرض داشته باشم، از کارهای مطالعاتی‌ام می‌افتم، به نگرانی‌اش نمی‌ارزد!» به رغم اینکه آن خویشاوند ما ناراحت شد، شهید افزودند: «اصلا حرفش را نزن!». من سال‌ها، منبرِ ایام فاطمیه ایشان را اداره می‌کردم. محبت فراوان داشتند و مناعت طبع و استغنایشان، مثال‌زدنی بود. بنده در مجالس بانوان هم، منبر می‌رفتم. حتی رهبر معظم انقلاب هم به من پیغام دادند که در مجالس دعای توسل خانم‌ها در منزلشان سخنرانی کنم. قبول کردم و مدت‌ها افتخار خدمت بود. بعدها که ایشان به ایرانشهر تبعید شدند، آن جلسات هم تعطیل شد.
 
با این وصف و در آن دوره، چگونه با حضور محافظان کنار آمدند؟
اتفاقا یک ‌بار به ایشان عرض کردم: مردم می‌پرسند که در این شرایط خطرناک، چرا تنها با دو محافظ حرکت می‌کنید؟ ایشان لبخند زدند و گفتند: «تازه یکی‌شان را هم مرخص کرده‌ام!». گفتم این کار درست نیست، چون شما متعلق به اسلام و انقلاب هستید. گفتند: «آقای مجتبوی! ما با خدا عهد کرده‌ایم که تا زنده هستیم، جانمان را برای اسلام بدهیم. اگر خدا سعادتِ شهادت را نصیبمان کرد، آن را مثل معشوقی در آغوش می‌کشیم!...». این تعبیری بود، که خودشان فرمودند. من هم گفتم: درست است که شهادت برای همه سعادت است، اما وجود شما هم برای مردم مغتنم است.
 
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیا در حزب جمهوری اسلامی نیز با ایشان همکاری داشتید؟
خیر؛ بارها دعوت کردند، ولی من اعتقاد داشتم که آزادیِ عمل برای خدمت، بهتر است. شهید هاشمی‌نژاد هم فرمودند: «اگر در حزب فعالیت نمی‌کنی، آزادانه تبلیغ کن، همین کافی است».
 
ظاهرا شهید هاشمی‌نژاد در همان دوره، به شما مأموریتی نیز داده بودند. ماجرا از چه قرار بود؟
بله؛ مأموریت دادند تا برای رسیدگی به روستاهایی چون دهشک و بُزن‌آباد، به جنوب خراسان بروم. دیدم که مردم آن خطه، هنوز در دخمه‌هایِ کنار خرابه‌ زندگی می‌کنند! گزارش را که دادم، ایشان آن را در جلسات مختلف منعکس کردند، تا وضعیت آن مناطق اصلاح شود. بعد از آن، خانه‌هایی برای مردم ساخته شد و شرکتی زراعی تشکیل گردید. همه آن مظالم از میان رفت و به برکت انقلاب اسلامی، زندگی‌ اهالی دگرگون گشت.
 
در لحظه دریافت خبر شهادتِ استاد،  در کجا و چه شرایطی بودید؟
در مکه مشرف بودم. شب بالای بامِ هتل رفتم تا رادیو را روشن کنم. خبر را که شنیدم، چنان حالی پیدا کردم که قابل وصف نیست!
 


کد مطلب: 26167

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/interview/26167/می-گفت-باید-بینش-دینی-مردم-ارتقا-دهیم

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir