«شهید سیدعبدالکریم هاشمینژاد، در قامت یک برادر» در گفتوشنود با سیدمحمد هاشمینژاد؛
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
مناسب است که در آغاز این گفتوشنود، قدری به بیان دانستهها و خاطرات خود از دوران تحصیل و نشو و نمای شهید حجتالاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمینژاد بپردازید.
بسم الله الرحمن الرحیم. خدمتتان عرض کنم که در آغاز، محل تحصیل شهید هاشمینژاد در منطقه کوهستانِ بهشهر بود. از همان اَوانِ کودکی، علاقه وافری به مباحث دینی و علمی داشت. در مکتب اساتید حاضر در منطقه، مراحل اولیه علوم حوزوی را آموخت. به دلیل استعداد و پشتکار، توانست بهسرعت در تحصیل پیشرفت کند. او بهطور خاص، در محضر حضرت آیتالله حاج شیخ محمد کوهستانی زانوی شاگردی بر زمین زد. ایشان عالمی ربانی و عارفی کمنظیر بودند. برادرم از شاگردان ممتاز ایشان بهشمار میرفت و تلاش میکرد تا از هر فرصتی برای بهرهمندی از محضرشان استفاده کند. درسها و منش اخلاقی مرحوم کوهستانی، تأثیر عمیقی بر شخصیت علمی و معنوی وی گذاشت.
شهید پس از سپری شدن مدتی، احساس کرد که برای رسیدن به درجات عالیتر علمی و استفاده از محضر مراجع بزرگ، باید به مرکز ثقل حوزههای علمیه ایران، یعنی شهر مقدس قم، مهاجرت کند. در قم، حوزه علمیه فضایی متفاوت داشت. اساتید برجستهای، در آنجا مشغول تدریس بودند. شهید تلاش کرد تا در حلقه درسی آیتاللهالعظمی بروجردی حاضر شود. آیتالله بروجردی طبق روال دائمیِ خویش، برای سنجش علمیِ طلاب جدیدالورود، از آنان امتحان میگرفتند. شهید نیز در آزمون ایشان شرکت و به لطف خداوند، نمرهای عالی کسب کرد. پس از اعلام نتایج، آیتالله بروجردی برای تشویق شهید، پنجاه تومان به او جایزه دادند. در آن دوران، پنجاه تومان مبلغ بسیار قابل توجهی بود و نشان از لطف آیتالله به وی داشت.
در میان خصال اخلاقی برادر، کدام یک را برجستهتر دیدید؟
اعتقاد به سادهزیستی و بیتوجهی به تجملات و زرق و برقِ زندگی. باورِ او به این مسئله، تنها در گفتار نبود، بلکه عملا در تمام ابعاد زندگیاش دیده میشد. ایشان هرگز اجازه نداد که جایگاه علمی یا آوازه تبلیغی، سبک زندگیاش را تغییر دهد؛ بهعنوان نمونه در مسئله امنیت و حفاظت ــ که پس از انقلاب برای بسیاری از شخصیتها ضروری بود ــ وزارت کشور خودروی بنزی در اختیارش گذاشت تا سفرهایش به شهرستانها به شکلی امنتر انجام گیرد. شهید آن را نپذیرفت، با اینکه میدانست استفاده از خودروی امنیتی، برای حفظ جانش لازم است. از نگاه او استفاده از آن، ناخواسته فاصلهای با مردم ایجاد میکرد. شهید تا لحظه شهادت، با همان پیکان شخصیاش تردد میکرد. همیشه تأکید داشت: «دوست ندارم جز ماشین خودم، از وسیله دیگری استفاده کنم!» ماشینِ پیکان او، نمادی از پیوستگیاش با زندگی عادی مردم بود.
حتی پس از شهادت، وصیّت روشنی دراینباره داشت. او توصیه کرده بود که پیکان را بفروشند و سهمالارثی را که ممکن است از او باقی بماند، صرف پرداخت بدهیهای احتمالیاش کنند! در نهایت چیزی جز خانه مسکونی و همان خودروی پیکان، از شهید باقی نماند! زندگیاش بهشدت ساده بود و همین امر، برای او بزرگترین منبع آرامش و قدرت در مسیر تبلیغ و مبارزه بهشمار میرفت. وقتی انسان به مظاهر دنیوی دلبستگی نداشته باشد، میتواند آزادانهتر فریاد حق را سر دهد.

تکاپوی مبارزاتی شهید هاشمینژاد در دوره اختناق رژیم گذشته چه هزینههایی داشت؟ دست کم شما که در بهشهر زندگی میکردید، شرایط را چگونه میدیدید؟
دوران مبارزه، مقطعی مملو از مخاطرات جدی و فضای جامعه، بهشدت امنیتی و تحت کنترل شدید حکومت بود. مخصوصا در شهرهای کوچکتری مانند بهشهر، بیشتر دوستان و علاقهمندان بهخاطر ترس از ساواک، جرئت حضور در جلسات سخنرانی شهید هاشمینژاد را نداشتند. مأموران ساواک بهطور منظم، برای کنترل محتوای سخنرانیها و شناسایی سخنرانان و مستمعین، در اماکن مربوطه حضور پیدا میکردند. طبیعی بود که مردم عادی از بازداشت، شکنجه یا عواقب سنگینتری که پس از برخورد ساواک پیش میآمد، هراس داشته باشند، اما در این میان شخصیتهایی هم بودند که مانند سدی محکم در برابر این فشارها ایستادگی میکردند. حضور آیتالله سیدمحمد شاهرودی در بهشهر، نقشی حیاتی در کاهش شدت تهدیدها و حفظ امنیت نسبی برای فعالیتهای مذهبی داشت. ایشان با جایگاه مرجعیت و نفوذ اجتماعی خود، پناهگاهی برای مردم بودند و تا حدودی از شدت حملات و تهدیدها میکاستند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید هاشمینژاد از پذیرش سمتهای اجرایی خودداری نمود. ایشان چرا این رویکرد را انتخاب کرد؟
در مقطع پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید بهدلیل ارتباطاتی که با بدنه جامعه مذهبی و سیاسی داشت و فعالیتهای تبلیغی و مبارزاتی مستمر، پیشنهادهای زیادی مبنی بر پذیرش مسئولیتهای کلان اجرایی، در دولت و نظام دریافت کرد. این پیشنهادات از سوی نهادهای مختلفی مطرح میشدند، اما ایشان هیچکدام از آنها را نپذیرفت. دلیل اصلی این بود که به کار فرهنگی و تبلیغی باوری عمیق داشت و تأثیرگذاری و ماندگاری آن برای جمهوری اسلامی را بسیار بیشتر میدانست. این روحیه و اعتقاد، باعث شد به جای پذیرش پستهای دولتی و اجرایی، مسئولیتهای دیگری را عهدهدار شود که در راستای اهداف فرهنگی نظام بود.
خبر شهادت برادر را در کجا و چطور دریافت کردید؟ در آن لحظات، چه احساسی داشتید؟
آن لحظه، یکی از تلخترین و دشوارترین لحظات زندگی من بود. هنگام شهادت ایشان، من در ایران نبودم و در سفر حج بهسر میبردم. در آن روز، روال متعارف ما در کاروان حج جریان داشت. پس از صرف ناهار، در استراحتگاه کاروان بودیم که ناگهان معاون کاروان ــ که فردی عربزبان به نام آقای حسینی بود ــ با چهرهای پریشان وارد شد. ایشان خبر را مستقیما از رادیو عربستان شنیده بود و با فریادی وحشتزده اعلام کرد: «آقای هاشمینژاد را شهید کردند!» با شنیدن این خبر، همه زائران و دوستان، که در اتاقها بودند، شیونکنان بیرون ریختند! جو حاکم، جوی آکنده از بهت و اندوهی عمیق بود. من و آقای حسینی بهسرعت به سمت صاحب هتل دویدیم تا هر طور شده امکان برقراری تماس تلفنی با ایران را فراهم کنیم. پس از تلاش فراوان، موفق شدیم با مشهد تماس بگیریم. پشت خط، برادرم سیداحمد حضور داشت. وقتی او تأیید کرد: «متأسفانه خبر درست است»، دیگر دنیا بر سر من خراب شد!