کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«یادها و یادمان‌هایی از سیره اخلاقی و مبارزاتیِ پدر» در گفت‌وشنود با سیده بی‌بی فاطمه هاشمی‌نژاد؛

ما به دستگیری‌های پدر و تنهایی‌های خود، عادت کرده بودیم!

19 مهر 1404 ساعت 11:54

سیده بی‌بی فاطمه هاشمی‌نژاد، نخستین فرزند شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد است. دانسته‌های وی از پدر، صرفا مربوط به رویدادهایی است که در محدوده خانواده روی داده‌اند. او در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بیان بخشی از یادها و یادمان‌های خویش از سیره اخلاقی و مبارزاتیِ آن شهید پرداخته است



پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
وقتی نام شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد مطرح می‌شود، نخستین تصویر یا خاطره‌ای که از پدر به ذهنتان می‌آید، چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من چون اولین فرزند شهید هاشمی‌نژاد هستم، از همان زمان که پدر را به یاد می‌آورم، ایشان در زندان بودند! آن صحنه‌ها و شجاعتشان، بیش از هر چیز در خاطرم مانده است. یادم هست که ده‌ساله بودم و ایشان در اصفهان منبر داشتند. در آن مدت از ساواک بارها زنگ می‌زدند و تهدید می‌کردند که منابرتان را متوقف کنید، اما ما باز از اصفهان به سوی شیراز به راه افتادیم، که ایشان در آن شهر منبر بروند! ظهر بود که به شیراز رسیدیم و به هتل رفتیم. کمی بیرون رفتیم و گشت زدیم، اما به‌محض آنکه برگشتیم، مأموران آمدند و پدرم را دستگیر کردند! ما را هم همراه با ایشان، به اصفهان بردند. پدر را زندانی کردند و ما به مشهد برگشتیم! این سنخ وقایع در زندگی ما عادی شده بود!
 
این دستگیری، کاملا غیرمنتظره انجام شد؟
پدرم احتمال آن را می‌دادند، اما نه در هتل و کنار همسر و فرزندانشان. در هتل بودیم، که ناگهان آمدند و پدرم را از اتاق بردند! تا ساعت ۱۲ شب، ناگزیر در همان‌جا ماندیم. بعد ما را سوار کردند، همسر و فرزندان را در صندلی‌های عقب نشاندند و دو مأمور هم، در جلوی ماشین نشستند. به اصفهان رفتیم و در خانه آقای مقدم ــ که محل سخنرانی‌های پدر بود ــ ما را پیاده کردند، ولی ایشان را به جای دیگری بردند. شب را در آنجا گذراندیم. فردایش برای ما قطار گرفتند و به قم رفتیم. چند روزی در آنجا بودیم و سپس از تهران، با قطار به مشهد برگشتیم. مادرم در این سفر و با وجود بچه‌های کوچک، سختی زیادی کشیدند. ما این مسئله را به‌خوبی حس می‌کردیم.
 
شهید هاشمی‌نژاد در منابر خویش، چه موضوعاتی را مطرح می‌کردند که تا این حد موجب حساسیت ساواک می‌شد؟
ایشان به مسئولان ساواک می‌گفتند: «من مستقیما درباره شما حرفی نمی‌زنم، صحبت من درباره تاریخ اسلام و ابوسفیان و یزید و شمر است، اما شما آن را به خودتان می‌گیرید!...». سخنرانی‌های پدر به گونه‌ای بود که تاریخ مبارزات اهل بیت(ع)، واقعه عاشورا و فجایع دوران بنی‌عباس را با وضعیت و عملکرد رژیم شاه پیوند می‌داد.
 
رفتار مادر هنگام دستگیری و زندانی شدن پدر را چگونه می‌دیدید؟
خاطرم هست که مدتی با دایی‌ام، در یک خانه زندگی می‌کردیم. مادرم هر روز برای پدر غذا درست و نامه‌ای را هم، در کنار آن پنهان می‌کرد! گاهی نامه‌ها را در میان لایه‌های لباس پدر پنهان می‌کرد تا به دستشان برسد. حتی وقتی دیگر اجازه نمی‌دادند برایشان غذا ببریم، با لباس یا وسایل شخصی پیام‌ها را منتقل می‌نمود. ایشان در این‌گونه قضایا، با دشواری‌های فراوان مواجه می‌شد.
 

سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد
 
از محتوای این نامه‌ها، چیزی هم به خاطر دارید؟
بیشتر مطالب شخصی و خانوادگی بود، ولی ساواکی‌ها اجازه انتقال همین پیام‌ها را هم نمی‌دادند و ما مجبور بودیم که از این شیوه‌ها استفاده کنیم. جالب است که در آن دوره، کسی جز من اجازه ملاقات با پدر را نداشت! خاطرم هست که مأموران، مرا تنها به سلولی می‌بردند. اتاقی کوچک، یک تخت، یک میز و صندلی، شمعی روشن و نقاشی‌ای بر روی دیوار! آن تصویر، در ذهنم مانده است. دیدارهایم با پدر، بیشتر در این فضا برایم تداعی می شود.
 
به عنوان اولین فرزند شهید هاشمی‌نژاد، قدری ارتباط خود با ایشان را توصیف کنید.
علاقه بین ما فرزندان و پدر، بسیار زیاد بود؛ مخصوصا به من که اولین فرزندشان و دختر بودم، محبت زیادی ابراز می‌کردند. حتی وقتی به سفر هم می‌رفتند، سعی می‌کردند مرا هم با خود ببرند. بااین‌همه، فقط من در چند سفر اصفهان همراهشان بودم. خاطرم هست که یک ‌بار با اتوبوس به اصفهان می‌رفتیم. راننده آهنگ گذاشته بود. پدرم بلند شدند و اعتراض کردند. گفتند: اگر خاموش نکنید، ما پیاده می‌شویم! راننده ایستاد، مردم واکنش نشان دادند و او هم ناگزیر نوار را خاموش کرد! در مجموع، پدرم خوش‌سفر و علاقه‌مند به دیدار با مردم بودند. مردم هم نسبت به ایشان، محبت زیادی نشان می‌دادند.
 
درباره ازدواجتان بگویید. نقش پدر در این رویداد چه بود؟
در آن زمان، پدران برای ازدواج فرزندان و به‌ویژه دختران تصمیم می‌گرفتند. من هنگام ازدواج، چهارده سال داشتم. پدر فردی را که سیدی از اهالی کرمان، اهل دیانت، آراسته و محترم بود، معرفی کردند و گفتند: «اگر فاطمه خودش بخواهد، من موافقم». خانواده ما هم، خواستگار را می‌شناختند. در مراسم عقد، پدر وکیل من بودند و آقای سیدان از دوستان پدر، وکیل همسرم شدند. زندگی مشترک من، به سادگی آغاز شد.
 
به زندگی مبارزاتی شهید هاشمی‌نژاد بازگردیم. روز دستگیری پدر در سال 13۵۴ را چطور به خاطر می‌آورید؟
ما در زیرزمین خانه پدربزرگ، اعلامیه‌های حضرت امام را پنهان کرده بودیم. هر بار هم که پدر سخنرانی می‌کرد، منتظر هجوم ساواک بودیم! آن‌بار یک هفته بعد از انجام سخنرانی، ایشان را دستگیر کردند. وسایل ممنوعه، از جمله کتاب‌ها، نوارها و اعلامیه‌ها را مادرم زیر چادرِ خود مخفی کرده بودند.
 
پس از آن دستگیری و در دیدارهای زندان، با شما درباره چه موضوعاتی صحبت می‌کردند؟
فقط یک‌ بار گفتند: «آدم اگر تخلفی کرده باشد و در پی آن یک سال هم در زندان بماند، اشکالی ندارد، اما اگر کسی را بی‌گناه، حتی یک روز هم زندانی کنند، او را معترض می‌کند!...». در آن مقطع، زمستان و هوا هم سرد بود. ما هم، پنج بچه کوچک بودیم. با تاکسی می‌رفتیم و بخشی از راه را هم باید پیاده می‌آمدیم، تا وسیله بیاید. یک ‌بار صدای گریه یکی از بچه‌ها، آن‌قدر بلند بود که همه متوجهِ ما شدند!
 
و به عنوان سؤال آخر، خبر شهادت پدر را از چه طریق دریافت کردید؟
همسرم در تهران بودند. من هم با دو فرزند، در خانه پدر بودم. ساعت 6 صبح، آقای روح‌بخش، محافظِ پدر، آمد و ایشان را برای تدریس، به دفتر حزب جمهوری اسلامی مشهد بُرد. من یکی دو ساعت، استراحت کردم. پس از بیدار شدن، دیدم که تعداد زیادی از پاسداران وارد خانه شده‌اند! گفتند: امروز ممکن است که منافقین به اینجا حمله کنند و ما برای حفاظت آمده‌ایم! ما هم از واقعیتِ ماجرا خبری نداشتیم. برادرم رفت، تا خبر بگیرد. روز شهادتِ امام جواد(ع) بود. رادیو قرآن می‌خواند. چند بار، آن را خاموش و روشن کردیم. نهایتا دایی من آمدند و خبر را دادند. روزِ بسیار تلخی بود.  
 


کد مطلب: 26152

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/interview/26152/دستگیری-های-پدر-تنهایی-های-خود-عادت-کرده-بودیم

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir