«شهید سیدعبدالکریم هاشمینژاد، گشاینده طریق روشنگری و مبارزه در مشهد» در گفتوشنود با زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا اسدی مقدم؛
زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا اسدی مقدم، در زمره روحانیونی بود که از ابتدای حضور در حوزه علمیه مشهد، با جریان انقلابی و پیرو اندیشههای دینی و مبارزاتی امام خمینی پیوند خورد و تا پایان حیات نیز، بدان وفادار ماند. وی در گفتوشنود پیآمده، به بازگویی شمهای از خاطرات خویش از شهید حجتالاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمینژاد پرداخته است. روحش شاد
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
ظاهرا جنابعالی پس از اقامت در شهر مشهد، ابتدا با شهید حجتالاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمینژاد آشنا شدید و سپس با سایر همگنانِ ایشان. اینطور نیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. اولا خوشحالم که فرصتی فراهم شد تا در مورد این شهید بزرگوار سخن بگویم؛ ثانیا از شما هم متشکرم که یاد این شهید بزرگوار و امثال او را زنده نگاه میدارید. آشنایی بنده با شهید بزرگوار سیدعبدالکریم هاشمینژاد (رضوانالله علیه)، برمیگردد به سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی؛ یعنی از وقتی که در سال ۱۳۴۲، از حوزه علمیه فردوس در جنوب خراسان، وارد حوزه علمیه مشهد شدم. در آن زمان، طلبهای ساده و بیاطلاع از مسائل سیاسی بودم. قیام مردمی حضرت امام خمینی(ره) در سالهای 13۴۲ و 13۴۳، مرا مانند بسیاری از طلاب جوان و مشتاق، به خط امام سوق داد. در آن روزها چند چهره شاخص، در شهر مشهد نشر اندیشههای امام و نهضت اسلامی را برعهده گرفته بودند. سه چهره همپیمان، یعنی شهید سیدعبدالکریم هاشمینژاد، آیتالله عباس طبسی و پس از مدتی وقتی که حضرت آیتالله سیدعلی خامنهای به مشهد تشریف آوردند، محور مبارزات بودند. من ابتدا با شهید هاشمینژاد و سپس آیتالله طبسی آشنا شدم و در جلسات پرشور ایشان، حضوری فعال داشتم.
در حلقه اطراف این سه چهره، چه مجموعهای از طلابِ انقلابی حضور داشتند؟
چهرههایی که الان به خاطرم میآیند از این قرار هستند: شهید سیدرضا کامیاب، شهید سیدعباس موسوی قوچانی و آقایان: محمدباقر فرزانه، سیدهادی خامنهای، صادقی، مجد، غزالی، آشوری، صباحی عاملی، سبحانی و عدهای دیگر. این نکته را هم ناگفته نگذارم که با حضرت آیتالله خامنهای، از سال 13۴۶ و از راه آشنایی با آقای سیدهادی خامنهای ارتباط پیدا کردم.
شهید هاشمینژاد در حوزه مشهد، چه کتبی را تدریس میکردند و اساسا حوزه تخصصی ایشان چه بود؟
ایشان درسهای سطوح عالی حوزه، مانند: رسائل، مکاسب و کفایه را تدریس میکردند. همچنین در «کانون نشر حقایق اسلامی» و در روزهای جمعه، به سؤالات نسل جوان پاسخ میدادند و برای طلاب جوان، جلسات بحث و مناظره منعقد میکردند. هدفِ ایشان، آمادهسازی آنان برای مواجهه با شبهات مهمِ روز بود. بنابراین علاوه بر احاطه به کتبِ سطوح عالیه حوزه، در حوزه کلام و تاریخ اسلام هم دستی پُر داشتند. آثاری هم که از ایشان برجای مانده است، از قبیل کتب و سخنرانیها، این نکته را به خوبی نشان میدهد.
فضای حاکم بر مجامع دینی و حوزه علمیه مشهد در آن سالها را چگونه ارزیابی میکنید؟ این پرسش را از آن جهت طرح میکنم که مخاطب با بستر فعالیتهای مبارزاتی شهید هاشمینژاد بیشتر آشنا شود.
حوزه مشهد، آمیختهای از چهرههای وابسته به رژیم و اوقافِ آن، بیتفاوتها و متحجرینِ مخالف خط امام بود. در چنین فضایی، تلاشهای چهرههایی چون شهید هاشمینژاد، بهویژه در میان نسل جوان و تحولخواه بازتاب ویژهای داشت. کلاسهای آن بزرگوار، از پرجمعیتترینها بود؛ زیرا نیازهای فکری آنان را پاسخ میگفت. مخالفان خط امام ــ از ساواک و متحجرین گرفته تا التقاطیون ــ تلاش میکردند ایشان را محدود کنند؛ بااینهمه این سه بزرگوار، در حد توان به فعالیتهای روشنگر خود ادامه میدادند. نمونهاش پس از درگذشت مرحوم جلال آل احمد بود، که شهید هاشمینژاد همراه آیتالله خامنهای و آیتالله طبسی، برای چهلمِ او در مسجد حاج ملاهاشم مراسم ترحیمی برگزار کردند و یادش را گرامی داشتند؛ کاری که در آن زمان کمسابقه و شجاعانه بود و مورد استقبال هم قرار گرفت.
واقعه «مسجد فیل» در مشهد، در زندگی شهید هاشمینژاد و البته در نگاهی کلانتر در جریان مبارزات نهضت اسلامی در این شهر، جایگاهی ویژه دارد. دراینباره چه خاطراتی دارید؟
آن شب در مسجد فیل، هنگامی که مأمورین ساواک قصدِ دستگیری شهید هاشمینژاد را داشتند، بنده نیز حضور داشتم و شاهدِ قضیه بودم. دلیل حساسیت ساواک بر منبر ایشان نیز این بود که علیه نظامِ حاکم، فقدان آزادیهای اساسی، حق تعیین سرنوشت مردم، دفاع از اصول فراموششده قانون اساسی و در مذمت رفاهزدگیِ فزاینده سخن گفته و روی موضوع کرامت زنان، تأکید فراوان میکرد. در شب حادثه، نیروهای نظامی مسجد را محاصره کردند و پس از مقاومت مردم، دستور تیراندازی صادر شد! تیر هوایی کارگر نشد و مأموران حضار را به رگبار بستند، که به شهادت چند نفر منتهی گشت! از جمله شهدا بازاریانی بودند که بعدها در مراسم ترحیمشان، تنها طلاب پیرو امام جرئتِ حضور داشتند و بقیه، توان شرکت در چنان جلساتی را در خود نمیدیدند!

اشاره کردید که شهید هاشمینژاد، در منابر آن شب بر موضوع کرامت زنان تأکید داشتند. مضمون کلام ایشان دراینباره چه بود؟
در نظام طاغوت، زن را به ابزاری برای هوسرانی مرد و نوعی وسیله تبلیغی تبدیل کرده بودند و شهید هاشمینژاد، به مخالفت با این رویکرد پرداخت. البته بعدها در جمهوری اسلامی، خودِ ایشان مدافع حقوق اساسی بانوان و مشارکت سیاسی آنان شدند؛ چون نگاه اسلام به زن کرامتمحور و شاهد آن هم، حضور اجتماعی زنان در صدر اسلام است.
بر حسب شواهد، شما مدتی هم با شهید هاشمینژاد در زندان بهسر بُردید. ماجرا از چه قرار بود؟
بله. بار سومی بازداشت شدم، در زندان به شهید هاشمینژاد و آیتالله منتظری پیوستم. فضای زندان از سال 13۵۴ به بعد، شامل چند گروه بود: روحانیون، بقایای جمعیتهای فداییان اسلام و مؤتلفه اسلامی، مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق. البته فضا، بیشتر در دست مجاهدین بود. به توصیه شهید هاشمینژاد و آیتالله منتظری، مدتی در کمون منافقین بودیم تا بر جوانان تازهوارد اثر بگذاریم و سپس از آنها جدا شدیم. بنده در زندان متوجه شدم که آنها مارکسیسم را از اسلام برتر میدانند و تعالیمشان بهرغم برخورداری از رنگ و لعاب مذهبی، در اصل کمونیستی است! خمس و زکات را قبول نداشتند و سیاست بدون روحانیت را ترویج میکردند. حتی تفسیر قیام امام حسین(ع) را متناسب با مقاصد ماتریالیستی بازسازی میکردند. از این سنخ افراد، نمونههایی هم قابل اشاره هستند. در مشهد فردی به نام منصور بازرگان، ابتدا در زندان تفسیر قرآن میگفت، ولی بعدا مارکسیست شد و قرآن را بر اساس ماتریالیسم دیالکتیک شرح میداد!
در زندان، رابطه جمع مذهبیونِ انقلابی با نمایندگان سایر گروهها و جریانات چگونه بود؟
حلقه روحانیون و همچنین حلقه چهرههایی مانند آقای عسگراولادی و دوستانش، استقلال خود را حفظ میکردند، ولی با دیگران روابط صمیمانه داشتند؛ مثلا نماز عید فطر، به شکل مشترک و به امامت آقای ابطحی برگزار شد، که نشاندهنده وحدت علیه کمونیستها بود. البته تلاش میشد که به دست رژیم، بهانهای برای «زندان در زندان» درست کردن نیفتد.
پس از آزادی از زندان، ارتباط شما با شهید هاشمینژاد به چه شکل تداوم یافت؟
فعالیتهای انقلابی اوج گرفت و ایشان و آن دو شخصیت همراه و مبارزش نیز، در برنامهریزی فعالیتها، نقشِ کلان و اساسی داشتند. بالطبع بنده و سایر دوستان نیز، در خدمتشان بودیم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ایشان از بنیانگذاران حزب جمهوری اسلامی در مشهد شدند. من با ایشان در فعالیتهای حزبی و روشنگری علیه گروههای انحرافی، همکاری داشتم و تقریبا ارتباطی نزدیک و مستمر داشتیم.
ارزیابی شما از دوره پایانی حیات شهید هاشمینژاد چیست؟
در آن روزهای حساس و خطیر، ایشان همواره از سوی جریانات مختلفِ ضدانقلاب تهدید میشد و اصولا از اطراف، تحت فشار بود! بااینهمه و بهرغم وجود خطرات، از سخنرانی و روشنگری دست نکشید و تا روز شهادت، در مسیر دفاع از نظام اسلامی باقی ماند؛ به همین دلیل هم بود که منافقین، وجود او را سد راه خود میدانستند و در صبحگاهی در دفتر حزب جمهوری اسلامیِ مشهد، به شهادتش رساندند.