«رمزگشایی از علل توفیق آیتالله سیدمحمود طالقانی» در گفتوشنود با زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین ابراهیم وحید دامغانی؛
زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین ابراهیم وحید دامغانی، همانگونه که خود در این مصاحبه گفته است، از طریق شهید سیدمجتبی نواب صفوی با آیتالله سیدمحمود طالقانی آشنا شد و در سالهایی چند از حیاتش، با آن بزرگ مراوده داشت. آنچه در پی میآید، شمهای از خاطرهها و تحلیلهای آن مرحوم از زمانه و کارنامه طالقانی است که با پسزمینهای از زندگینامه راوی همراه شده است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
لطفا در آغاز این گفتوشنود، قدری در باره پیشینه تحصیلی و مشاهدات تاریخی خود بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در سال ۱۳۱۴، در روستای سِرِج متولد شدم. در پنجسالگی به مکتب رفتم و پس از چند ماه، قرآن را خیلی روان میخواندم! بعدها کتابهایی مانند نصابالبیان و مقداری از زبان عربی را نیز فراگرفتم. محیطِ کوچکِ روستای ما، پُر از سختگیریهای حکومت وقت بود. در ایام عزاداری یا وعظ، مردم نگهبانانی را روی بامها میفرستادند تا اگر مأموران از مسیرهای دور نمایان شدند، با رمز به آنان خبر دهند تا بتوانند به سوی خانههایشان فرار کنند! مردان عمامههای روستایی را ــ که لباس محلی بود ــ پنهان میکردند! زنان محله هم در آن مواقع، معمولا از خانه بیرون نمیآمدند...
آن فضای پرخفقان، چه تأثیری بر ذهن نوجوانی چون شما داشت؟
خاطرهای که هنوز برایم مانده، ماجرای امنیه بیحیا و سفاکی به نام «محمدعلی» است که در پشت حمام عمومی روستا میایستاد و چادر و چارقد زنان را به زور میکشید! یک روز مادرزن داییام ــ که زنی باحجاب و باوقار بود ــ از حمام بیرون آمد. مندلی امنیه (محمدعلی ژاندارم) مثل شمر پرید و چادر و چارقد او را به زور کشید! زنِ بیپناه نفرین کرد و گفت: «خدا شکمت را پاره کند!». نفرین او به شکل عجیبی مستجاب و مدتی بعد، محمدعلی امنیه به دست فرد دیگری کشته شد! دیدن این صحنهها و بیعدالتیها، مرا به این پرسش وا میداشت که چرا مردم قیام نمیکنند؟ این اندیشهها با بازگشت پدرم از تحصیل در نجف و رفتن ما به دامغان جدیتر شد.
شما ظاهرا از طریق شهید سیدمجتبی نواب صفوی با آیتالله سیدمحمود طالقانی آشنا شدید. مناسب است که برای ورود به موضوع اصلی این گفتوشنود، ماوقع را تعریف کنید.
بله؛ همانطور که اشاره فرمودید، بنده در آغاز نوجوانی و به توصیه شهید نواب صفوی، با شخصیت مرحوم آیتالله طالقانی آشنا شدم. آنها با یکدیگر، رابطه و همکاریهای نزدیک و صمیمانهای داشتند. طبیعی بود که شخصیت آقای طالقانی، همراه با شجاعت و سعه صدری که داشت، مرا مجذوبِ خود کرد. الان پس از سالها، وقتی که از ایشان سخن میگویم، پیش از هر چیز بر همین دو ویژگی تأکید دارم. او نمونهای کامل از تسامح اسلامی بود، که در عین پایبندیِ مطلق به اصول، به دنبال گشودن گرههای بزرگ فکری و اجتماعی میرفت، که البته از شجاعتش نشئت میگرفت.
به عنوان معترضه، چگونه با شهید نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام، آشنا و مرتبط شدید؟
روزی در یکی از مجلات، عکس سید جوانی را دیدم که زیرش نوشته بود «نواب صفوی کیست؟ و چه میگوید؟» متن را چند بار خواندم و باب مکاتبه با مرحوم نواب و یارانش را باز کردم. بعدها در حوزه علمیه دامغان، برادران مرتبط با فدائیان اسلام مانند آقایان عبدالحکیمی و موسویزاده، به دیدنم آمدند. یک روز خبر دادند که جناب نواب و یارانش از مشهد برگشتهاند و منتظرِ دیدارم هستند! سخنرانیهای پرشور او، حتی مخالفان را هم جذب میکرد! در معیّت او، کربلایی کاظم ساروقیِ معروف هم بود، که با وجود بیسوادی کامل، همه قرآن را از حفظ داشت و حتی میتوانست کلمات مصحف شریف را بالعکس نیز بخواند!
شما خودتان با کربلایی کاظم ساروقی صحبت کردید؟
بله؛ در یکی از سفرها، در اتوبوس کنارش نشسته بودم. آیهای را با حذف یک «واو» خواندم و او، بلافاصله تصحیح کرد! سپس بخشی از نهجالبلاغه را خواندم و او تشخیص داد که این قرآن نیست! دلیلش را که پرسیدم، گفت: «کلمات قرآن برای من نورانی است». این توانِ خارقالعاده، برایم نشانهای از اعجاز الهی بود.

از چه مقطعی با آیتالله طالقانی الفت بیشتری یافتید؟
پس از بازداشت به جرم همکاری با فدائیان اسلام و آزادی، به تهران آمدم. شهید حاج صادق امانی مرا به بزرگان زیادی معرفی کرد، از جمله آیتالله حاج آقا سراج انصاری و آیتالله حاج شیخ عباسعلی اسلامی. نام آیتالله طالقانی را هم، پیشتر از شهید نواب صفوی شنیده بودم. از روز اولی که با این روحانی بزرگوار مواجه شدم، علم و عمل، بزرگواری و فروتنی و خلاصه دانش و بینش ایشان، مرا بهشدت مجذوبِ خود کرد.
در مدرسه سپهسالار، بهطور آزاد در کلاسهایشان حاضر میشدم. شانزده سال بیشتر نداشتم، اما مشتاقانه مباحث قرآنی و اجتماعیِ روز را دنبال میکردم. طالقانی برخلاف بسیاری از روحانیان آن دوره، میخواست که دین پاسخگوی نیازهای زمانه باشد و ازاینرو، نگاه باز و نواندیشانهای داشت. مهمترین خصلتهای اخلاقی مرحوم طالقانی، تواضع و فروتنیاش بود و اینکه با کمال دقت به سخنان مخاطب گوش میداد تا او را بهخوبی درک کند. خاطرم هست که در اولین دیدار، من پیام مرحوم نواب را خدمتشان گفتم و اینکه به توصیه ایشان، هم میتوانم در امور دینی و هم در امور سیاسی از محضرشان استفاده کنم و من هم که به دنبال یک مجتهد صاحب علم و ذینفوذ میگردم، خدمتشان رسیدهام. ایشان با مهر و لطف، مرا در جمع دوستان و یاران خود پذیرفتند و ارتباطمان صمیمیتر شد.
نقش آیتالله طالقانی را در فرهنگسازی دینی، در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی چگونه میبینید؟
او به واقع، پُلی بود میان نیروهای مذهبی و دیگر لایههای جامعه و به همین دلیل، وحدتبخش شد. از یکسو به اصول قرآنی و فقهی وفادار بود و از سوی دیگر، برای شنیدن سخن دیگران آمادگی داشت. همین ویژگیها باعث شد که هم میان مبارزان مذهبی و هم بین روشنفکران، جایگاه احترامبرانگیزی بیابد. وسعت دید او به حدی بود که حتی در زندان، با مخالفان فکری خود به گفتوگو مینشست و در اغلب موارد، آنها را متقاعد میکرد.
آیا در مبارزاتِ پس از آشنایی، آیتالله نقشی راهبردی برای شما داشتند؟
بله؛ بهویژه در وساطت و جمعکردن نیروهای مختلف. طالقانی میدانست اگر شکاف و تفرقه گسترش یابد، فرصت برای دشمنان انقلاب بیشتر میشود. او همواره تأکید داشت که وحدت بر مدار اسلام انقلابی، تنها راه پیروزی است. همین امر هم بود که در نهایت، کفه نیروهای انقلابی را بهشدت سنگین کرد و موجب پیروزی آنان گردید.
به عنوان پرسش آخر، اگر بخواهید آیتالله طالقانی را توصیف کنید، چه خواهید گفت؟
شخصیتی که صداقت و آزادگی را نه در شعار، بلکه در عمل و در سختترین میدانها نشان داد. خدایش رحمت کند.