پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ علیاکبر داور (۱۲۶۴–۱۳۱۵ش)، یکی از رجال سیاسی سرشاس در دوره پهلوی اول بود. او با اصلاحات گسترده در نظام عدلیه، ثبت اسناد و تأسیس نهادهایی مانند بیمه ایران، به نوسازی ایران کمک مهمی کرد؛ بااینحال، زندگی او در ۲۰ بهمن ۱۳۱۵ فرجامی شوم یافت. خودکشی او، یکی از رویدادهای تأملبرانگیز در تاریخ معاصر ایران است که نه تنها یک تراژدی شخصی بهشمار میآید، بلکه به مثابه نمادی از فشارهای سیاسی، اجتماعی و روانیِ حاکم بر فضای روشنفکری و قضاییِ دوران خود شایسته بررسی است. این نوشتار درصدد پاسخ به این پرسش است چرا داور که روزگاری یکی از مردان قدرتمند ایران بهشمار میآمد، این گونه به زندگی خود پایان داد؟
فشارهای رضاشاه
علیاکبر داور در سال ۱۲۶۴ش در تهران متولد شد. پدرش، کلبعلیخان، کارمندی ساده در دربار قاجار بود.[1] داور پس از تحصیل در دارالفنون و تغییر رشته از پزشکی به حقوق، در ۲۵ سالگی به دادستانی تهران منصوب شد و سپس برای ادامه تحصیل به سوئیس رفت و دکترای حقوق گرفت.[2] او پس از بازگشت به ایران با انتشار روزنامه «مرد آزاد» و نمایندگی مجلس به یکی از عاملان اصلی در به قدرت رسیدن رضاشاه و چهرههای کلیدی تجدد آمرانه او تبدیل شد. داور در منصب وزیر عدلیه (۱۳۰۵–۱۳۱۲) و سپس وزیر مالیه (۱۳۱۲–۱۳۱۵)، تغییراتی نظیر تدوین قوانین مدنی، ثبت اسناد و تأسیس کانون وکلا را انجام داد، اما در سالهای پایانی، روابط او با رضاشاه به دلیل فشارهای سیاسی و انتظارات غیرواقعبینانه تیره شد و درنهایت داور در زمستان 1315 به زندگی خود پایان داد.
یکی از عوامل اصلی خودکشی داور فشارهای سیاسی ناشی از رابطه او با رضاشاه بود. اغلب منابع توهین و پرخاش رضاشاه به داور را یکی از دلایل خودکشی او برشمردهاند، اما چنانکه ابوالحسن ابتهاج آورده است: «موضوع پرخاش رضاشاه به او هیچ وقت دقیقا معلوم نشد».[3] برخی منابع تاریخی نشان میدهند که داور در سال ۱۳۱۵ به دلیل مذاکرات قرارداد نفتی با شرکت سیبورد آمریکا تحت فشار شدید قرار گرفت. این قرارداد، که بهصورت محرمانه تنظیم شده بود، با اعتراض شرکت نفت ایران و انگلیس مواجه شد و رضاشاه را خشمگین کرد. در جلسهای با حضور داور، محمود جم (نخستوزیر) و رضاقلی امیرخسروی (مدیرکل بانک ملی)، رضاشاه داور را به دلیل این قرارداد سرزنش و به او توهین کرد. این منابع تأکید دارند توهین رضاشاه در جلسه قرارداد نفتی ضربه مهمی در بحران روانی داور بود.[4] براساس گزارشها، رضاشاه به داور گفته بود: «برو بمیر»، عبارتی که احساس تحقیر و ناامیدی را در او تشدید کرد.[5] بر اساس این منابع، این توهین همراه فشارهای ناشی از شکست مذاکرات نفتی، داور را در موقعیت روانی شکنندهای قرار داد.

علیاکبر داور، محمود جم و محمدعلی فروغی
شماره آرشیو: 1398-1ع
جهانشاه صالح، از معاصران داور، نیز معتقد است که توهین رضاشاه در این جلسه تأثیر بسیاری در تصمیم داور به خودکشی داشت،[6] ام در منابع دیگر بحث بر سر بودجه را دلیل توهین رضاشاه نسبت به او دانستهاند؛ چنانکه حسن اعظام قدسی به «توقع و فشار روزافزون شاه» در «از پا درآوردن داور» اشاره کرده و نوشته است: «داور بودجه را برد که از نظر شاه بگذراند. در توضیح دادن ارقام بودجه، شاه میگوید اینکه تأمین نشده، پس چه کردی در سه روز مهلت؟ در اینجا نمیتوانست بگوید هر چه کردم... سکوت کرد. شاه او را مخاطب ساخت: برو بمیر. در همان ساعت کار داور خاتمه یافت و جز مردن چارهای برای خود نیندیشید».[7]

رضاشاه و علیاکبر داور
تقیزاده نیز در قسمتی از خاطرات خود به خودکشی داور اشاره کرده است. او دراینباره موضوع اختصاص ارز را پیش کشیده است. به گفته تقیزاده، رضاشاه دادن ارز را بهشدت قدغن کرده بود و «میگفت: رقم آن ولو اینکه خیلی کم و جزئی باشد باید به اطلاع او برسد». با وجود چنین شرطی، بدون اطلاع به شاه، به کسی مقداری ارز داده میشود؛ وقتی رضاشاه از این ماجرا باخبر شد، «امیر خسروی را صدا کرده بود که این ارز برای چه داده شده است. او که آدم خوبی هم نبود میگوید آن را وزیر مالی تجویز و تصدیق کرده است». رضاشاه این را برنتافت و داور را بازخواست و سرزنش کرد و به روایت تقیزاده «به طور عمد کلمه پدرسوخته از زبانش جاری میشود. از این واقعه حال داور خیلی دگرگون میشود». تقیزاده به نقل از محمود جم نوشته است: او را دلداری دادم که نباید دلگیر شویم. اعلیحضرت همانقدر که به ما لطف دارند، برخی مواقع هم درشتخویی میکنند که باید تحمل کنیم. داور در ظاهر میگوید چیزی نیست، اما از آنجا به وزارت مالیه میرود. به رئیس اداره تریاک میگوید: طبق گزارشها «تریاکهای شما خالص نیست». رئیس اداره تریاک رد میکند، اما داور اصرار میکند که باید آنها را آزمایش کند. نیم کیلو تریاک میگیرد و میبرد.[8]
تقیزاده همچنین به اظهاراتی از داور اشاره کرده که به عنوان دلایل خودکشی او توجهها را به خود جلب کرده است. داور، که به جای تقیزاده بر مسند وزارت مالیه تکیه زده بود، به تقیزاده گفته بود: من از این کار ترس دارم؛ چون رضاشاه از شما رودربایستی داشت و از من ندارد. تقیزاده تأیید کرده است که رضاشاه از او خلاف قاعده درخواستی نداشت؛ اینکه مثلا بگوید مال فلان کس را بگیرید، اما به داور همه چیز میتوانست بگوید. داور عقیده داشت: «کار به اینجاها که رسید آدم باید خودش را از بین ببرد».[9]
ابتهاج نیز دراینباره پرخاش رضاشاه به داور را عاملی برای تصمیم داور به خودکشی قلمداد کرده است. به گفته او این کار رضاشاه به داور خیلی گران آمد و اطمینان یافت که «دیر یا زود رفتنی است»؛ بهخصوص آنکه رضاشاه در اظهارات پرخاشگرانه خود به داور، او را «آقای رئیسجمهور» خطاب کرده بود. از نظر ابتهاج داور با درک پایان کار خود «آنقدر شهامت داشته که به زندگی خود خاتمه دهد...».[10]
صدرالاشراف برخلاف بقیه، ترس داور از خشم رضاشاه را تنها یک «توهم» خوانده و همین توهم را دلیل مرگ خودخواسته او دانسته است. صدرالاشراف بر دقت و حساسیت رضاشاه در امور مالی و حیف و میل داور تأکید کرده هرچند داور را «شخصا درستکار و عاری از طمع» خوانده است. به گفته او، همین موجب شده بود دیگران از او نزد رضاشاه انتقاد کنند و موجب شوند شاه با او برخورد تندی کند و داور که به گفته صدرالاشراف، فکرش «به واسطه الکل قدری مشوش بود، توهم کرد که او را معزول و محبوس خواهد کرد و... لذا خودکشی را ترجیح داد».[11] در مجموع اما ساختار اقتدارگرای قدرت در آن زمان و کیش شخصیت رضاشاه و فشارها و توهینهای او به داور و در مقابل ترس داور از خشم شاه به انزوای سیاسی و در نهایت خودکشی این رجل سیاسی منجر شد.
فشار کار و خستگی روحی ـ روانی
داور در جامعه سنتی قاجار در نوسازی آمرانه شاه سهیم شد و این امر فشارهای اجتماعی را بر او وارد کرد. این فشارها، همراه انزوای سیاسی و فقدان حمایت، به احتمال زیاد به افسردگی و نومیدی او منجر شد. علاوه بر اینها، فشار کاری و گرفتاریهای اواخر عمر داور نیز دراینباره بیتأثیر نبود؛ چنانکه حسن اعظام قدسی دراینباره نوشته است:
«روزی چهارده تا شانزده ساعت مدام کار میکرد، کمیسیون پشت کمیسیون ایجاد مینمود، تلفن میکرد، پیمان میبست و هر هفته کار جدیدی بهوجود میآورد؛ بهطوری که سرجنبانی در تهران یافت نمیشد که سروکارش با آقای وزیر مالیه نباشد. در تمام مجالس صحبت آقای وزیر مالیه در میان بود. هر چه پیش میرفت کارش زیادتر و نفوذش بیشتر میشد؛ به همین دلیل، روزبهروز مزاجش سستتر و اعصابش ضعیفتر میشد. داور چنان در دندانههای این چرخهای مختلف، که خودش بهوجود آورده بود، گرفتار شده بود که مجال توجه به خود نداشت».[12]
عوامل روانی نیز در خودکشی داور مؤثر بودند. عیسی صدیق در خاطرات خود نوشته است: «داور به دلیل علاقه شدید به اصلاح امور و فشارهای مداوم رضاشاه، به ضعف جسمی و روانی دچار شده بود».[13] درنهایت او، که با امید به منجیگری رضاشاه، او را نسخه درمان جامعه ایران میدانست، بهتدریج از رضاشاه نومید و هراسان شد و پایان زندگی خود را رقم زد.
نتیجهگیری
خودکشی علیاکبر داور نتیجه ترکیبی از فشارهای سیاسی (شخص رضاشاه)، فشار کاری و اجتماعی (مسئولیتهای سنگین و مقاومتهای اجتماعی) و روانی (خستگی و افسردگی) بود. داور قربانی تنشهای میان آرمانهای نوسازی و ساختار اقتدارگرای رضاشاه شد. او، که خود در روی کار آمدن رضاشاه سهم داشت و او را ناجی ایران میدانست، گرفتار روحیه مستبد و خشن رضاشاه شد. خودکشی داور تنها یک پایان شخصی نبود، بلکه بازتابی از بحرانهای ساختاری در نظام سیاسی ایرانِ آن دوره بود؛ نظامی که چهرههای سازندهاش گاه در دامِ همان چرخه خشونت و بیثباتی گرفتار میشدند که خود در شکلگیریاش دست داشتند؛ ازاینرو، بررسی این واقعه نه تنها برای درک زندگیِ یکی از سیاستمداران مهم دوره پهلوی اول، بلکه برای شناخت بهترِ ماهیتِ قدرت و پیامدهای آن در تاریخ ایران حائز اهمیت است.
پینوشتها:
[1]. باقر عاقلی،
داور و عدلیه، تهران، نامک، ۱۳۶۹، ص 11.
[3]. ابوالحسن ابتهاج،
خاطرات ابوالحسن ابتهاج، تهران، علمی، 1371، ص 63.
[4]. حسین مکی،
تاریخ بیستساله ایران، تهران، نشر ناشر، ۱۳۶۳، ص ۴۴۸.
[5]. عیسی صدیق اعلم،
یادگار عمر، تهران، انتشارات صدیق، ۱۳۵۶، صص ۳۳۲-333.
[6]. جهانشاه صالح،
خاطرات جهانشاه صالح، تهران، انتشارات صالح، ۱۳۶۴، ص ۱۲۴.
[7]. حسن اعظام قدسی،
خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صدساله، ویراستار حسن مرسلوند، تهران، نشر کارنگ، 1379، ص 241.
[8]. حسن تقیزاده،
زندگی طوفانی (خاطرات)، به کوشش عزیزالله علیزاده، تهران، فردوس، 1379، صص 243-244.
[10]. ابوالحسن ابتهاج، همان، ص 63.
[11]. محسن صدر،
خاطرات صدرالاشراف، تهران، انتشارات وحید، 1364، صص 362-363.
[12]. حسن اعظام قدسی، همان، ص 232.
[13]. عیسی صدیق اعلم، همان، ص ۳۳۴.