در شب 15 فوریه سال 1898م انفجار عظیمی در رزم ناو غولآسای آمریکایی ماین، که در بندر هاوانا در کوبا لنگر انداخته بود، رخ داد. شدت انفجار به اندازهای بود که رزم ناو یادشده بهرغم کمک سایر کشتیهای نیروی دریایی آمریکا تقریبا بلافاصله غرق شد و 260 ملوان آن در این حادثه کشته شدند. همین حادثه جرقهای شد برای تغییر موازنه قوا در قاره آمریکا
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ یکی از موضوعات بسیار جذاب در روابط بینالملل منازعاتی است که گهگاه در گوشه و کنار دنیا میان کشورها رخ میدهد؛ موضوعی که با هیجان بسیار دنبال میشود و علاوه بر محافل دانشگاهی، جریانها و رسانهها را نیز به دنبال خود میکشاند و حتی عامه نیز علاقهمند به دنبال کردن آن هستند. مهمتر از آن این نکته است که جنگ و در پی آن صلح، اولین و شاید مهمترین مسئله غامض و پیچیده است که روابط بینالملل با آن دست و پنجه نرم میکند. این مسئله بهویژه آن هنگام اهمیت بیشتری پیدا میکند که در دایره قدرتهای بزرگ مطرح شود؛ به تعبیری، آتش آن جنگ را ابرقدرتها روشن کرده باشند؛ زیرا در این صورت معلوم نیست این جنگ چه پیامدهایی برای سایر نقاط جهان و جهان سیاست خواهد داشت. اهمیت این موضوع زمانی بیشتر میشود که بدانیم بسیاری از این دست جنگها به تغییر ساختار نظام بینالملل و چگونگی چینش اعضای آن منتهی میشود و حتی در مقاطعی به تغییر ماهیت نظام بینالملل میانجامد.[1]
در این میان، یکی از جنگهایی که کمتر درباره آن صحبت شده منازعاتی است که میان آمریکا و اسپانیا پیش از شروع قرن بیستم آغاز شد و به افول اسپانیا در جهان انجامید. در حقیقت آمریکا که از اواسط قرن نوزدهم در قالب قدرتی بزرگ در قاره آمریکا و بعد از آن در جهان مطرح شد، حضور قدرتهای اروپایی را پیرامون خود برنتابید و در پی آن شد که دست این استعمارگران دنیای مدرن را از قاره آمریکا کوتاه کند. در مقابل، اسپانیا که در قرون پیشین صاحب مستعمراتی در قاره آمریکا شده بود به هیچ وجه دوست نداشت حوزه نفوذ خود را در قاره آمریکا از دست بدهد و بر آن شد تا در مقابل خواست آمریکا ایستادگی کند. به همین دلیل بود که نبرد شدیدی میان دو طرف درگرفت که به تلفات و لطمات بسیاری انجامید. بر این اساس، تلاش خواهیم کرد در سطور زیر به موضوعی بپردازیم که در نهایت به تغییر موازنه قوا در قاره آمریکا منجر شد.
ورود آمریکا به عرصه جهانی
در اواخر قرن نوزدهم آمریکا دیگر قدرتی درجه دو در عرصه سیاست بینالملل بهشمار نمیآمد، بلکه ابرقدرتی با ثروت فراوان، دهها هزار هکتار زمین کشاورزی مرغوب، صنعتی پیشرو و تولیدکننده بزرگ فولاد و ماشینآلات در جهان بود. این کشور از نیمه دوم قرن نوزدهم با شدت و حدت هر چه تمامتر ایده شناختهشده رئیسجمهور این کشور مونروئه را به کار بست. بر اساس این تز، که بعدها به دکترین مونروئه معروف شد، قاره آمریکا تنها به آمریکاییها تعلق داشت و این وظیفه بر عهده ایالات متحده بود که قدرت اروپایی استعمارگر را از منطقه بیرون براند و موازنه قوا در قاره آمریکا را به نفع واشنگتن تغییر دهد و خود استعمارگر باشد. یکی از این کشورهای اروپایی که به شکل سنّتی از چند قرن پیش در آمریکا حضور داشت اسپانیا بود. اسپانیا بعد از پرتغال به عنوان یک قدرت جهانی مطرح شد و توانست مستعمرات بسیاری را در نقاط گوناگون جهان از جمله آمریکا از آن خود کند.[2]
در سال 1886م با روی کار آمدن سیاستمدارانی مانند ژان بورگس و آلفرد ماهان و پس از آن هانری کابوت در واشنگتن، توجه رهبران سیاسی در آمریکا به سوی جنگ با اسپانیا برای خارج کردن آن کشور از کوبا و پورتوریکو، که بسیار به آمریکا نزدیک بودند، متمرکز شد. این در حالی بود که کوباییها بهشدت از بیرحمی و شقاوت حکام اسپانیایی خود در رنج بودند و انتشار اخبار مبنی بر سرکوب و کشتار مردم کوبا باعث تحریک افکار عمومی در آمریکا شده بود. در واقع، از اواخر قرن نوزدهم جنبشهای استقلالطلبانه در کوبا شکل گرفته بود و مردم این کشور خواستار خروج استعمارگران اسپانیایی از کشورشان بودند. کشتار بیرحمانه مردم کوبا به دست اسپانیاییها بهانه لازم را به دولت آمریکا داد تا به این کشور اعلان جنگ دهد. بااینحال، این دستاویز کافی نبود؛ چراکه آمریکا مطابق قانون اساسی خود هنوز اجازه اعلام جنگ به اسپانیا را نداشت و نمیتوانست در مستعمرات این کشور مداخله کند.[3]
اعلام جنگ آمریکا به اسپانیا
در نهایت، انفجار مشکوک ناو «مین» آمریکا، که در ساحل هاوانا لنگر انداخته بود، و به دنبال آن مرگ تعداد زیادی خدمه آمریکایی این بهانه را به واشنگتن داد تا وارد جنگی سرنوشتساز شود. این در حالی بود که دولت اسپانیا از این واقعه ابراز ناراحتی کرد و سربازان کشتهشده را با رعایت تشریفات نظامی به خاک سپرد، اما روزنامههای آمریکا بهویژه روزنامههای زرد این کشور به تحریک و تهییج افکار عمومی دست زدند و اسپانیا را مسئول این حادثه قلمداد کردند و در نتیجه دولت آمریکا در 28 آوریل 1898م به اسپانیا اعلام جنگ داد. در نهایت، نبرد میان آمریکا و اسپانیا رخ داد و یکی از درگیریهای نظامی بسیار مهم در اواخر قرن نوزدهم رخ داد.[4]

کشتی غرقشده مین در بندر هاوانا
حملات برقآسای آمریکا
درحالیکه سیاستمداران دیگر کشورها گمان میبردند جنگ سختی در پیش باشد تئودور روزولت، که بعدها به ریاستجمهوری آمریکا انتخاب شد، به رهبران سیاسی در آمریکا قول داد که جنگ بسیار سریع و در کوتاهمدت تمام شود. او در مقام معاون وزارت دریانوردی آمریکا، از چند سال پیش از شروع جنگ، ناوگانی را گرد آورده بود که بسیار قوی و مجهز بود؛ حال آنکه اسپانیا دیگر هیچ شباهتی به قدرت برتر دریایی جهان نداشت. در حقیقت باید گفت که اسپانیای سال 1898م بههیچروی شبیه اسپانیای سالهای 1450م تا 1700م که بر سراسر جهان سیادت داشت نبود. در می 1898م ناوهای بزرگ آمریکا به فرمان دریاسالار جرج دیویی به گونهای برقآسا به ناوگان اسپانیا در خلیج مانیل، پایتخت فیلیپین، حمله کردند و در نبردی سریع کل ناوهای این کشور را در منطقه یادشده در هم شکستند و به کلی از بین بردند.[5]
حرکت آمریکاییها آنقدر سریع و غافلگیرکننده بود که بسیاری از کشتیها فرصت کشیدن لنگرهای خود را پیدا نکردند و به قعر دریا فرستاده شدند و دیگر اثری از آنها باقی نماند. همزمان با این حمله سریع، در بندر سانتیاگو در کوبا نیز کشتیهای آمریکا به نیروی دریایی اسپانیا حمله و همگی آنها را نابود کردند. از اینجا بود که جهان سیاست متوجه شد قدرت فراکرانه اسپانیا به طور کلی از بین رفته و از این پس آمریکاست که در اقیانوس آرام قدرت بیرقیب خواهد بود. گویی یک استعمار جای خود را به قدرت استعماری جدیدی میداد. با وجود این، هنوز دژ اصلی اسپانیا در شهر سانتیاگو بهشدت در برابر نیروهای آمریکایی مقاومت میکرد و قصد تسلیم شدن نداشت. در نهایت نبرد «سن خوان هیل» بود که کار را یکسره کرد. ورود شخص تئودور روزولت به عرصه جنگ زمینی به سرکردگی سربازانی که نام سواران بیباک بر خود گذاشته بودند موجب شد اسپانیاییها اسلحه خود را زمین بگذارند و تقاضای صلح کنند.[6]
مذاکرات صلح در پاریس
دو طرف در پاریس به مذاکره نشستند و اسپانیا مجبور به امضای عهدنامهای شد که دنیا را در بهت فرو برد. بخشیدن فیلیپین به آمریکا در ازای بیستمیلیون دلار، واگذاری پورتوریکو و جزیره گوام به آمریکا و دست آخر اعلان استقلال کوبا و قبول تحتالحمایگی این کشور توسط آمریکا از مواردی بود که اسپانیا به آن تن داد و بر آن صحه گذاشت.[7] اکنون آمریکا بود که شروع به استثمار جهان اطراف خود کرده بود.
.jpg)
سربازان آمریکایی در حال برافراشتن پرچم در قلعه سنآنتونیو د آباد، مالاته، فیلیپین (سال 1899م)
پیامدهای این نبرد
سرعت عمل و قدرت نظامی آمریکا بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی را به وحشت انداخت و بسیاری دریافتند امپراتوری جوان به زودی گستره دخالتهای خود را به اقیانوس آتلانتیک و اقیانوس هند نیز خواهد کشاند. اسپانیا حداقل به شکل صوری و ظاهری چندین قرن بود که در قاره آمریکا کم و بیش حضور داشت. از کشف قاره آمریکا در 1492م تا تصرف کامل مکزیک و آمریکای جنوبی و مرکزی به استثنای برزیل، در قرن شانزدهم و هفدهم اسپانیا حضور و نفوذ داشت. حضور اسپانیا در قاره آمریکا چنان پررنگ بود که حتی زبان و فرهنگ خود را به منطقه تحمیل کرده بود، اما شکست سریع آن در برابر قدرت آمریکا و خروج از فیلیپین محاسبات نظامی منطقه و موازنه قوا را به طور کامل به هم زد. ژاپنیها، انگلیسیها، روسها و فرانسویها به هیچ وجه از خبر پیروزی آمریکا مسرور نشدند؛ چرا که این واقعیت را درک میکردند که مدعی و رقیب استعمارگر تازهنفس و ثروتمندی از راه رسیده است که به چیزی کمتر از چیرگی کامل بر شرق اقیانوس آرام، جزایر اقیانوسیه و قاره آمریکا رضایت نخواهد داد.[8]
در مجموع آنچه از مباحث بالا میتوان نتیجه گرفت این است که جنگ میان آمریکا و اسپانیا به افول استعمارگر قدیمی و افزایش قدرت آمریکا به مثابه استعمارگر جدید بهویژه در قاره آمریکا انجامید. این امر موازنه قوا را تا حدود بسیاری تغییر داد و اسپانیا برای همیشه از یک قدرت استعمارگر درجه اول اروپایی به یک قدرت درجه دوم تبدیل شد که دیگر بازیگر اصلی معادلات جهانی نبود و در زیر سایه سایر قدرتهای جهانی قرار گرفته بود. در مقابل آمریکا برای اولین بار در سطح یک قدرت جهانی مطرح شد و بهتدریج علاوه بر قاره آمریکا در سایر نقاط جهان نیز مداخله کرد. علاوه بر این، قدرتهای جهانی پی بردند که آمریکا کوچکترین حضور سایر رقبا را تحمل نخواهد کرد و قاره آمریکا را حیات خلوت خود میداند. این روند بهویژه با آغاز جنگ جهانی اول و بعد از آن جنگ جهانی دوم کاملا مشهود شد.
پینوشتها:
[1]. تیم دان و استیو اسمیت و میلجا کورکی،
نظریههای روابط بینالملل، ترجمه عبدالمجید سیفی و شهرزاد مفتوح، تهران، بنیاد حقوقی میزان، 1396، ص17.
[2]. احمد نقیبزاده،
تاریخ دیپلماسی و روابط بینالملل، تهران، انتشارات قومس، 1388، ص 127.
[3]. فیلیپ شلدون فولر،
جنگ اسپانیا، کوبا، آمریکا و پیدایش امپریالیسم آمریکا، ترجمه اسمائیل فصیح، تهران، امیرکبیر، ج 1، 1362، صص 5-20.
[4]. علی غفوری،
صد جنگ بزرگ جهان، تهران، انتشارات هیرمند، 1386، صص 445-451.
[7]. احمد نقیبزاده، همان.