کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

چرا استعمار اسپانیا زود رو به افول گذاشت؟

سه گام تا فروپاشی یک قدرت جهانی

3 فروردين 1403 ساعت 15:56

مولف : محمدرضا چیت سازیان

اسپانیا یکی از نخستین و گسترده‌ترین کشورهای استعماری در قرن جدید به‌شمار می‌آمد که دامنه متصرفاتش آمریکای شمالی، آمریکای مرکزی تا آمریکای جنوبی و نیز مناطقی از آفریقا و حتی جنوب شرق آسیا را نیز شامل می‌شد، اما چرا این امپراتوری به‌سرعت رو به زوال گذاشت و نتوانست برای درازمدت همچون انگلستان در عرصه جهانی بازیگر تأثیرگذاری باشد؟


 
به گزارش روابط عمومی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ وجود امپراتوری‌های بزرگ در عرصه بین‌المللی قدمتی دیرین دارد. از عصر باستان امپراتوری‌ها در اقصی نقاط جهان شکل گرفتند، اما یکی از اولین امپراتوری‌ها در عصر جدید اسپانیا است. این کشور در جنوب اروپا قرار گرفته و دارای آب و هوای مدیترانه‌ای است. اسپانیا تا حدودی از فرهنگ مشرق‌زمین تأثیر پذیرفته و در مقاطعی از تاریخ خود، دین اسلام در آنجا جایگاه و پایگاه داشته است. در هر صورت پدیده استعمار و توسعه‌طلبی موضوعی نیست که بشود به سادگی از آن گذشت و ایجاد امپراتوری‌های بزرگ در تاریخ همواره از مطامع رهبران سیاسی بوده است.
 
اسپانیا، به عنوان یکی از پیشگامان این پدیده در عصر جدید، فعالیت استعماری خود را تقریبا از اواخر قرن پانزدهم میلادی آغاز کرد. در واقع امپراتوری اسپانیا یکی از نخستین و گسترده‌ترین کشورهای استعماری در قرن جدید به‌شمار می‌آمد که دامنه متصرفاتش آمریکای شمالی، آمریکای مرکزی تا آمریکای جنوبی و نیز مناطقی از آفریقا و حتی جنوب شرق آسیا را نیز شامل می‌شد. بااین‌حال، آنچه برای بسیاری جای سؤال دارد این است که چرا این امپراتوری به‌سرعت رو به زوال گذاشت و نتوانست برای درازمدت همچون انگلستان در عرصه جهانی بازیگر تأثیرگذاری باشد. در واقع هرچند اسپانیا نیز دامنه و گستره قلمروش در مقطعی از زمان بسیار وسیع بود، اما این وسعت به‌سرعت رو به افول گذاشت و اسپانیا از یک قدرت جهانی به یک قدرت منطقه‌ای در اروپا فروکاست. بر این اساس، تلاش خواهد شد در سطور زیر این مسئله بررسی و فراز و فرود آن واکاوی شود.  
 
استعمار اسپانیا در اقصی نقاط جهان
همان‌گونه که پیش‌تر بحث شد اسپانیا بعد از پرتغال، از اولین قدرت‌های اروپایی بود که در دوران جدید و بعد از زوال امپراتوری روم غربی، استعمارگری را در جهان آغاز کرد. آنچه این امر را برای اسپانیا ممکن ساخت پیشرفت‌های عملی و ساخت کشتی‌هایی بود که امکان این را داشت تا مسافت‌های بسیار طولانی را بپیماید و خود را به فراکرانه یا قاره‌های دیگر رساند. در واقع، از طریق تکنولوژی ساخت کشتی‌های مدرن جنگی و همچنین دیگر ادوات مانند دوربین، که از طریق آن مسافت‌های دور مشهود بود، اسپانیایی‌ها توانستند مسافت‌های طولانی را طی کنند و مناطق مختلفی از جهان را به زیر سیطره خود درآورند.
 
شاید یکی از اولین مناطقی که اسپانیایی‌ها به آن وارد شدند قاره آمریکا بود. این قاره هم آمریکایی شمالی را در بر می‌گرفت و هم آمریکای مرکزی و جنوبی را و در مجموع بخش گسترده‌ای از این قاره به زیر سیطره اسپانیا درآمد؛ برای مثال، در سال 1499م بود که اسپانیایی‌ها کلمبیا را در آمریکای مرکزی کشف کردند و توانستند آن را به زیر سلطه خود درآورند و مستعمره سازند. رهبران اسپانیایی نیز مانند دیگر قدرت‌های اروپایی که کشورهای دیگر را غارت می‌کردند از هیچ کوششی در این زمینه دریغ نورزیدند و مناطق مختلف را غارت کردند و اموال و منابعشان را به یغما بردند. اسپانیایی‌ها علاوه بر این، دیگر قاره‌های جهان را نیز درنوردیدند و حتی به شرق آسیا نیز آمدند. در شرق آسیا نیز کشور فیلیپین مستعمره اسپانیا شد و اسپانیا از آن به عنوان پایگاهی برای امپراتوری خود استفاده کرد.[1] بااین‌حال، شرایط برای اسپانیا چندان هم خوب پیش نرفت.
 
نقشه امپراتوری اسپانیا
نقشه امپراتوری اسپانیا
 
این امپراتوری در عرض مدت کوتاهی دچار ضعف و زوال شد؛ به‌گونه‌ای که دیگر قدرت‌های اروپایی همچون انگلستان و هلند به‌تدریج جای آن را گرفتند و اسپانیا دیگر هرگز نتوانست آن جایگاه سابق را پیدا کند و هژمونی خود را بر عرصه سیاست بین‌الملل بگستراند. اولین مقطعی که اسپانیا با مشکل اساسی روبه‌رو شد نبرد با انگلستان در سال 1588م بود که به شکست اسپانیا منتهی شد.
 
مرحله اول زوال امپراتوری اسپانیا
ریشه نبرد اسپانیا و انگلستان در مسئله جانشینی در اروپا بود. تا پیش از آن، سه قدرت عمده در اروپا وجود داشت که شامل امپراتوری اتریش، فرانسه و انگلستان می‌شد. اسپانیا در این مقطع جزء قلمرو اتریش به رهبری خاندان هابسبورگ و پادشاهی شارلکن بود. شارلکن، که پادشاهی متعصب و طرفدار کلیسا بود، نتوانست سرزمین‌های وسیعی را که به ارث برده بود حفظ و وحدت مذهبی را تضمین کند؛ به‌ویژه که مناطق زیر سلطه‌اش همواره با معضل حملات مکرر عثمانی‌ها روبه‌رو بود و کار تا جایی پیش رفت که وین در سال 1529م به محاصره نیروهای عثمانی درآمد. او در سال 1555م با قبول صلح آگسبورگ، آزادی مذهبی میان کاتولیک و پروتستان‌ها را پذیرفت و تنها یک سال بعد، از مقام خود استعفا کرد و کنج عزلت برگزید. او اتریش، مجارستان و بوهم را به یکی از برادران خود به نام فردیناند سپرد و اسپانیای امروزی را به فرزند خود فیلیپ دوم بخشید. فیلیپ در سال 1580م پرتغال را هم به متصرفات خود افزود و به این ترتیب امپراتوری اتریش به دو قسمت تقسیم شد. این تقسیم باعث شد بین اسپانیا و سرزمین‌های گود، یعنی هلند، بلژیک و لوگزامبورگ، هم فاصله ایجاد شود. این سرزمین‌ها شامل هفده شاهزاده‌نشین بود که بینشان هیچ وحدتی وجود نداشت و در عین حال به دنبال استقلال و جدایی از اسپانیا نیز بودند. فیلیپ دوم نیز، که دستگاه تفتیش عقاید در این مناطق راه انداخته بود، بر پیچیدگی کار افزود و کم‌کم شورش سرزمین‌های گود را فرا گرفت.[2]
 
در سال 1576م هفده ایالت اختلافات خود را کنار گذاشتند و با یکدیگر علیه پادشاه اسپانیا متحد شدند. آنها تنها به این امر اکتفا نکردند و از انگلستان، که رقیبی برای فیلیپ به‌شمار می‌آمد، درخواست کمک کردند، اما فیلیپ توانست بین آنها تفرقه اندازد. ده ایالت جنوبی، که کاتولیک بودند، موقتا با اسپانیا همراه شدند، اما هفت ایالت شمالی در سال 1579م اتحاد اوترخت را به‌وجود آوردند و در سال 1581م با نام هلند، استقلال خود را اعلام کردند. انگلستان از هفت ایالت پروتستان حمایت کرد و در سال 1588م جنگ سختی علیه اسپانیا به راه انداخت که در نهایت به شکست اسپانیا منتهی شد. آنچه از این نبرد یاد می‌شود این است که طوفانی درگرفت و کشتی‌های اسپانیا را در هم کوبید که به باد پروتستان مشهور شد.[3]
 
نتیجه مهم این جنگ، انتقال قدرت دریایی اسپانیا به انگلستان و هلند بود. هلند به مدت دو قرن از رونق و تفوق مالی برخوردار شد و آمستردام به صورت مرکز تجاری و مالی مهم اروپا درآمد؛ همچنین از این مقطع به بعد هلند و انگلستان برای استعمار سرزمین‌های دیگر به همکاری با هم روی آوردند. در سال 1607م انگلیسی‌ها به ویرجینیا و در سال 1612م هلندی‌ها به نیویورک وارد شدند. در عوض اسپانیا دوران زوال خود را آغاز کرد و حتی در سال 1640م بود که پرتغال توانست استقلال خود را از اسپانیا اعلام کند.[4]
 
مرحله دوم زوال استعمار اسپانیا
ضعف و زوال امپراتوری اسپانیا تنها به این یک بار محدود نماند. بار دوم که امپراتوری اسپانیا به‌شدت دچار ضعف شد در اوایل قرن نوزدهم و هنگام ظهور ناپلئون در فرانسه  بود. با قدرت گرفتن ناپلئون، وی در سال 1807م به شبه‌جزیره ایبری حمله کرد و آنجا را به اشغال خود درآورد. او مناطق وسیعی از خاک اسپانیا و سراسر خاک پرتغال را تصرف کرد و سرانجام پادشاهی اسپانیا مجبور شد تسلیم خواسته فرانسه شود. این شرایط باعث شد مناطق مختلفی از خاک مستعمرات امپراتوری اسپانیا در قاره آمریکا فرصت استقلال را به‌دست آورند. در همین سال‌ها سیون بولیوار، فرمانده نظامی معروف، در آمریکای جنوبی جنگ‌هایی را با هدف استقلال مستعمره‌نشین‌های اسپانیا رهبری کرد و توانست کشورهای ونزوئلا، کلمبیا، اکوادور، پرو و بولیوی را از زیر سیطره استعمار اسپانیا خارج کند. در مکزیک نیز فرمانداران اسپانیایی این مستعمره‌نشین از پادشاهی اسپانیا مستقل شدند. گرچه در نهایت اسپانیا توانست در جنگ با ناپلئون موفق شود و فرانسوی‌ها را از اسپانیا بیرون کند، دیگر نتوانست مستعمرات ازدست‌رفته‌اش را بازپس گیرد.[5]
 
سومین مرحله از زوال امپراتوری اسپانیا
مرحله آخر ضعف و فروپاشی قدرت اسپانیا در استعمارگری به اواخر قرن نوزدهم میلادی باز می‌گردد. به معنای دقیق کلمه، سومین بار که امپراتوری اسپانیا دچار ضعف و زوال شد و به طور کلی تمام مستعمرات خود را از دست داد پس از جنگ با ایالات متحده آمریکا در سال ۱۸۹۸م بود. جالب اینجاست که در این نبرد سخت، نیروی دریایی اسپانیا به طور کلی نابود شد و امپراتوری تا مرز سقوط پیش رفت و بسیاری از مستعمرات باقی‌مانده‌اش نیز به استقلال دست پیدا کردند؛ برای نمونه، ایالت فلوریدا به آمریکا پیوست، جزیره کوبا استقلال پیدا کرد و مجمع‌الجزایر فیلیپین به آمریکا داده شد که کشور آمریکا نیز به فیلیپین استقلال بخشید؛ همچنین مجمع‌الجزایر پورتوریکو نیز به ایالات متحده واگذار شد. این نبرد را در عمل پایان امپراتوری اسپانیا می‌توان عنوان کرد.[6]
 
در مجموع سه رویداد تاریخی زوال امپراتوری اسپانیا را رقم زد. در واقع سه قدرت بین‌المللی رقیب به‌تدریج اسپانیا را از زمره قدرت‌های بزرگ جهانی خارج کردند. در مرحله اول، این کار در قرن شانزدهم و به وسیله انگلستان انجام شد. در مرحله دوم، فرانسه به رهبری ناپلئون بود که ضربه سختی به اسپانیا زد. در نهایت و در مرحله سوم، آمریکا ضربه نهایی را به اسپانیا وارد ساخت و اسپانیا به‌تدریج یک بازیگر عادی در روابط بین‌الملل شد.
 

 پی‌نوشت‌ها:
 
[1] . «آغاز استعمار اسپانیا در کلمبیا»؛ قابل دسترسی در:
https://donya-e-eqtesad.com
[2]. احمد نقیب‌زاده، تاریخ دیپلماسی و روابط بین الملل، تهران، انتشارات قومس، 1388، ص 14.
[3] . همان، ص 14.
[4] . همان، ص 15.
[5] . مجید بزرگمهری، تاریخ روابط بین‌الملل، تهران، انتشارات سمت، 1384، صص 93-120.
[6] . همان‌جا.
 
 
 


کد مطلب: 25271

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/article/25271/سه-گام-فروپاشی-یک-قدرت-جهانی

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir