مرد شماره 2، سخنگوی فدائیان اسلام
شهید سعید سیدعبدالحسین علمی، از تباری عالمپرور برخواست و در کرمانشاه ریشه داشت. او در نجف با
شهید سیدمجتبی نواب صفوی آشنا شد و از آنجا با وی همپیمان گشت و تا پایان حیات نیز، بر این عهد ماند. تارنمای نوید شاهد در مقالی، در باب آغاز و انجام این ارتباط، در مقالی آورده است:
«شهید سیدعبدالحسین واحدی، از جوانان غیرتمند و از خانوادهای مذهبی بود. پدرش آیتالله حاج سیدمحمدرضا مجتهد قمی، از سرآمدان خطه کرمانشاهان بهشمار میرفت. سیدعبدالحسین اندکی در حوزه علمیه قم به تحصیل پرداخت، ولی پس از مدتی راهی نجف اشرف شد. واحدی به سال 1325، در نجف اشرف با شهید سیدمجتبی نواب صفوی آشنا شد و پیمان بست که در راه خیزش انقلابی و اسلامی با او همراه و همگام باشد؛ بنابراین با نواب به ایران بازگشت و حوزه علمیه و شهر قم را مرکز فعالیت خود قرار داد. توانایی او در سخنوری به گونهای بود که در اندک زمانی، به جایگاه معاونت جمعیت فدائیان اسلام رسید و به مرد شماره دو فدائیان نامبردار گشت. پس از این عهد اولیه، شهید نواب صفوی به همراه شهیدان سیدعبدالحسین و سیدمحمد واحدی به کرمانشاه و لرستان میروند و با سران ایلهای کرمانشاه و لرستان دیدار و رایزنی میکنند، سپس به شیراز میروند و با استقبال گرم آیتالله سیدنورالدین حسینی شیرازی روبهرو میشوند. آنان در شیراز، درباره وضعیت حکومت و قیام مسلمانان گفتوگو میکنند و به توافقات اولیه نائل میشوند...».

از راست: شهید سیدمجتبی نواب صفوی، محمدمهدی عبدخدایی و شهید سیدعبدالحسین واحدی (سال 1332)
حنجره فرزند علی احتیاج به بلندگو ندارد!
شهید سیدعبدالحسین واحدی در کارنامه سیاسی خویش، فرازهایی دارد که در حدّ و جایگاه خویش، به تسهیل ملی شدن نفت کمک کرده است. از جمله این موارد، سخنرانی پرهیجان و مطول وی در مسجد شاه (امام خمینی) بازار تهران است، که هشداری جدی خطاب به
رزمآرا بهشمار میآمد. زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدعلی لواسانی، از اعضای جمعیت فدائیان اسلام، دراینباره چنین روایت کرده است:
«در مسجد شاه (امام)، برادرها وسایل صوتی را آماده کردند. بعدازظهر بود، شاید حدود 2- 2:30 بود که در معیّت بعضی از برادرها از جمله واحدی (گویا آن روز مرحوم نواب و مرحوم واحدی در منزل ما بودند، تردید دارم اما احتمال میدهم) از آنجا حرکت کردیم و آمدیم. اجتماع عظیمی بود. منبر را هم گوشه حیاط گذاشته بودند. صحن پر بود، جلو مسجد و اطراف هم پر بود. برادری به زیبایی قرآن خواند. یادم نیست که کدام یک از برادرها خواندند، ظاهرا آقا عبدالله پیراهندوز خدارحمتش کند؛ سپس چند تا شعار دادند. مرحوم واحدی در ابتدای سخن مقدمهای داشت و بعد شروع کرد درباره مسائل سیاسی صحبتکردن. یک مقدار داشت اوج میگرفت که برق قطع شد! مرحوم واحدی بالای منبر رفت و بر عرشه منبر ایستاد. آستینها را بالا زد، فریاد زد: رزمآرا خیال کرده با قطع برق میتواند صدای فرزندان اسلام را خاموش کند، اما حنجره فرزند علی احتیاج به بلندگو ندارد!... رزمآرا تعدادی از زندانیهای محکوم و شرور را که وعده داده بود اگر بتوانند این اجتماع را به هم بزنند، آنها را آزاد خواهد کرد، در بین جمعیت مستقر کرده بود. من نزدیک منبر بودم. یک وقت دیدم پشت سر من به فاصله سه یا چهار متر، سروصدا میآید. برگشتم، دیدم دو نفر دست به گریبان شدند و یک جنگ مصنوعی به راه انداختهاند. یکی از آنها عربده میکشید! معلوم بود صحنهسازی برای به هم زدن اجتماع است. برادری داشتیم به نام ذوالفقاری، که فوت کرده. قد رشید و عصایی داشت، چون پایش کمیدرد میکرد عصا دستش بود، که سر این عصا آهن بود و سنگین. کمی هم با آنها فاصله داشت، اما عصا را بلند کرد و محکم توی کله یکی از آنها زد، که سرش شکست و خون جاری شد. برادرها او را تنبیه کردند و او فرار کرد و خودش را پرت کرد در حوض مسجد، که آب از خون سر او رنگین شد! رفتند دستش را بگیرند که بیاورند بیرون، او میترسید و میرفت وسط، تا بالاخره او را بیرون آوردند. همین مسئله تسمه از گرده دیگران کشید و آرام شدند و هیچ عکسالعملی نشان ندادند. مرحوم واحدی صحبت کرد و تکههای قشنگی گفت. جملات و کلماتش درست یادم است، که میفرمود: رزمآرا برو. سه بار این جمله را تکرار کرد: رزمآرا، سه روز به تو مهلت میدهیم، اگر نروی میفرستیمت!... که ظاهرا برادرها اینجا خیلی احساساتی شدند، گویا میگفتند: صحیح است یا اللهاکبر. درهرحال این مسئله را تأیید کردند. روز جمعه بود که مرحوم واحدی رزمآرا را تهدید کرد و گفت: رزمآرا برو. دوشنبه طبعا پایان مهلت سهروزه مرحوم واحدی بود. رزمآرا تا دوشنبه جایی نرفت. چهارشنبه، دو روز پس از انقضای مهلت، همان ساعتی که مرحوم واحدی تهدید کرده بود و در همان محل و صحنی که صدای تهدید مرحوم واحدی طنینانداز بود، گلوله شهید خلیل طهماسبی به رزمآرا اصابت کرد...».
یا نواب را آزاد کن و یا ما را هم با او به زندان ببر!
تحصن تاریخی اعضای فدائیان اسلام در زندان قصر، در دورهای که شهید نواب صفوی دستگیر شده و در آن به سر میبرد، با مدیریت شهید سیدعبدالحسین واحدی صورت گرفت. این تحصن خود مسیر برخی وقایع درباره این جمعیت را تعیین کرد و پیامدهایی فراوان را موجب گشت. محمدمهدی عبدخدایی، دبیرکل کنونی این گروه، دراینباره میگوید:
«بعد از بازداشت شهید نواب صفوی، شهید سیدعبدالحسین واحدی در جلسهای که فدائیان در باغ فیض داشت، سخنرانی تندی کرد و بعد گفت: من الان از میان شما حاضرین، سی داوطلب میخواهم که فردا به دیدار دادستان تهران بروید و به او بگویید که: یا نواب را آزاد کن و یا ما را هم با او به زندان ببر!... واحدی از افراد داوطلب خواست که برخیزند. من اولین نفری بودم که بلند شدم. در آن جمع سینفره،
مهدی عراقی هم حضور داشت. فردای آن روز، ما به مسجد باب همایون رفتیم و از آنجا به سوی کاخ دادگستری حرکت کردیم. در راهروی دادگستری، ما با آهنگ منظمی شروع به فرستادن صلوات کردیم و به اتاق دادستان رفتیم. مدتی معطل ماندیم، تا دادستان آمد و خواستهمان را گفتیم. دادستان گفت که آزادی نواب از عهده او خارج است! طبیعی بود که برادران ما این سخن را نپذیرند و اراده اولیه برگزاری تحصن، در آنجا شکل گرفت که تفصیل ماجرای آن، در منابع تاریخی آمده است. نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم، مطالبی است که درباره نقش شهید سیدعبدالحسین واحدی، در ایجاد انشعاب در فدائیان اسلام بیان شده است. اول باید بگویم که در فدائیان انشعابی صورت نگرفت، مرحوم عراقی و چند تن دیگر از دوستان قصد استعفا داشتند، که نواب صفوی پیش از اعلان استعفا، آنها را اخراج کرد! مسئله اصلی، اختلاف میان سیدعبدالحسین واحدی و ابوالقاسم رفیعی بود. این اختلافات از زمانی که نواب صفوی در زندان بود، آغاز شد. واحدی، قائممقام نواب صفوی بود و در زمانی که نواب در زندان بود، کارها با نظر او انجام میشد. از جمله تحصن در زندان، با نظر او بود. نواب صفوی و سیدعبدالحسین واحدی، هر دو بهشدت ضد شاه بودند. در این دوران اختلافات میان
مصدق و
کاشانی بالا گرفته بود. مهدی عراقی و دوستان دیگر معتقد بودند که فدائیان باید در اختلاف میان این دو رهبر سیاسی و مذهبی، جهت مرحوم کاشانی را بگیرند. این اختلافات با آزادی نواب صفوی از زندان شدت گرفت و علنی شد. البته ریشه آن در دوران زندانی بودن نواب بود، که تفصیل زیادی دارد...».
شهادت مرد شماره 2 و اطلاعرسانی دروغپردازانه
اطلاعرسانی ساواک درباره نحوه شهادت سیدعبدالحسین واحدی، متناقض و سوءظنبرانگیز مینمود. با اندکی مداقّه دراینباره، میشد به دلایل ابطال آنچه دراینباره اعلام شده بود، پی برد. زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا نیکنام، درباره حاشیه و متن شهادت واحدی، تحلیلی به ترتیب پیآمده دارد:
«درجریان
پیمان سنتو، حسین علاء فشار میآورد که ما باید عضو پیمان سنتو در بغداد شویم. مرحوم شهید سیدعبدالحسین واحدی با فردی به نام آقا اسدالله خطیبی، به قم آمدند و از قم به طرف آبادان و اهواز رفتند. برنامه این بود که ما محرمانه و دو نفری، به اهواز و آبادان و از آنجا به بغداد برویم. اگر ترور حسین علاء در اینجا مؤثر واقع نشد، در آنجا اقدام کنیم. این دو نفر با هم میروند. وقتی شب به مسافرخانه میرسند، مسئول مسافرخانه شناسنامه میخواهد. اینها میگویند: نیاوردهایم. میپرسد: اسم شما چیست؟ آقای واحدی اسمی میگوید. آقای اسدالله خطیبی هم، یک اسم مستعار دیگر میگوید. اینها میخوابند. صبح وقت اذان بلند میشوند، نماز میخوانند، بعد بیرون میروند و به مسئول مسافرخانه پول هم میدهند. وقتی برمیگردند، مسئول مسافرخانه سؤال میکند: اسم شما؟ مرحوم واحدی اسمی را که دیشب گفته بود یادش رفته بود، یک اسم دیگر میگوید. نتیجه این میشود که او بلافاصله به مأموران انتظامی زنگ میزند که دیشب دو نفر اینجا آمدند، خوابیدند، الآن هم دارند میروند. دیشب اسم خود را این گفت و صبح این گفت، شناسنامهای هم به همراه نداشتند. مأموران انتظامی میآیند این دو نفر را میگیرند و به شهربانی میبرند. در شهربانی به بهانه رفتن به دستشویی، اسلحه خود را داخل چاه میاندازند. بعد از این جریان سروصدا به راه انداختند، که واحدی را در آبادان گرفتند. اینجوری و آنجوری شد، الآن در شهربانی هستند، الآن در تحقیقات هستند، دارند چه کار میکنند، تا اینکه رسید به آنجا که اینها را به طرف تهران آوردند. در روزنامهها نوشتند که قبلا قرار بود اینها را با قطار به تهران بیاورند، ولی بعدا با یک خودرو میآورند. این خودرو در بین راه پنچر میشود. وقتی میخواستند لاستیک ماشین را عوض کنند، واحدی از موقعیت استفاده میکند و فرار میکند. مأموران او را تعقیب و تیراندازی میکنند. همانجا گلوله به ایشان اصابت میکند و شهید میشود. حائریزاده در مجلس شروع کرد به سروصدا کردن، که آبروی همه را بردید! شما نوشتید که سوار قطار شده و امروز قرار است بیاید، گفتید حرکت کرده و در راه است، بعد میگویید در راه که میآمدند، ماشین خرابی پیدا کرد و اینطور شد؟ به فرض هم خرابی پیدا کرد و به فرض هم واحدی فرار کرد، واحدی یک نفر معمم بوده، میدویدند او را میگرفتند، تیراندازی لازم نبود... در نهایت پی بردیم که واقعیت به این نحو بوده که وقتی ایشان را به تهران آوردند، مستقیم به اتاق
بختیار بردند. بختیار یک حرف زشت به مادر او میزند. مرحوم واحدی هم صندلی را برمیدارد و به طرف او پرت میکند. بختیار هم او را میکشد. به هر تقدیر شهید واحدی را به شهادت رساندند و بعد از آن دستگیریها شروع شد. بعد از محاکماتی که شد، آنها هم به شهادت رسیدند...».
مادر من فاطمه زهرا(س) است، او را از مادر خودت قیاس مگیر!
از ماجرای شهادت سیدعبدالحسین واحدی، سالها گذشت و دراینباره اطلاعات و گمانههایی جدید مطرح گشت. پس از تیره شدن رابطه بختیار با شاه، او برای حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدتقی واحدی، برادر شهید سیدعبدالحسین واحدی، پیغامی فرستاد و طی آن، نکاتی مهم را دراینباره فاش کرد. به نگاشته محمدرضا کائینی، پژوهشگر تاریخ فدائیان اسلام:
«در بازار مکاره سیاست، در فردای شهریور 1320، تنها فدائیان اسلام بودند که شعار دینی و به واقع ملیِ، "نه شرقی ـ نه غربی" را سرِ دست بودند. همکاری موقتی اما مؤثر آنان با جریانات ملی و سکولار نهضت ملی نیز، از همین سربند شکل گرفت! پس از 28 مرداد اما، گویی گردِ مرگ بر عرصه سیاست فرو ریختند! پیمان نظامی بغداد، که به واقع ادامه سیاست انگلستان و سپس آمریکا، برای تبدیل ایران به دژی در برابر نفوذ کمونیسم بود، داشت به سکوت برگزار میشد! فدائیان اما، هرگز آلت فعل گشتن کشورشان را برنمیتافتند. سیدعبدالحسین واحدی، مرد شماره دو فدائیان اسلام، به اهواز رفت که اگر مظفر ذوالقدر در مسجد شاه تهران، نتوانست جلوگیرِ حسین علاء شود، او در اهواز بتواند! وی به اتفاق اسدالله خطیبی و در آن شهر، در مسافرخانهای لو رفتند و دستگیر شدند! مشهور است که تیمور بختیار در فرمانداری نظامی تهران، به مادرِ واحدی فحاشی کرد! او نیز با تهور درآمد: "مادر من فاطمه زهرا(س) است، او را از مادر خودت قیاس مگیر!". این پاسخ دلیرانه موجب میشود که تیمور با شلیک چند گلوله، فیالمجلس به زندگی واحدی خاتمه دهد! فردا در روزنامهها، خبر ارسالی فرمانداری نظامی درج شد، که: "سیدعبدالحسین واحدی در مسیر اهواز به تهران، قصد فرار داشت و از سوی مأموران، مضروب و کشته شد!". برادر بزرگترش سیدمحمدتقی واحدی (پدر اقبال واحدی، مجری شناختهشده تلویزیون)، در ردیّهای بر این خبر دروغ نوشت: "کسی که در حال فرار است، از پشت تیر میخورد و نه از مقابل! وانگهی کسی با دست بسته و لباس روحانی، حتی اگر هم فرار کند، مأمورین بهراحتی او را میگیرند و نهایتا فرد فراری، معمولا خم میشود، نه اینکه به قدری قامت راست کند که راحت بتوان در تعقیب، قلبش را نشانه گرفت!... نگارنده در این فقره، نکتهای بازگونشده نیز دارد! استاد علی دوانی سالها قبل به این قلم خبر داد: تیمور بختیار چندی پس از شهادت سیدعبدالحسین واحدی، به سیدمحمدتقی واحدی پیغام داد: "ما بختیاریها، به سادات حرمت میگذاریم و دست به خون ایشان آلوده نمیکنیم! برادرت را
حسین آزموده زد و به نام من تمام شد، گفتم که بدانی!...».

شهید سیدعبدالحسین واحدی در کنار شهید خلیل طهماسبی و جمعی از طلاب حوزه علمیه قم
مرثیهای برای فرزند رشید حوزه و روحانیت
با اعلام خبر شهادت سیدعبدالحسین واحدی، بهویژه اطلاعات متناقضی که در این فقره انعکاس یافت، جامعه دینی و سیاسی ایران، شاهد واکنشهایی چند بود. در زمره این واکنشها، بیانیهای بود که توسط برخی طلاب حوزه علمیه قم دراینباره انتشار یافت، که حاوی اشاراتی روشنگر بود:
«از جانب یک عده افسر بیوطن و نامرد به نام فرمانداری نظامی و غیره، قتل ناجوانمردانهای سر زده که دیگر جای صبر و تحمل برای هیچ فرد مسلمان و غیوری باقی نگذاشته و هر کس در هر مقام و سمتی قرار گرفته و مختصری خون غیرت و دیانت در عروق او جاری باشد، انتقام این خون به ناحق ریخته را خواهد گرفت. آری چگونه میتوان تحمل کرد که یکی از غیورترین و فداکارترین شاگردان مکتب اسلام فرزند دلبند حضرت زهراء اطهر (سلامالله علیها)، حضرت سیدعبدالحسین واحدی، نیمهشب به دست یک مشت خونخوار آدمکش و یک مشت شاربالخمر بیوطن شربت شهادت بنوشد و با فجیعترین وضعی جان بسپارد و حوزه علمیه قم ساکت بنشیند؟ شهید ناکام! ما که میدانیم تو با رسیدن به درجه رفیع شهادت، به منتهای آرزوی خود رسیدی، ولی ما به فرزندان دیندار و غیور اسلام اطمینان میدهیم که خون به ناحق ریخته تو همچون جد بزرگوارت حضرت حسین (علیهالسلام) باعث نابودی این دستگاه یزیدی خواهد شد و عنقریب عاملین این جنایت به سزای عمل خود خواهند رسید. در خاتمه لازم میدانیم بار دیگر از این عمل وحشیانه نوکران اجانب ابراز تنفر و انزجار شدید حوزه علمیه را اعلام میداریم. والسلام علی مناتبع الهدی».