کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

مسئله بحران مشروعیت در دوره محمدرضا پهلوی؛

پشت صحنه سیاست در رژیم پهلوی

29 دی 1400 ساعت 13:49

مولف : سیدمرتضی حافظی

بحران مشروعیت هنگامی روی داد که رژیم پهلوی نتوانست از آشکار و برملا شدن صحنه پنهان سیاست جلوگیری کند و پشت صحنه آن بر همگان روشن شد


 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ مشروعیت اساس تشکیل دولت‌های ملی است و ایجاد بحران مشروعیت می‌تواند به رخدادهای بزرگی همچون انقلاب منجر شود. در دوران پهلوی دوم، هرچه فاصله حکومت از مردم افزایش می‌یافت، از مشروعیت حکومت در نزد جامعه کاسته می‌شد و همین مسئله یکی از مسائل بنیادینِ اعتراض و ایجادکننده انقلاب اسلامی در بهمن 1357 بود. در تبیین چرایی وقوع انقلاب در ایران، یکی از مهم‌ترین استدلال‌ها طرد ارزش‌هایِ غرب‌گرایانه و مدرنیستی از سوی جامعه است که رژیم با ابزارهای فراوان آنها را تبلیغ می‌کرد. در این نوشتار کوتاه، چگونگی فاصله گرفتن ارزش‌های اجتماعی مردم از باورها و ایدئولوژی‌هایِ حکومتی که زمینه را برای بحران مشروعیت در رژیم پهلوی و درنهایت انقلاب اسلامی فراهم کرد، بررسی شده است.
 
بن‌مایه مشروعیت پهلوی دوم
اساسِ مشروعیت، رضایت مردم از حکومت و سیاست‌های آن است. این در حالی است که نظام سیاسی پهلوی، بی‌توجه به رضایت و خواست مردم می‌کوشید پایه‌های مشروعیتش را در جایی دیگر پیدا کند. سکاندار رژیم پهلوی در سال‌های 1320 تا 1357 فردی بود که پیوسته درباره موقعیت و مشروعیت خود احساس نگرانی می‌کرد و برای مقابله با این نگرانی و بی‌اطمینانی، در داخل به نیروهای مسلح متکی شد و در خارج به حمایت نظامی و سیاسی آمریکا. بعد از کودتای 1332، سلطنت و حکومت در یک فرد جمع شد.1
 
محمدرضا پهلوی توانسته بود از یک‌سو کنترل و نظارت خود را در سراسر کشور اعمال کند و از سوی دیگر، به ایجاد دگرگونی‌هایی در حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی دست زند. حکومت او در سراسر دوره زمامداری‌اش، همواره بر عناصری چون اقتدارگرایی، نظامی‌گری، توسعه صنعتی، اصلاحات از بالا، سکولاریسم، مدرنیسم فرهنگی تأکید داشت. مشروعیت پهلوی دوم و حکومتش به دلایل مختلف، در جامعه و در میان مردم محل شـک و تردیـد بود؛ به‌عبارت‌دیگر هر اقدام و سیاست حکومت، بـه علـت پذیرفته نشدن در میان ساختارهایِ متعدد جامعه، نتایجی متضاد و پیش‌بینی‌ناپذیر برای رژیم سیاسـی بـه بار می‌آورد که نهایتا به مشروعیت نیافتن شاه و حکومتش در میان مردم جامعه منجر می‌شد.2
 
یکی از خیابان‌های تهران در سال 1948م
 
شاه با تشدید انحصار قدرت سیاسی و اتخاذ سیاست‌های سرکوب‌گرایانه و بی‌توجه به خواسته‌های مشروع جامعه مبنی بر مشارکت در فرایندهای سیاسی، موجب پیدایش شکافی عمیق میان حکومت و جامعه و درنهایت مشروعیت نیافتن خود و رژیمش در نزد مردم شد و نظام سلطنتی را به سمت فروپاشی سوق داد. در حقیقت نظام پهلوی دوم به دلیل متمرکز ساختن منابع قدرت در نزد خود توانایی لازم را برای ایجاد انگیزش در جامعه نداشت و به همین دلیل دولت نمی‌توانست ماهیت اجبارآمیز خود را پنهان کند؛ بنابراین با بحران مشروعیت روبه‌رو شد. این بحران هنگامی روی داد که رژیم نتوانست از آشکار و برملا شدن صحنه پنهان سیاست و ماهیت اجبارآمیز آن جلوگیری کند و پشت صحنه آن بر همگان روشن شد.3 مجموعه این شرایط جامعه را به سمت و سویی سوق داد که بنیان‌های اقتدار و حاکمیت رژیم، بیش‌ازپیش سست شد و مشروعیت سیاسی دولت را در برابر پرسشی ویرانگر قرار داد. بدین‌سان، دیگر ادعاهای بزرگ پیشین، که به منظور توسعه مشروعیت و استحکام پایه‌های حاکمیت عرضه می‌شد، گزافه‌ای بیش نمی‌نمود.
 
گسست فرهنگی؛ فاصله فرهنگی دولت از جامعه
ساختار بوروکراتیک دولت ایران، در عصر محمدرضا پهلوی، بیش‌ازپیش متمرکز و قدرتمند شده بود؛ بااین‌حال، در این دوره نیز، نوسازی، نتایج مطلوبی برای مشروعیت سیادت و حکومت به همراه نداشت: درآمدهای بسیار نفتی به فقر توده‌های میلیونی، که بیشترشان از روستاها به شهرها رانده شده بودند، پایان نداد، بلکه شکل آن را مدرن کرد.4 در سال‌های نزدیک به انقلاب، مانورهای نمادین رژیم هیچ تأثیری بر زندگی طبقات پایین نداشت و بحران اقتصادی به‌ویژه بر مهاجران روستایی جدید تأثیر گذاشت که به‌واسطه رونق نفتی سال‌های گذشته، جذب شهرها شده بودند. سهم این مهاجران در شکل‌گیری انقلاب، ظهور جنبش توده‌ای و آغاز مخالفت مردمی انکارناپذیر است.5 این وضعیت و شکاف اقتصادی ایجادشده خود را در زمینه فرهنگ با وضوح و روشنی بیشتری نشان داد. باری، شکاف‌های فرهنگی و تعارضات در درون فرهنگ ملی به‌ویژه در دهه‌های 1340 و 1350 شدت یافت. حاکمیت در مسیر اتخاذ سیاست‌های فرهنگی، جامعه را میان دست‌کم سه لایه فرهنگی، متحیّر و سرگردان کرده بود؛ از سویی، تکیه بر فرهنگ ملی باستانی و پادشاهی و سنّت‌های دیرین، بازگشت به گذشته پرافتخار را نوید می‌داد و ایران باستان را الگوی اساسی برمی‌شمرد؛ از سوی دیگر، تمسک به مظاهر جدید تمدن غربی و آراستن به ظواهر و نهادهای نمادین فرهنگی غرب در میان نخبگان حاکم امری رایج شده بود و گرایشی وسیع به فرهنگ جدید غربی را ترویج می‌کرد که ظهور مبارزه با غرب‌زدگی در میان بخشی از جریان‌های فکری ـ فرهنگی این دوره، عکس‌العملی نسبت به همین مسئله بود. از جهت سوم، وجود فرهنگ مذهبی و دینی ریشه‌دار در میان توده‌های مردم انکارپذیر نبود و گاه‌وبی‌گاه حکام را نیز به اعتراف بدان و همراهی و همسویی با آن وادار می‌کرد. این تعارض درونی در فرهنگ ملی، پیش از آنکه وجه مشترک و راه علاجی بیابد، به ایجاد نوعی بحران هویت در میان لایه‌ها و قشرهای عمومی جامعه منتهی شد که ثمره نخست آن در حوزه ساختار سیاسی جامعه، تزلزل مشروعیت سیاسی رژیم بود. درواقع بحران هویت، که معضلی فرهنگی بود، در این مرحله به بحران مشروعیت در قلمرو سیاسی تنزل یافت و شکاف‌های فرهنگی جامعه به تقابل عمیق جامعه با دولت در حوزه سیاسی بدل شد.6
 
زندگی اجتماعی خانواده‌های آلونک‌نشین و حلبی‌آبادهای جنوب تهران (شهباز جنوبی) در اواخر دوره پهلوی
زندگی اجتماعی خانواده‌های آلونک‌نشین و حلبی‌آبادهای جنوب تهران (شهباز جنوبی) در اواخر دوره پهلوی
شماره آرشیو: 1789-3ع
 
به نظر می‌رسد که تدابیر حکومت پهلوی برای کسب وجهه، اعتبار و مشروعیت برای سیادت و قدرت خود، نتیجه‌ای معکوس داده بود؛ به‌ویژه، آن وجه از معناجویی دولت پهلوی با انکار عمومی مواجه شد که بیشترین سرمایه‌گذاری عمومی را برای طلب مشروعیت به خود اختصاص داده بود؛ یعنی جشن‌های ۲۵۰۰ساله: «این مراسم با تجملی خیره‌کننده در برابر جمعی از سرهای تاجدار، رؤسای جمهور و نخست‌وزیران سراسر جهان برگزار شد... جشن‌های تخت جمشید بر نیروی تخیّل بیگانگان اثر بخشید، ولی ایرانیان، که از این جشن و سرور محروم مانده بودند، بی‌تفاوت و منزجر شدند. نمایش چنین ثروتی در کشوری که بخش بزرگی از مردم آن از پیشرفت محروم مانده بودند، هم‌مرز با گستاخی بود بدون آنکه هویت ملی ایران را تحکیم نماید».7 این مسئله، موضوعی صرفا تخیلی برای جست‌وجوی دلایل سقوط رژیم پهلوی نیست، بلکه واقعیتی است که فراسوی خیال و نمادپردازی، در جامعه ایران رخ داده بود. اگر ناسیونالیسم ایرانی دولت پهلوی، حتی اندک‌جاذبه‌ای برای قشرهای محدودی از جامعه هم داشت، به دنبال برگزاری جشن‌های بسیار پرهزینه 2500 ساله این جاذبه  از بین رفت.8
 
جشن‌های 2500ساله
جشن‌های 2500ساله
شماره آرشیو: 3988-3ع
 
اتکای مشروعیت حکومت به شخص شاه و نهادهای حامی او، آن‌قدر وسعت یافت که عناوینی مانند فرمانده کل نیروهای مسلح، پدر تاجدار، آریامهر و شخص اول مملکت، دائم از طریق وسایل ارتباط‌جمعی در گوش مردم خوانده می‌شد.9 به‌طور خلاصه، دوره زمامداری محمدرضا پهلوی از سال ۱۳۳۲ به بعد را می‌توان به‌مثابه یک ربع قرن کوشش در نظر گرفت که در آن شاه موفق شده بود کنترل و تسلط خود را بر روی تمام فعالیت‌های توده‌های میلیونی جمعیت ایران گسترش دهد.10 او برای تحقق این امر، از ابزارهایی چون ارتش و نیروی نظامی و امنیتی، بوروکراسی، احزاب وابسته به دربار، درآمدهای نفتی، ایدئولوژی شاهنشاهی و نیز حمایت‌های گسترده آمریکا بهره برد.11 درواقع تکیه بر عنصر خشونت و استبداد سیاسی در عصر پهلوی دوم به‌مثابه عاملی مشروعیت‌زدا عمل کرد و از سوی دیگر، بروز شکاف‌های اقتصادی و اجتماعی ناشی از مدرنیزاسیون همراه با گسست‌های فرهنگی، به ظهور بحران مشروعیت در رژیم پهلوی دوم منجر شد.
 
فرجام سخن
رژیم پهلوی بر پایه یک پندار اشتباه گمان می‌کرد بدون جلب رضایت مردم و اتکا به نظر و رأی جامعه می‌تواند به پشتیبانی ارتش قدرتمند، ایدئولوژی باستان‌گرا و حمایت‌های خارجی در قدرت باقی بماند. فراموشی ارزش‌هایی که مردم به آنها باور داشتند، همچنین تلاش برای القای ارزش‌هایی بیگانه با جامعه به مردم سبب شد رژیم پهلوی با بحران مشروعیت جدی و اصلاح‌ناپذیری روبه‌رو شود. علما و روحانیان از سال 1342، بارها کوشیده بودند همخوانی نداشتن ارزش‌های تبلیغی رژیم با باورهای بنیادین و عمیق جامعه را نشان دهند، اما محمدرضا پهلوی با ادعای استغنا از جامعه و حمایت مردم و همچنین قدم برنداشتن در مسیر جلب رضایت جامعه، عملا با افزودن بر شکاف‌هایِ فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بر پایه بحران مشروعیت زمینه را برای تغییر انقلابی فراهم کرد.

پی نوشت:
 
1. محمود سریع‌القلم، اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، تهران، نشر گاندی، 1397، ص 199.
2. امید شکرانه، مسعود اخوان کاظمی، «نقش بحران مشروعیت در سقوط رژیم پهلوی»، فصلنامه پژوهش‌های انقلاب اسلامی، ش 36 (بهار 1400)، ص 77.
3. سیدعلی میرموسوی، اسلام، سنت، دولت مدرن: نوسازی دولت و تحول در اندیشه سیاسی معاصر شیعه، تهران، نشر نی، 1384، ص 239.
4. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1377، ص 551.
5. حسین بشیریه، زمینه‌های اجتماعی انقلاب ایران، ترجمه علی اردستانی، تهران، نگاه معاصر، 1393، ص 165.
6. عباس زارع، «نقش بحران مشروعیت در پیدایش نهضت مشروطه و انقلاب اسلامى ایران»، فصلنامه علوم سیاسی، ش 12 (زمستان 1379)، ص 183.
7. ژان پیر دیگارد و همکاران، ایران در قرن بیستم: بررسی اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، ج 2، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، شرکت نشر البرز، 1378، صص 199-200.
8. یرواند آبراهامیان، همان، صص 582-583.
9. اسکندر دلدام، زندگی و خاطرات امیرعباس هویدا، تهران، نشر گلفام، 1372، ص 177.
10. ماروین زونیس، روان‌شناسی نخبگان سیاسی ایران، ترجمه سلیمان امین‌زاده و همکاران، تهران، چاپخش، 1387، ص 34.
11. رسول افضلی، دو نظام سیاسی ـ جغرافیایی در ایران: دولت مدرن ـ امت اسلامی، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1388، ص 199.


کد مطلب: 21600

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/article/21600/پشت-صحنه-سیاست-رژیم-پهلوی

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir