در روز سوم همایش «کودتای سوم اسفند 1299؛ زمینه‌ها و پیامدها»؛

محمود ذکاوت: قدرت به دنبال این بود که قرائت سنتی شیعه موجود نباشد

در روز سوم همایش «کودتای سوم اسفند 1299؛ زمینه‌ها و پیامدها»؛ که هم‌اکنون در حال برگزاری است، محمود ذکاوت، به عنوان اولین سخنران، با بیان اینکه قدرت در دوره پهلوی اول به دنبال این بود که قرائت سنتی شیعه موجود نباشد، سیاست دینی حکومت و عملکرد دگراندیشان را بررسی کرد
محمود ذکاوت: قدرت به دنبال این بود که قرائت سنتی شیعه موجود نباشد
به گزارش روابط عمومی پژوهشکده تاریخ معاصر، همایش «کودتای سوم اسفند 1299، زمینه‌ها و پیامدها»، که به مناسبت صدمین سالگرد کودتای سیاه 1299 برگزار می‌شود، به علت کمبود وقت و عدم امکان سخنرانی همه استادان و پژوهشگران مدعو، امروز سه‌شنبه 5 اسفندماه 1399 ادامه یافت. اولین سخنران این همایش، محمود ذکاوت، پژوهشگر تاریخ معاصر، بود که «شریعت سنگلجی، دگراندیشی دینی در سایه دیکتاتوری رضاشاه» را موضوع سخنرانی خود قرار داد.
ذکاوت در مطلع بحث خود این مقدمه را مطرح کرد: بررسی تاریخ معاصر ایران در گرو توجه به اندیشه و عملکرد رجال و شخصیت‌ها، خاصه شخصیت‌های فکری و دینی است.
همچنین وی اضافه کرد: مطالعه اندیشه و عملکرد این شخصیت‌ها باید توأمان صورت گیرد و توجه صرف به عملکرد یا اندیشه و متکی به آن حکم صادر کردن درباره تاریخ، یک خطای شناختی است. در چنین مختصاتی است که باید شریعت سنگلجیِ دوره پهلوی اول را دید.
 
محمود ذکاوت
 
ذکاوت اظهار کرد: عصر پهلوی اول حاصل هم‌افزایی رضاخان، نخبگان همدل با او و دولت‌های خارجی است. قدرت در لایه‌های مختلفی تغییر هویت ایران و ایرانیان را دنبال کرد. لایه اول گفتمان قدرت، نوسازی و مدرنیزاسیون با الگوی غربی است. لایه بعدی گفتمان قدرت، تغییر نهادی است؛ یعنی برای رسیدن به آن نوسازی، قدرت تصمیم می‌گیرد نهادهای موجود را از بین ببرد و نهادهای جدید بسازد.
وی در ادامه گفت: لایه سوم گفتمان قدرت تصمیمات و برنامه‌های عملی و سیاسی دولت در آن دوره است. طبق این ایده‌ها در عصر پهلوی، نوسازی با تأسیس نهادهایی همچون سازمان پرورش افکار و مؤسسه وعظ و خطابه و اقدامات عملی‌ای نظیر کشف حجاب انجام شد.
این پژوهشگر تاریخ معاصر یادآور شد: در الگویی که قدرت برای هویت ایرانیان در نظر داشت مهم‌ترین دیگری و غیر، هویت سنتی و دینی جامعه بود؛ بنابراین بیشتر برنامه‌های دولت برای به حاشیه راندن این فرهنگ و هویت، سازمان‌دهی شد. در گام بعدی قدرت درصدد نابودی شعائر و مظاهر دینی و سنتی جامعه برآمد. طبق این برنامه، دین و متولیان دینی متهم و تبدیل به «دیگری» شدند، درگیری با مرجعیت و مجتهدین در دستور کار قرار گرفت و هرگونه مظاهر سنتی و اسلامی رد شد.
ذکاوت در بخش دیگر سخنرانی خود بر این نکته تأکید کرد که در این دوره قدرت ضمن اینکه سنن دینی را به محاق می‌برد، یک قرائتی از اسلام را هم برجسته و ترویج می‌کرد که بحث اصلی ما همین است. افرادی مثل شریعت سنگلجی، حکمی‌زاده، کسروی و دیگران در این گفتمان به دنبال این بودند که قرائت فقهی شیعه کنار گذاشته شود. رضاقلی شریعت سنگلجی در چنین مختصاتی بحث‌ توحید و قرآن‌گرایی را مطرح و به نقد و رد مناسک شیعی اقدام می‌کند. وی با رضاخان مراوده شخصی نیز داشت، اما پیوند او از این پس با قدرت عمیق‌تر می‌شود. اولین نمود حضور او در قدرت مربوط به سال 1306 و درخواست وزارت معارف و اوقاف برای عضویت در این سازمان برای تغییر در متون درسی حوزوی است. او در ادامه، منبرهای متعددی در تهران برپا کرد و قدرت با اجازه انتشار آنها در مطبوعات، به حمایت از او برآمد.
این پژوهشگر تاریخ در ادامه افزود: بنابراین شریعت سنگلجی به عنوان یکی از نخبگان و متفکران تجدیدنظرطلب دینی تاریخ معاصر ایران، در دوره پهلوی اول آموزه‌های خود را مبنی بر رد و نقد شعائر و مناسک دینی شیعیان به کمک و یاری قدرت در آن دوره صورت‌بندی کرد.
او همچنین گفت: اینجا پیوندی بین نخبه اصلاحی، یعنی شریعت، و قدرت شکل می‌گیرد. او در ادامه توسط قدرت برجسته می‌شود و تلاش می‌کند برنامه قدرت در حوزه عمومی خاصه درباره دین و فرهنگ عمومی را پیاده کند.
 
مریم‌السادات حسینی: مسئله احداث راه آهن از هشتاد سال قبل از دوره رضاشاه مطرح بود
مریم‌السادات حسینی دومین سخنران همایش بود که درباره «خط آهن سراسری در دوران پهلوی اول» سخن گفت. وی با اشاره به جنجال و فضاسازی‌های رسانه‌ای درباره خط آهن دوره رضاشاه، محور بحث خود را این پرسش قرار داد که «احداث خط آهن سراسری در دوره پهلوی اول تا چه حد در راستای منافع ملی ایران تحقق یافت؟»
در پاسخ به این پرسش، حسینی با تأکید بر ضرورت یک چشم‌انداز تاریخی، نقطه شروع بحث خود را حدود هفتاد سال پیش از احداث خط آهن سراسری در ایران قرار داد و گفت: این طور نبوده که رضاشاه به ناگهان برای احداث خط آهن سراسری در ایران تصمیم گرفته باشد و این مسئله از هفتاد، هشتاد سال قبل، و از دوره صدارت امیرکبیر برای ایرانیان مطرح بوده است، اما در دوره رضاشاه به دلایلی این پروژه امکان عملی شدن یافت.
 
مریم‌السادات حسینی و موسی فقیه حقانی
 
حسینی در ادامه افزود: از دوره قاجار تا زمان احداث خط آهن، 31 طرح از سوی ایرانیان و خارجی‌ها مطرح شد، اما هیچ‌کدام عملی نشد؛ آن‌هم به یک دلیل: دخالت خارجی. در واقع به دلیل موقعیت ژئوپلیتیک ایران و رقابت روس و انگلیس که احداث راه آهن سراسری به نوعی برخلاف مصالح آنها بود، این امر به تأخیر افتاد.
وی با بیان اینکه انگلستان به نوعی به احداث راه آهن در ایران تمایل داشت، امتیاز رویتر را تلاش غیرمستقیم انگلیسی‌ها برای کشیدن خط آهن شمالی ـ جنوبی در ایران دانست که با مخالفت علما و روس‌ها ناکام ماند.
حسینی سپس به ادامه تلاش انگلستان برای کشیدن خط آهن مورد نظر خود بعد از قرارداد 1907 و جنگ جهانی اول اشاره کرد و گفت: کودتای 1299 نقشه و طرحی برای پیشبرد چنین منافعی از سوی انگلستان بود؛ به‌طوری‌که از همان سال‌های آغازین کودتا، بحث احداث خط آهن سراسری از سوی سیاستمدارانی چون قوام و نشریاتی چون «ستاره صبح» مطرح می‌شد.
وی با اشاره به روی کار آمدن رضاخان و طرح لایحه راه آهن شمال ـ جنوب در مجلس و مخالفت نمایندگان با آن اظهار کرد: بسیاری از نمایندگان مجلس همچون آیت‌الله مدرس و محمد مصدق به علل مختلف، از جمله علل غیراقتصادی و غیرکارشناسی بودن طرح و تحمیل بار اقتصادی آن بر طبقات محروم جامعه و مسیر شمالی ـ جنوبی آن، که از هیچ‌یک از شهرهای بزرگ کشور نمی‌گذشت و دو نقطه غیراستراتژیک را به هم متصل می‌کرد، با آن مخالفت می‌کنند.
حسینی تأکید کرد: با وجود مخالفت‌ها، طرح به اصرار شخص رضاشاه به تصویب می‌رسد. وی از یک برگه آبی‌رنگ یاد می‌کند که در خاطرات آمده و انگلیسی‌ها در این برگه، مسیر کامل خط آهن سراسری را برای شاه مشخص کرده بودند.
این پژوهشگر تاریخ معاصر در پایان سخنانش به جنگ جهانی دوم و اشغال ایران اشاره کرد و گفت: در نهایت راه آهن ایران برای همان هدفی که احداث شده بود مورد استفاده قرار گرفت و پس از تصرف آن توسط متفقین به «پل پیروزی» آنها بدل شد و آنها به وسیله راه آهنی که با مالیات بر محروم‌ترین قشرهای جامعه ایران احداث شده بود، توانستند حدود 5/5 میلیون تن کالا به روسیه انتقال دهند و به اهداف خود برسند.  
 
دکتر مجید صادقانی: براساس اسناد، صهیونیست‌ها بچه‌های یهودی را می‌دزدیدند و به فلسطین منتقل می‌کردند
دکتر مجید صادقانی، پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر، که «ابعاد تجارت قاچاق توسط یهودیان ایرانی در دوره رضاشاه» را موضوع بحث خود در این همایش قرار داده بود، سخن خود را چنین آغاز کرد: یهودی‌ها به خاطر سبک زندگی خاصشان معمولا به تجارت‌های فراقانونی علاقه نشان می‌دهند. در کنار فعالیت‌های قانونی یهودی‌ها تا دوره رضاخان، دو مورد فعالیت فراقانونی هم دیده شده است که ظاهرا قانونی بود، اما در عمل موجب کنش‌هایی با اخلال در نظام اقتصادی را فراهم می‌آورد.
وی در ادامه افزود: اول مسئله سَلَف‌خری بود؛ یهودی‌ها خرما را از کشاورزان و تجار جنوب پیش‌خرید می‌کردند و همین مسئله باعث می‌شد که در نهایت کمترین بهره به کشاورز برسد و در مقابل یهودی‌ها بیشترین بهره را از این معامله ببرند. همچنین باید از استفاده از ویزاهای کثیرالمسافره‌ای که وزارت امورخارجه برای آنان صادر کرد و به وسیله آن به انتقال کالاهای غیرمجاز اقدام کردند، یاد کرد.
 
مجید صادقانی
 
صادقانی با گذر از مباحث بالا گفت: آنچه موضوع این سخنرانی است به‌طور خاص بحث قاچاق کالا مثل قاچاق تریاک و کوکائین، عتیقه‌جات، مسکوکات طلا و نقره و همچنین قاچاق اسلحه و انسان است که یهودی‌‎ها از زمان رضاخان به آن مشغول بودند. در این میان البته بسیاری از شهروندان معمولی و همچنین مسئولین ذی‌ربط در بخش‌های مختلف از آن اطلاع داشتند.
وی با اشاره به اینکه یهودی‌های صهیونیست در دوره پهلوی اول دو مورد قاچاق، یعنی قاچاق اسلحه و انسان، را پیگیری می‌کردند، اظهار کرد: یهودی‌ها کوکائین را در قوطی‌های کاکائو وارد کشور و در مقابل تریاک را از ایران خارج می‌کردند و مأموران گمرک هم از آنها رشوه می‌گرفتند و در قبال آن، با این قاچاقچیان همکاری می‌کردند. براساس یک گزارش بین‌المللی، میزان مصرف تریاک در ایران در بازه زمانی مورد نظر 38 برابر بیشتر از معدل جامعه جهانی بود؛ یعنی 459 پوند در ایران به ازای هر نفر؛ درحالی‌که این عدد برای جامعه جهانی 12 پوند بود.
این پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر در ادامه گفت: از سال‌های 1302 و 1303 گزارش‌ها و اسناد زیادی داریم که نشان می‌دهد افرادی مثل منوچهر کلیمی، داود الیاس کلیمی و باباالیاهو، شعبان کلیمی و... تریاک را به تهران و بندر بابل و شهرهای شمال غربی و نهایتا اروپا منتقل می‌کردند. بخش دوم هم قاچاق عتیقه‌جات است که شامل خرید عتیقه‌جات از مالداران و متمولین بود. در کنار این مسئله آنان با حفاری‌های غیرمجاز اقدام به استخراج عتیقه می‌کردند.
صادقانی یادآور شد: فعالیت دیگر یهودی‌ها قاچاق ارز، طلا و نقره بود. در دوره پهلوی، بانک ملی مأمور شده بود که مسکوکات طلا و نقره را بگیرد و مبلغ ریالی آن را به فرد تحویل دهد؛ یهودی‌ها در این زمینه، مسکوکات را از افراد تحویل می‌گرفتند و به خارج از کشور منتقل می‌کردند تا به درآمدی بسیار فراتر از چیزی که بانک ملی به آنها پرداخت می‌کرد دست یابند؛ آنان این قاچاق را با استفاده از حلقه‌های همکاری که در جنوب داشتند انجام می‌دادند و آنها را به هندوستان، عراق و نهایتا اروپا منتقل می‌کردند.
وی با اشاره به پرونده قطور دو یهودی به نام‌های یحیی کلیمی و بابا الیاهو سنندجی که تصمیم داشتند مقدار زیادی طلا، نقره و ارز از کشور خارج کنند، گفت: افزون بر این دو نفر، یکی دیگر از یهودیان قاچاقچی شعبان کلیمی بود که چندین بار دستگیر، اما هربار آزاد می‌شد و در نهایت هم نتوانستند او را محکوم نمایند.

صادقانی اظهار کرد: به‌هرحال یهودی‌ها قرن‌ها هم‌وطنان ما بوده و هستند، اما معمولا وقتی بحث قاچاق مطرح می‌شد، همه اذهان ناخودآگاه به سمت یهودی‌ها می‌رفت. در مصوبات مجلس هم وقتی قاچاق مطرح می‌شد، نمایندگان ناخودآگاه از یهودی‌ها سخن به میان می‌آوردند و این مسئله در ذهنیت‌ها هم جا افتاده بود.

این پژوهشگر تاریخ معاصر با اشاره به این موضوع که «صهیونیست‌های آغاز دوره رضاشاه در ایران معمولا از مفهوم واقعی صهیونیسمی که مورد نظر هرتصل و پیروانش بود آگاهی نداشتند و در پایان دوره رضاخان بود که صهیونیست‌ها به قوام صهیونیسم جهانی رسیدند»، گفت: دو نوع قاچاق فقط توسط صهیونیست‌های ایرانی انجام می‌شد و آن قاچاق اسلحه و انسان بود که دومی، یعنی قاچاق انسان، در دایره بسیار گسترده‌تری از اولی انجام می‌شد.

وی توضیح داد: یکی از کانون‌های اصلی انتقال یهودی‌ها به فلسطین، ایران بود؛ چه اینکه قاچاق یهودی‌ها از اروپای شرقی، آسیای میانه، روسیه و عراق به ایران صورت می‌گرفت و نهایتا آنها با طیب خاطر و بدون مجوز و ویزا از ایران به فلسطین می‌رفتند. اسنادی هم وجود دارد که نشان می‌دهد صهیونیست‌ها بچه‌های یهودی را می‌دزدیدند و به فلسطین منتقل می‌کردند.
 
مرتضی باقیان: در دوره رضاشاه مجلس تا حد یک مهر پلاستیکی برای تأیید لوایح دولت پایین آمد
«جایگاه مجلس در عصر رضاشاه» عنوان سخنرانی پژوهشگر دیگر این همایش، مرتضی باقیان، بود که این گونه آغاز شد: در اوایل قرن بیستم به واسطه وقوع انقلاب مشروطه در ایران، مسیر سنتیِ حکمرانیِ سیاسی از سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه تغییر یافت. نهادی که سلطنت در ایران را مشروطه کرد، نهاد مجلس بود که تحقق عینی حاکمیت مردم در تصمیم‌گیری‌ها به‌شمار می‌آمد.
 
مرتضی باقیان
 
وی در ادامه افزود: مجلس را باید رکنِ رکین مشروطیت و مهم‌ترین دستاورد آن قلمداد کرد. در اعلامیه‌های صادره از طرف مراجع نجف در صدر مشروطه نیز از عبارت «مجلس مقدس شورای ملی شیدالله ارکانه» استفاده شده است که نشان‌دهنده اهمیت بسیار بالای مجلس در نزد علما و مراجع در آن برهه زمانی بود.
این پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر در توصیف جایگاه مجلس اظهار کرد: در قانون اساسی مشروطه، هیچ مکانیسم و سازوکاری برای انحلال مجلس وجود نداشت و به همین خاطر سیدحسن تقی‌زاده از مجلس به عنوان «دیکتاتور روشنگر» یاد کرده بود.
وی با بیان اینکه در قانون اساسی مشروطه علاوه بر حق قانون‌گذاری و نظارت مجلس بر قوه مجریه، اختیارات زیادی از جمله حق اظهارنظر در تمام امور مهم کشور، حق تحقیق و تفحص و حق سؤال و استیضاح هیئت وزیران به مجلس داده شده بود، عنوان کرد: مجلس از همان ابتدا تحت فشارهای زیاد داخلی و خارجی بود و تنش‌ها و بحران‌های سیاسی یا اقتصادی موجود در کشور، گاه مجلس را تا آستانه انحلال پیش می‌برد که تجربه سه مجلسِ آغازین مشروطه، مؤید این مطلب است.
باقیان با اشاره به این نکته که رضاخان جاه‌طلب و بلندپرواز بود، اظهار کرد: رضاخانِ سردار سپه از همان ابتدای کودتای 3 اسفند 1299، در پی آن بود تا به تاج و تخت سلطنت برسد و سعی کرد با استفاده ابزاری از نهادهای کشور از جمله ارتش، مجلس، احزاب و مطبوعات به هدف نهایی خود، یعنی رسیدن به عالی‌ترین مناصب سیاسی کشور دست یابد. وقتی مجلس چهارم در تیرماه 1300 شکل گرفت، چند ماه از کودتا گذشته بود و رضاخان به دنبال پیدا کردن وزنه‌هایی در این مجلس بود. در این مجلس تعدادی از طرفداران رضاخان از جمله تیمورتاش و داور حضور داشتند، اما اکثریت نمایندگان تحت رهبری آیت‌الله سیدحسن مدرس بودند.
وی ادامه داد: تا پایان عمر مجلس چهارم، رضاخان نتوانست به آرزوی خود که احراز مقام رئیس‌الوزرایی بود نائل شود، اما در آبان ۱۳۰۲ و در دوران فترت میان مجلس چهارم و پنجم، با امضای احمدشاه به سمت نخست‌وزیری برگزیده و با خروج احمدشاه از کشور رسما حاکم ایران شد. رضاخانِ سردار سپه، که قدرت مجلس را طی مجلس چهارم درک کرده بود، سعی نمود در مجلس، پایگاهی سیاسی برای خود دست‌ و پا کند و از آن راه، در جهت تحکیم قدرت خود بکوشد؛ ازاین‌رو به کمک نظامیان تحت امر خود، به تقلب گسترده در آرای ولایات دست زد. با مداخله نظامیان در امر انتخابات، ترکیب مجلس پنجم به نفع رضاخان تغییر کرد. بااین‌حال، اقلیتی از نامزدهای مستقل، به‌ویژه از تهران، به مجلس راه یافتند و اقلیت مجلس پنجم به رهبری شهید مدرس را تشکیل دادند.
باقیان با تشریح نقش و جایگاه مجلس پنجم در قدرت‌گیری رضاخان گفت: مجلس پنجم در 22 بهمن‌ماه سال ۱۳۰۲ و پس از هشت ماه فترت، در دوران نخست‌وزیری رضاخان و غیاب احمدشاه شروع به‌کار کرد. در این مجلس، پروژه جمهوری‌‎خواهی دنبال شد که البته با هوشمندی شهید مدرس ناکام ماند. بعد از شکست پروژه جمهوری‌خواهی نیز، طرح تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی توسط حزب تجدد مطرح شد که در نهایت با تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر بعضی از مواد قانون اساسی، این طرح به سرانجام رسید و رضاخان، رضاشاه شد.
وی اظهار کرد: با به سلطنت رسیدن رضاشاه در سال 1304، تقلب سازمان‌یافته و مهندسی انتخابات به یک رویه معمول تبدیل شد که تا پایان عمر حکومت رضاشاه ادامه داشت. در مجلس ششم که اولین مجلس «عصر رضاشاه» محسوب می‌شود، هنوز معدودی از افراد مستقل بازمانده از ادوار گذشته از جمله آیت‌الله مدرس، ملک‌‌الشعرای بهار و... حضور داشتند، ولی اکثریت مجلس، طرفدار رضاشاه بودند.
باقیان افزود: انتخابات دوره هفتم مجلس را باید نشان‌دهنده مداخله تمام و کمال دولت در گزینش نمایندگان مجلس قلمداد نمود. این انتخابات، به‌قدری مفتضح بود که سیدحسن مدرس، که در انتخابات دوره ششم مجلس نفرِ اولِ تهران شده بود، حتی یک رأی هم نیاورد و معروف است که مرحوم مدرس دراین‌باره گفته بود: «به فرض که مردم به من رأی نداده‌اند، پس آن یک رأی که خودم داده‌ام کجاست؟»
وی  در پایان گفت: با به سلطنت رسیدن رضاشاه در سال 1304، تنها نمادها و ظواهری از انقلاب مشروطه باقی ماند و مجلس، به عنوان مهم‌ترین نماد مشروطه، بیش از پیش تضعیف گشت و بسیاری از رجال خوشنام و استخواندار، به نحوی، از ساحت مجلس اجبارا حذف شدند و مجلس تا حد یک مهر پلاستیکی برای تأیید لوایح دولت پایین آمد.
 
حسین مولائی: رضاخان کل ایران را یک سربازخانه می‌دید
حسین مولائی، پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر، در بررسی ماهیت مدرنیزاسیون ارتش پهلوی اول، گفت: ایجاد یک ارتش مدرن در دوره پهلوی اول صرفا یک ادعا بود؛ ادعایی که رضاخان و حامیانش را ناگزیر کرد برای توجیه دروغ خود به تبلیغات و نمایش روی آورند و شاخص‌های ارتش مدرن را بی‌اهمیت جلوه دهند. راهکار آنها برای این مشکل از منظر نظری استفاده از مفاهیمی مانند دیکتاتوری منور، دیکتاتوری مصلح و ... و از منظر عملیاتی توسل به نمایش و رژه بود. بااین‌حال بسیاری از مستشاران خارجی و افراد آگاه به تحولات نظامی از ماهیت امور اطلاع داشتند و بعدها نیز حمله متفقین عیار واقعی ادعای ایجاد یک ارتش مدرن را آشکار کرد.
 
حسین مولائی
 
وی در ادامه به نمونه‌ای از گزارش‌های مستشاران و ناظران خارجی که شناخت صحیحی از ماهیت ارتش رضاشاه داشتند اشاره کرد و گفت: در برخی از این گزارش‌ها، ارتش رضاشاه به سبب توپ‌های بی‌گلوله، هواپیماهای زمین‌گیرشده، وسایل گران‌قیمت وارداتی بلااستفاده به تمسخر گرفته‌ شده است یا لوئیس دریفوس، وزیر مختار آمریکا در ایران، این نهاد نظامی را به «شهر باستانی پترا» در اردن تشبیه کرده است؛ شهری زیبا با سنگ‌های مرمرین قرمز اما توخالی.
وی با اشاره به اینکه «ارتش مدرن ویژگی‌‌ها و شاخص‌هایی دارد که جهت راستی‌آزمایی ادعای پهلوی‌ها درباره ایجاد ارتش مدرن در دوره رضاخان، می‌توان به آنها رجوع کرد» صحبت‌های خود را چنین ادامه داد: ارتش‌های مدرن معمولا در تأمین نیازهای اولیه نیروهای خود از جمله غذا، لباس و ابزارهای معمول و اولیه نبرد، مشکلی ندارند، اما وضعیت نیروهای ارتش پهلوی اول به هیچ وجه این‌گونه نبود. در دوره پهلوی اول، در بسیاری از موارد نیازهای اولیه سربازان تأمین نمی‌شد و آنها به سبب کمبودها از واحدی به واحد دیگر سرگردان بودند. شاخص دیگر کارویژه این ارتش‌هاست. ارتش‌های مدرن معمولا برای مقابله با دشمن خارجی سازمان می‌یابند، اما این مسئله برای ارتش رضاشاه، که کارویژه آن تحقق اهداف انگلستان و محافظت از سلطنت خاندان پهلوی بود، موضوعیت نداشت. نظامیان در ارتش‌های مدرن در نهایت امر تابع تصمیم سیاسیون هستند. این شاخص نیز در دوره پهلوی اول نه تنها رعایت نشد، بلکه نظامیان دخالت بی‌قاعده‌ای در امور سیاسی داشتند. ارتش‌های مدرن عموما صاحب یک ساختار عقلایی تصمیم‌گیری هستند، اما به گواه اسناد خاندان پهلوی تنها رضاخان در این زمینه تصمیم‌گیر بود. در ارتش‌های مدرن روند ارتقا و تنزل درجه، قاعده مشخص و غیرشخصی دارد؛ امری که در دوره پهلوی اول موضوعیت نداشت و معیار ارتقای افراد میزان نزدیکی آنها به شخص شاه بود. در ارتش‌های مدرن برای موفقیت ارتش نسبت مشخصی بین تعداد سرباز و افسر وجود دارد؛ برای نمونه در دوره مورد بحث در کشور آمریکا، نسبت افسر به سرباز 1 به 13 اما در ارتش رضاشاه این امر 1 به 30 یا حتی 40 بود.   
مولائی توضیح داد: انبوهی دیگر از شاخص‌ها وجود دارد که خاندان پهلوی برای کتمان ناتوانی خود در تحقق آنها، در درجه اول به نمایش و در مرحله بعد به تبلیغ «تک‌معیارها» روی آورد؛ تک‌معیارهایی مانند تعداد نیروها. ماجرا از آن قرار بود که سال به سال، به مدد تصویب نظام‌وظیفه اجباری، بر تعداد نفرات ارتش به اصطلاح مدرن افزوده می‌شد و شاه و دستگاه تبلیغاتی خاندان پهلوی این امر را نشانه شکل‌گیری ارتش مدرن می‌خواندند.
این پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر در پایان گفت: آنچه خاندان پهلوی و رضاخان را به نمایش و تبلیغات کشاند ذات خاندان پهلوی و اساسا اندیشه‌های رضاخان بود که با مدرنیسم سنخیتی نداشت. به‌رغم تبلیغات، واقعیت این است که کشور در دوره پهلوی با فردی مواجهه بود که کل کشور را پادگان نظامی یا سربازخانه خود تصور می‌کرد.
 
دکتر مصطفی جوان: علی دشتی طراح و بانی تز استبداد منور بود
دکتر مصطفی جوان، پژوهشگر تاریخ معاصر و مطبوعات دوره پهلوی، به بررسی «مواضع علی دشتی، مدیر روزنامه شفق سرخ نسبت به جمهوری‌خواهی رضاخان» پرداخت. ایشان سخنان خود را چنین آغاز کرد: پس از کودتای 1299، رضاخان به وزارت جنگ و نخست‌وزیری انتخاب شد. با انتخاب رضاخان، مسئله جمهوری‌خواهی در کشور توسط عده‌ای از طرفدارانش مطرح شد.
ایشان با تقسیم‌بندی جریان‌های سیاسی موافق و مخالف جمهوریت در ایران، موافقان جمهوری‌خواهی را شامل رضاخان، دولت، اکثریت نمایندگان مجلس، نظامیان و در کنار آنها روشنفکران و مطبوعات حامی آنها مطرح کرد.
دکتر جوان مخالفان جمهوری را شامل: اقلیت نمایندگان مجلس به رهبری آیت‌الله سیدحسن مدرس، برخی از روشنفکران چون ملک‌الشعرای بهار و میرزاده عشقی، بازاریان، توده‌های مذهبی مردم، نهاد سلطنت و احمدشاه دانست.
 
مصطفی جوان
 
این پژوهشگر تاریخ معاصر در ادامه سخنانش، علی دشتی، مدیر روزنامه شفق سرخ، را یکی از مهم‌ترین روشنفکران حامی جمهوری‌خواهی رضاخان خواند و افزود: دشتی و سایر نویسندگان روزنامه، با نگارش مقالات تحلیلی، انتشار تلگرافات ایالات و ولایات و پوشش اخبار جمهوریت به ستایش از رضاخان به مثابه یک منجی، به تبلیغ جمهوری‌خواهی و نقد نظام سلطنتی قاجار و پادشاهی احمدشاه با هدف تغییر سلطنت می‌پرداختند.
دکتر جوان با طرح این نکته که «علی دشتی یکی از طراحان و بانیان اصلی تز استبداد منور بود» گفت: دشتی و سایر روشنفکران با توجه به سرخوردگی ناشی از ناکامی مشروطه، وقوع جنگ جهانی اول و اشغال ایران، بروز قحطی و گرسنگی و بیماری و غارت ناشی از جنگ، قرارداد 1919 و مداخله بیگانگان در کشور، ضعف دولت مرکزی در تأمین امنیت جامعه و حوادثی از این دست، به دنبال الغای این موضوع بودند که تمامی این مشکلات از بی‌کفایتی نهاد سلطنت قاجاریه و احمدشاه است؛ درنتیجه دشتی و سایر روشنفکران تنها راه برون‌رفت از چنین وضعیتی را حمایت از فردی دیکتاتور و ایجاد حکومت مرکزی مقتدر می‌دانستند که با زور همه کارها را به پیش ببرد و به این بحران‌ها خاتمه دهد. این فرد در ذهن و زبان و قلم دشتی، رضاخان بود که او را به عنوان مشت آهنین و ابرمرد و اراده قوی مطرح می‌کرد.
این پژوهشگر تاریخ معاصر یادآور شد: خواسته جریان روشنفکری آن دوره تبعیت و پذیرش تجدد غرب، جدایی دین از سیاست، ایجاد ارتش منظم و کارآمد و بوروکراسی کارآمد و آموزش زنان بود. دشتی، مدیر روزنامه شفق سرخ، در این روزنامه، که به مدت چهارده سال در آن دوره منتشر شد، قلم زد و به عنوان یک روشنفکر غرب‌گرای حامی رضاخان به نقد سلسله قاجاریه و مشروطه دست زد. او، در روزنامه شفق سرخ، به عنوان رسانه تبلیغاتی رضاخان، در جمهوری‌خواهی به ایفای نقش پرداخت. سایر نویسندگان روزنامه نیز در حمایت از جمهوری‌خواهی رضاخان با نگارش مقالات در شفق سرخ به نقد مشروطیت، نقد نظام سلطنت و پادشاهی احمدشاه قاجار و به تبلیغ جمهوریت پرداختند. 
دکتر جوان در خاتمه صحبت‌هایشان با نقد نمودن جمهوری فرمایشی و قلابی توسط رضاخان گفت: پس از آنکه رضاخان به سلطنت رسید و رضاشاه شد، دیکتاتوری خود را عیان کرد. رضاشاه اگر قائل به جمهوری‌خواهی و مؤلفه‌های آن بود، حداقل به آنها احترام می‌گذاشت نه اینکه آنها را از بین ببرد. رضاشاه ابزارهای تجدد و روبناهای آن مثل مجلس را از حیز انتفاع ساقط و به قول خودش آن را به طویله مبدل کرد. دولت، در مقابل رضاشاه محلی از اعراب نداشت. رضاخان توسط نظامیان به‌زور بهترین املاک و زمین‌های ایران را ملک طلق خود کرد و در نهایت تمامی مخالفان و به‌ویژه تمام افرادی را که در به قدرت رساندن وی نقش داشتند به قتل رساند یا زندانی و تبعید کرد.
 
دکتر رضا قریبی: یک بهائی مسئول مالی کل ارتش رضاخان بود
دکتر رضا قریبی، پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر و بهائیت، که «نقش کالت بهائیت در کودتای سوم اسفند 1299 و تأسیس و تثبیت سلطنت رضاخان» را موضوع بحث و بررسی خود قرار داده بود، در بخش پایانی این همایش طی سخنانی گفت: دو واقعه در دویست سال گذشته، تاریخ معاصر را تکان داد: اول بحث کودتای 3 اسفند 1299 و تبعاتش و دوم هم انقلاب اسلامی که موضوع بحث امروز ما نیست. اهمیت کودتای 1299 از آنجا ناشی می‌شود که به تغییرات ساختاری و نهادی در ایران منجر شد و یک جریان فرهنگی پشتوانه این کودتا بود.
وی در ادامه افزود: در ارتباط با نقش کالت بهائی و فرقه بهائیت با توجه به سیاست‌های این فرقه بحث خیلی گسترده است. در تشکیلات فرقه‌ای، این افراد تابع رأس فرقه هستند. تشکیلات بهائیت از ابتدا توسط کانون‌های استعماری تشکیل شد و با توجه به سیاست انگلستان در ابتدای قرن بیستم تغییر کرد. انگلیسی‌ها دائم تلاش کردند ایران را تضعیف کنند تا توسعه پیدا نکند، اما بعد از جنگ جهانی اول به نتیجه رسیدند که در ایران باید حکومت مرکزی تشکیل شود.
 
رضا قریبی
 
قریبی اظهار کرد: امام خمینی در پایان کتاب «کشف اسرار» در ارتباط با کودتای 1299 بیان عجیبی دارند و می‌گویند که استعمارگران قبلا می‌خواستند نقشه‌های خود را با آرامش عملی کنند و در این بیست سال که پیش‌بینی جنگ جهانی را می‌کردند و بین کشورهای اروپایی سنتی رقابت بود، نقشه‌های خود را با بعضی دیگر در میان گذاشتند. در واقع این نقشه از بیست سال قبل طراحی شد و دو سال قبل از کودتا تقی‌زاده، از روشنفکران طراز اول پهلوی، در سرمقاله اولین شماره دوره جدید «کاوه» نوشت: ایران باید ظاهرا و باطنا و جسما و روحا فرنگی‌مآب شود و بس. 
این پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر با اشاره به اینکه «کالت بهائی در همه وجوه خود همه جوره از رضاخان حمایت کرد و در عوض آن، در دوره 57 ساله‌ای که پهلوی‌ها در ایران قدرت داشتند از همه امکانات بهره برد و از بسیاری موقعیت‌ها و امکانات منتفع شد» گفت: یکی از سران بهائیت موقرالدوله بود که در کودتا هم نقش داشت و بعد از کودتا وزیر فوائد عامه شد. از دیگر افراد وابسته به این فرقه می‌توان به افراد زیر اشاره کرد: عبدالمجید آهی، از بستگان حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت)، که به سمت مدیر کل وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه منسوب شد؛ عین‌الملک که به کنسولگری شامات رسید؛ بدیع‌الله‌خان بهائی که به ریاست انبار قله تهران دست یافت؛ نعمت‌الله‌خان علائی که معاون بدیع‌الله‌خان بهائی در انبار قله تهران شد؛ سلطان یوسف‌خان بهائی که به ریاست خبازخانه تهران دست یافت؛ مسعود سلطان، برادر موقرالدوله، که حکمران منطقه فارس شد؛ سرلشکر شعاع‌الدوله که از معروف‌ترین و شاخص‌ترین بهائیان ایران است، به ریاست مالی کل قشون رسید. 
قریبی درباره رویکرد رضاخان به بهائیت اظهار کرد: رضاخان بعد از رسیدن به سلطنت، اولین کاری که انجام داد این بود که آجودانی ولیعهد خود را به یک شخص بهائی به نام اسدالله صنیعی سپارد؛ همچنین اسناد وزارت خارجه آمریکا از تأییدات عاطفی و نوع‌دوستی بهائیان بر روی رضاخان از زمانی که به عنوان یک قزاق ساده در بیمارستان روشنایی متعلق به بهائیان خدمت می‌کرد خبر می‌دهد. جالب آن است که بهائیان حتی در جریان جمهوری‌خواهی رضاخان بودند و رضاخان در این دوره زمینه فعالیت بهائیان را فراهم می‌کرد. مسئله دیگر تحصیل محمدرضا و اشرف، دو فرزند او، در مدارس بهائی است که همه اینها از توجه رضاخان به بهائیان حکایت می‌کند و نشان می‌دهد که حضور بهائیان در فرایند کودتا به سال‌های قبل بازمی‌گردد. حتی رضاخان در زمان استعفا، نخست‌وزیری را به مجید آهی پیشنهاد کرد، اما او این سمت را نپذیرفت.
وی در پایان گفت: کالت بهائی از روزی که تشکیل شد همواره به دنبال حذف حکومت قاجار بود، اما این هم‌زمانی فرصت خوبی می‌شود برای اینکه بهائیت پروژه بلندمدت خود را، که سرنگونی قاجار است، عملی کند. حتی آنها در جایی، حکومت قاجار را حکومت اموی نامیده بودند که رضاخان آمد و آنها را از دست این حکومت نجات داد. بنابراین به نظر می‌رسد فرایند کودتا فرایند غربی کردن کشور بود که بهائیت نیز در آن نقش پررنگی داشت.
 
برای مطالعه گزارش روز نخست و دوم همایش «کودتای سوم اسفند 1299، زمینه‌ها و پیامدها» رک:
موسی نجفی: چرا جریان مشروطه در ایران عقیم ماند/ رضاخان چطور سر بر آورد (گزارش روز نخست همایش «کودتای سوم اسفند 1299، زمینه‌ها و پیامدها»)
منوچهر محمدی: ماجرای کودتا دستپخت انگلیس بود (گزارش روز دوم همایش «کودتای سوم اسفند 1299، زمینه‌ها و پیامدها»)
 
https://iichs.ir/vdcceeqs.2bqos8laa2.html
iichs.ir/vdcceeqs.2bqos8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما