«شهید محمدعلی رجایی و حضور هدفمند در عرصه تعلیم و تربیت» در گفت‌وشنود با حسن عسگری راد

فرصت معلمی را برای آگاه‌سازی سیاسی جوانان به‌کار گرفت

گفت‌وشنودی که هم‌اینک پیش روی شماست به تحلیل نقش شهید محمدعلی رجایی در آموزش و پرورش پیش و پس از انقلاب نظر دارد. راوی، که خود از دوستان و همکاران آن شهید گران‌مایه است، از سیره تربیتی وی نیز خاطراتی نقل می‌کند.
فرصت معلمی را برای آگاه‌سازی سیاسی جوانان به‌کار گرفت
به عنوان آغازین سؤال، جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با شهید محمدعلی رجایی آشنا شدید و در شخصیت ایشان چه خصالی را برجسته یافتید؟
من از حدود سال 1343 با ایشان آشنا شدم. در آن دوره در دبیرستان پهلوی در خیابان ری نزدیک میدان قیام تدریس می‌کردم. ایشان در جلسات دبیران کمتر می‌آمد و من فقط در زنگ‌های تفریح ایشان را می‌دیدم. آن روزها بچه‌ها از معلمی که وسط تدریس اشارات سیاسی هم داشتند خوششان می‌آمد و دور او جمع می‌شدند. من عربی درس می‌دادم و گاهی وسط درسم حرف‌هایی می‌زدم و اغلب زنگ تفریح‌های ما هم صرف این نوع مسائل می‌شد. در زنگ‌های تفریح می‌دیدم که بچه‌ها دور شهید رجایی را می‌گیرند و از ایشان سؤالات مختلفی می‌پرسند. البته در آن دبیرستان فرصت زیادی برای هم‌صحبتی با ایشان پیدا نکردم. بعد هم که به عنوان نماینده دبیران در زمینه پایه‌های خدمتی انتخاب شدم و تقریبا مرا از بقیه جدا کردند! در سال 1345 مرا به ناحیه فرستادند و به کار اداری محدود کردند! از آن به بعد بود که همکاری و دوستی با شهید رجایی جدی‌تر شد. ایشان هفته‌ای یک‌بار به اداره می‌آمد و گپ‌وگفت دوستانه‌ای داشتیم تا یک روز که رئیس دبیرستان فرخی آمد به اداره و گفت: دبیر ریاضی ندارد. در نواحی جنوب تهران، معمولا دبیران ریاضی و کلا دبیر خوب کمتر می‌آمد. فرخی، رئیس دبیرستان، گفت: برای تدریس در کلاس ششم طبیعی، آقای رجایی را راضی کنم. کلاس طبیعی بیشتر از دو ساعت درس ریاضی نداشت. ایشان گفت: نمی‌روم! وقتی علت را سؤال کردم، گفت: «برای رشته طبیعی می‌توانند از دبیرهای لیسانسه غیرریاضی هم استفاده کنند. من ترجیح می‌دهم در جایی تدریس کنم که وجودم فایده داشته باشد». من برای اینکه ایشان را تشویق کنم که بپذیرند، گفتم: مدیر مدرسه حاضر است مابه‌ازای دو ساعت تدریس، چهار ساعت برای شما رد کند؛ من هم به عنوان مسئول تعلیمات متوسطه این اختیار را دارم که برای گردش کار، این تخفیف را به دبیران بدهم! ایشان در پاسخ به من گفت: «نه شما و نه مدیر مدرسه چنین حقی ندارید؛ چون این پول شخصی شما نیست که بتوانید درباره‌اش چنین تصمیمی بگیرید. این حق مردم و بیت‌المال است!» من گفتم: «رعایت حقوق شرعی موقعی معنی دارد که طرفین به قرارداد پایبند باشند. دولتی که هیچ وقت حق یک فرد فرهنگی را نمی‌دهد و همیشه به معلم‌ها بدهکار است و معلم‌ها مجبورند با اعتصاب بروند و حقشان را بگیرند، چرا باید رعایتش را کرد؟» جواب داد: «خلاف کردن دیگران مجوز برای خلاف شرع عمل کردن من نیست. این حق دولت نیست، حق مردم است. اگر دولت خلاف شرع عمل می‌کند و حق مرا نمی‌دهد، من حق ندارم حق و حقوق بچه‌های مردم را زیر پا بگذارم و دو ساعت درس بدهم و چهار ساعت حقوق بگیرم!»
این بحث‌ها در دهه 1340 بین من و ایشان رد و بدل شد، نه در سال‌های منتهی به انقلاب یا پس از انقلاب. این نوع برخوردها باعث شدند من ارادت و علاقه عجیبی به ایشان پیدا کنم.
 

 
کدام ویژگی ایشان برای شما از همه جذاب‌تر و به‌یادماندنی‌تر بود؟
آرامش. ایشان وقتی به اداره می‌آمد و پیش ما می‌نشست، انگار در چهره‌اش آیات خدا را می‌شد دید! شنیده بودم که چهره مؤمن رنگ خاصی دارد و با دیدن او، فرح و بهجت خاصی در دل انسان پدید می‌آید. شهید رجایی واقعا این‌طور بود؛ نمونه یک مسلمان واقعی. بعد از انقلاب که فهمیدیم چه شکنجه‌ها و زندان‌هایی را از سر گذرانده، باورمان نمی‌شد؛ چون همیشه بسیار آرام و کم‌حرف بود و کوچک‌ترین نشانه‌ای از اضطراب در او دیده نمی‌شد. این آشنایی و همکاری ادامه داشت تا وقتی که ایشان به زندان افتاد و بعد هم که انقلاب پیروز شد و مسائل شکل دیگری به خود گرفتند.
 
با توجه به مسئولیت‌هایی که پس از انقلاب در زمینه آموزش و پرورش به ایشان محول شدند، برای تحول در آموزش و پرورش چه برنامه‌هایی داشت؟
ایشان تصمیم داشت با توجه به تجربیاتی که در آموزش و پرورش داشت، تحولی در جهت انقلاب در آنجا پایه‌ریزی کند و معتقد بود که باید با توجه به رهنمودهای امام، نظام آموزشی را تغییر داد تا پس از چند سال ثمرات آن معلوم شود. ایشان ابتدا به مسئله گزینش معلمان سر و سامان داد؛ زیرا اعتقاد داشت که معلم حیاتی‌ترین نقش را در زمینه انقلاب دارد. می‌گفت: «کتاب فقط نقش یک وسیله را دارد؛ اگر بهترین کتاب را هم به یک معلم بد بدهی بی‌نتیجه است، اما یک معلم خوب حتی با یک کتاب بد هم می‌تواند انسان‌های مفیدی را بسازد». واقعیت هم این است که معلمان خوب با همان کتاب‌های طاغوتی توانسته بودند جوانان انقلابی تربیت کنند. نمونه‌اش هم دبیری به اسم آقای راسخی بود که قبل از انقلاب توانسته بود انجمن اسلامی خاصی را در بهشهر درست کند و نتیجه کارش این بود که جوانان بهشهر عموما حزب‌اللهی بودند و گروهک‌ها هم نتوانستند در آنجا کاری انجام بدهند.
 
همکاری شما با ایشان به چه شکل ادامه پیدا کرد؟
ابتدا در جمع‌آوری نیروهای کارآمد و مؤمن کمک می‌کردم، سپس در برنامه‌ریزی‌های آموزشی با ایشان همکاری کردم، اما ایشان درباره کتاب‌های درسی دغدغه داشت و برای سر و سامان دادن به آنها مرا به آن بخش فرستاد. من هم در سازمان تحقیقات و برنامه‌ریزی در مورد تولید و توزیع کتب درسی شروع به فعالیت کردم که خوشبختانه نتایج مفیدی را به بار آورد. بعد هم که ایشان نخست‌وزیر شد، تمام وقت در خدمتشان بودیم. ایشان البته مدت زیادی در آموزش و پرورش نبود و فرصت پیدا نکرد همه برنامه‌هایش را پیاده کند، اما در دوره‌ای هم که نخست‌وزیر بود، همچنان دغدغه تحول در آموزش و پرورش را داشت و مسائل را با دقت دنبال می‌کرد. خوشبختانه شهید باهنر در آموزش و پرورش، برنامه‌های شهید رجایی را دنبال کردند و به‌خصوص آموزش و تربیت معلمان کارآمد را در سیستم تربیت معلم به سروسامان درستی رساندند.
شهید رجایی معتقد بود که سه نهاد آموزش و پرورش، ارتش و دادگستری از سایر نهادها مهم‌تر هستند و درست هم می‌گفت. واقعا اگر این سه نهاد کارشان را درست انجام بدهند، بخش اعظم مشکلات اساسا پیش نمی‌آیند که نیازی به اصلاح آنها باشد. ایشان در بین این سه نهاد، مهم‌ترین نقش را به آموزش و پرورش می‌داد و می‌گفت: در این نهاد سر و کار ما با قلب و روح دانش‌آموز است که اگر درست تربیت شود، آینده کشور تضمین می‌شود. اگر وظیفه حکم نمی‌کرد، به نظر من ایشان شخصا علاقه داشت تا آخر عمر در آموزش و پرورش بماند و معلمی کند. حتی نماینده شدن ایشان در مجلس شورای اسلامی هم در جهت تقویت نقش معلمی بود و می‌خواست از آن فرصت برای ارتقای تعلیم و تربیت کمک بگیرد.
 
ایجاد امور تربیتی در مدارس، ابداع ایشان و شهید باهنر بود. بر چه مبنایی این نهاد را تشکیل دادند؟
ایشان معتقد بود که نظام آموزشی قبل از انقلاب، مروج فرهنگ استعماری بوده و باید واحدی وظیفه تبیین و گسترش فرهنگ استقلالی اسلامی را به عهده بگیرد و در کنار امر آموزش، نقش پرورش را در مدارس ایفا کند. البته امور تربیتی، متأسفانه در مسیری که ایشان طراحی کرده بود پیش نرفت و بعضی از تندروی‌ها موجب گردید که نقش امورتربیتی درست عملی نشود و این بخش مهم تضعیف و گاهی به ضد خود بدل شود. در دوران نخست‌وزیری ایشان، چند بار از درگیری مسئولین امور تربیتی با سایر مسئولین مدارس و حتی شاگردان اخباری به ایشان می‌رسید که بسیار مکدرشان می‌کرد و می‌گفت: این که نقض غرض است! حتی چند بار هم این‌گونه افراد از ایشان درخواست ملاقات کردند که نپذیرفت. می‌گفت: این نوع رفتارها، ما را از هدفی که در ایجاد امور تربیتی داشتیم دور می‌کند.
 
از آخرین ملاقاتتان با ایشان خاطره‌ای دارید؟
آخرین بار در دفتر ریاست‌جمهوری به دیدن ایشان رفتم و خواهش کردم که سر کار قبلی خودم در سازمان تحقیقات و برنامه‌ریزی درسی برگردم. ایشان گفت: کارت زیاد بوده و خسته شده‌ای، یک سفر برو مکه و برگرد، ان‌شاءالله رفع خستگی می‌شود و آن موقع درباره کارت صحبت خواهیم کرد و تغییر وضعی می‌دهیم که مثمر ثمرتر باشی و احساس خستگی نکنی! من در دفترم ماندم و ایشان به دفتر خودش رفت و از آن به بعد فرصت گفت‌وگوی طولانی بین ما پیش نیامد و در حد سلام و علیک و احوالپرسی از حال هم خبر داشتیم.
 
خبر شهادت ایشان را چگونه شنیدید؟
من در دفتر نخست‌وزیری بودم و طبق عادتی که از شهید رجایی یاد گرفته بودم، بعد از ساعت 2:30 تقریبا 20 دقیقه دراز می‌کشیدم و استراحت می‌کردم؛ بماند که ایشان در همان 20 دقیقه هم کار می‌کرد! در خواب نیم‌بندی بودم که ناگهان صدای مهیبی مرا از جا پراند. فکر کردم زلزله آمده است. به راهرو آمدم و دیدم از اتاق جلسه شورای امنیت آتش و دود غلیظی بیرون می‌زند. هنوز متوجه عمق فاجعه نشده بودم. دیدم همه دارند فرار می‌کنند. کیف دستی کوچکی را که حاوی اسناد و شناسنامه و امثال اینها بود، برداشتم و به‌سرعت از ساختمان رفتم بیرون! همه دست و پایشان را گم کرده بودند. کسانی هم که از سالن بیرون می‌آمدند، وضعیت غیرعادی داشتند؛ از جمله شهید کلاهدوز که اضطراب عجیبی در چهره‌اش موج می‌زد؛ همین‌طور خسرو تهرانی که سر و کله و دستش سوخته بود. بالاخره بعد از مدتی از ریز فاجعه مطلع شدیم. روز عجیبی بود.
 
با تشکر از فرصتی که دراختیار ما قرار دادید. https://iichs.ir/vdcg.797rak9zypr4a.html
iichs.ir/vdcg.797rak9zypr4a.html
نام شما
آدرس ايميل شما