در گفت‌وشنود با یک شاهد عینی؛

روایتی از زندگی، منش و دادگاه طیب حاج رضایی

یکی از ناگفته‌ها در خصوص رویدادهای مرتبط با قیام 15 خرداد دادگاه محکومین این قیام است. برجسته‌ترین چهره این دادگاه بی‌شک طیب حاج رضایی از لوطی‌های معروف تهران بود که آن زمان جایگاهی ویژه در تهران داشت. دکتر مهدی صابونچیان، معاون وقت خبرگزاری آلمان در ایران، یکی از معدود افرادی است که افزون بر آشنایی طیب حاج‌رضایی، در دادگاه او حضور داشته است؛ ازهمین‌رو گفت‌و‌گو با او دربردارنده نکته‌های تازه‌ای درباره جزئیات این دادگاه و زندگی طیب حاج‌رضایی خواهد بود.
روایتی از زندگی، منش و دادگاه طیب حاج رضایی
از آشنایی خودتان با طیب حاج رضایی بگویید. این آشنایی چه زمانی و چگونه شکل گرفت؟
آشنایی من با این مرحوم به سال‌ها پیش از جریانات 15 خرداد برمی‌گردد. یک روز در اراک، میهمان منوچهر بیات، فرزند مرتضی قلی بیات معروف به سهام‌السلطان (نخست‌وزیر دوره رضاشاه)، بودم. مرحوم طیب هم آمده بود آنجا. یادم هست دقیقا با یک ماشین دوج کامانکار اسقاطی که برای دوران جنگ جهانی دوم بود آمده بود. اولین بار آنجا بود که با طیب هم‌کلام و آشنا شدم. فهمیدم در میدان میوه حجره دارد و کارش خرید و فروش میوه و صیفی‌جات است. من هم چون در رشت زمین داشتم، دعوتش کردم و به او گفتم در نزدیکی صومعه‌سرا زمینی دارم که میراثی است و می‌خواهم در آنجا کشاورزی کنم. بالاخره دعوت من را قبول کرد و آمد. طیب زمین را دید گفت حبوبات بکار؛ من همه را می‌خرم. قبل از آن به کشت چای مشغول بودم، اما کیفیت چای ما خوب نبود. در آن زمان برای امرار معاش به درآمد بیشتری نیاز داشتم؛ چون پدرم فلج و در رختخواب خوابیده بود. در زمان جنگ جهانی دوم، هواپیماهای شوروی خانه ما را که پشت سربازخانه رشت بود بمباران کرده بودند. مادرم آن زمان در آتش سوخت و پدرم هم فلج شد و دیگر نتوانست کار کند. مدت‌ها گذشت و سر همین موضوعِ زمین و کشاورزی، رابطه من و طیب نزدیک‌تر شد. به مولوی می‌رفتم؛ آنجا سه، چهار تا کاروانسرا بود که میوه می‌فروختند و طیب هم آنجا مشغول کار بود.
 

 
بعد از قیام 15 خرداد طیب دستگیر و دادگاهی می‌شود. شما به عنوان یکی از معدود نفراتی که اجازه حضور در دادگاه را داشتید شاهد محاکمه او بودید. لطفا از جزئیات برگزاری دادگاه بگویید.
بعد از جریانات قیام 15 خرداد خبر دادند طیب دستگیر شده است. فرماندار نظامی دستور داده بود طیب و تعداد دیگری از بچه‌ها را که بسیاری‌شان در بازار میوه شاغل بودند دستگیر کنند. آنها را برای محاکمه به لشکر دو زرهی برده بودند. از آنها عکس و مدارک هم داشتند. به طیب گفتند شما واسطه این اغتشاش شده‌اید. طیب گفت من اغتشاش نکردم، بلکه مردم به ستوه آمده‌اند و برای همین اعتراض کردند. دقیقا دادگاه طیب را به خاطر دارم. در آن زمان معاون خبرگزاری آلمان بودم. رئیس خبرگزاری بهرام شاهرخ بود که در جنگ جهانی، رادیو برلین را برای پاسخ دادن به تبلیغات رادیو بی‌بی‌سی راه انداخته بود. من از طرف او به عنوان معاون رادیو برلین با کارت در دادگاه حاضر بودم. به غیر از من، پرویز رائین از خبرگزاری آسوشیتدپرس آمریکا نیز بود. از یونایتدپرس، یوسف مازنی و از رویترز هم آقای مهرآوری حضور داشتند. روزنامه‌نگارانی چون مسعودی و مصباح‌زاده از روزنامه «اطلاعات» و «کیهان» هم در دادگاه بودند. همین تعداد محدود بودیم و در جایگاه مخصوص روزنامه‌نگاران نشسته بودیم و دادگاه را پوشش می‌دادیم.
 
ریاست دادگاه با سپهبد مجیدی بود که اتفاقا ریاست دادگاه نواب صفوی و فدائیان اسلام را هم برعهده داشت.
بله؛ محاکمه طیب با سپهبد مجیدی بود؛ دادگاه نظامی هم بود. دادگاه چندین جلسه تشکیل داد و بعد از آن بود که حکم ابلاغ شد. روزی که قرار بود حکم ابلاغ شود پنجشنبه بود. در دادگاه نشستیم و منشی دادگاه دادنامه را قرائت کرد؛ گفت طیب حاج رضایی به اعدام محکوم می­شود. اعدام نظامی یعنی تیرباران. بعد حکم اسماعیل رضایی را اعلام کردند که او هم به اعدام محکوم شد. چند نفر دیگر هم بودند که به آنها حکم حبس دادند. وقتی حکم دادگاه خوانده می­شد طیب ایستاده بود؛ هیچ حرفی نمی‌زد و سکوت کرده بود، اما اسماعیل رضایی دست و پایش شل شد و کمی ترسیده بود. طیب همان موقع نگاه غضبناکی به او کرد و گفت: تو چرا خودت را باختی؟ مگر قرار است چند سال دیگر زندگی کنی؟ اسماعیل رضایی کمی رنگش پریده بود، اما طیب مثل همیشه باهیبت ایستاده بود. وقتی دادنامه تمام شد، طیب بلند گفت: «نصر من الله و فتح قریب؛ نصر من الله و فتح قریب...». به او دستبند زدند و همراه اسماعیل رضایی به بیرون بردند. موقعی که داشت می‌رفت نگاهی به من کرد؛ من هم سری تکان دادم و گفتم: من از این حکم خیلی متأسفم. گفت: چرا متأسفی؟ آن‌قدر قبل از ما آمده‌اند و رفته‌اند؛ در این راه «تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار، که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند». گفت: نگران نباش.
خیلی‌ها از جمله خانواده طیب امیدوار بودند که دادگاه تجدیدنظر حکم را تغییر دهد، اما دادگاه هم حکم را تأیید کرد. من در دادگاه تجدیدنظر هم حضور داشتم. در ساعت 4 بامداد خواستند او و اسماعیل رضایی را اعدام کنند، اما طیب گفت: اجازه بدهید نمازم را بخوانم. نمازش را خواند و گفت آماده‌ام. هیچ نگرانی‌ای در چهره نداشت. گفتند: وصیتی نداری؟ گفت: نه وصیتی ندارم. با شجاعت بی‌نظیری رفت به سمت جوخه اعدام و متأسفانه کشته شد.
 
این اعتقاد وجود دارد که شاه با اعدام طیب می‌خواست با یک تیر دو نشان بزند. هم به مردم و فعالان سیاسی ـ مذهبی زهر چشمی نشان دهد که ما طیب حاج رضایی را با آن اسم و رسمش اعدام کردیم و هم از طرفی می‌خواست با توجه به تغییر مناسبات اقتصادی و اجتماعی در ایران که با برنامه‌هایی همچون انقلاب سفید در حال انجام بود، پایان عصر لوطی‌گری و فرهنگ عیاری را اعلام کند. از نظر شما شاه با این اقدام چه هدفی را دنبال می‌کرد؟    
اینها همه درست است، اما نباید نقش قدرت‌های خارجی را در اعدام طیب دست کم گرفت. این موضوع تا امروز در جایی گفته نشده است. سپهبد مجیدی، که ریاست دادگاه طیب را بر عهده داشت، اصالتا شمالی بود و همسرش با اقوام من نسبت و قرابتی داشت. مدتی از اجرای حکم اعدام طیب می‌گذشت که یک روز او را ملاقات کردم. از مجیدی پرسیدم: تیمسار چرا طیب را این‌قدر سریع و بدون درنگ اعدام کردید؟ مجیدی خودش به من گفت که در این ماجرا آمریکایی‌ها هم دست داشتند. آنها می‌گفتند: ما می­خواهیم در ایران سرمایه­گذاری کنیم و می‌خواهیم سرمایه‌گذارانمان را به ایران بفرستیم، اما اینها نمی‌گذارند. طیب اصولا با خارجی‌ها میانه خوبی نداشت. یکبار هم همراه حامیانش به کارخانه پپسی کولا، که نمایندگی آن متعلق به حبیب ثابت پاسال بود، حمله کرده و به آن صدمه جدی زده بود. مجیدی گفت: دستور داده شده بود اینها را اعدام کنند و بود و نبود دادگاه هم خیلی تفاوتی نمی‌کرد و اگر هم دادگاه نبود، اینها را در زندان می‌کشتند؛ فقط برای اینکه به صورت صوری قانون رعایت شده باشد، دادگاه را برگزار کردند. او گفت: من از دادستان پرسیدم دستور اعدام از کجا می­آید؟ دادستان گفته بود: معاون سفارت آمریکا گفته این افراد حتی مانع سرمایه­گذاری آمریکایی­ها در ایران می‌شوند و باید از میان برداشته شوند. به‌هرحال متأسفانه طیب به هر دلیل سیاسی یا اقتصادی اعدام شد.  
 
درباره شخصیت او نقل قول‌های متفاوت و گاه متعارض وجود دارد، با توجه به قرابتی که با او داشتید شما طیب را چگونه آدمی دیدید؟
طیب برخلاف آن تصویری که بعضی‌ها از او ساخته‌اند انسان دست به خیری بود. در حجره‌اش کوره بسیار بزرگی داشت که با یک چراغ سه‌فتیله‌ای نفتی روشن می‌شد. آنجا هر روز پر از دیزی بود. سی تا دیزی برای ظهر می‌گذاشت، درحالی‌که تعداد کارگرانش خیلی کمتر بود. یک روز به او گفتم: برای چی این همه غذا می‌گذاری؟ گفت: اینها برای کارگرهاست. اینهایی که ظهر اینجا هستند جیبشان خالی است و وضع مالی خوبی ندارند. من به آنها می‌گویم که به اینجا بیایند و غذا بخورند. گفتم: به همین سادگی؟ گفت: آره؛ چیزی نیست که. حداقل یک عده ظهر یک وعده غذای خوب می‌خورند. طیب آدم دست و دلبازی بود. یک روز پیشش بودم؛ دیدم پیرزنی با عصا و کمر شکسته آمد. آخر ماه بود؛ طیب گفت: مال این سید خانم رو ندادی؟ کارگرش گفت: خودش نیامده بود بگیرد. دفترش را باز کرد؛ از این سر رسیدهایی بود که حساب و کتابش را می‌نوشت. دیدم نزدیک سی اسم آخرش نوشته شده بود: سیده خانم، میر حسن، آقا عبدالله و... . من این اسامی را هنوز یادم هست. از او درباره اسامی پرسیدم، گفت: اینها پیش من هر ماه مقرری دارند؛ خیرات برای اینها واجب است. دیدم چه کار شرافتمندانه و انسانی انجام می‌دهد. یک طاس مسی بزرگ هم داشت که همیشه پول خوردها را داخل آن می‌ریخت؛ هر کسی می‌آمد دست رد به سینه‌اش نمی‌زد.   
 
پس باورهای مذهبی قوی داشت!
بله؛ درگیری‌ها و به زندان افتادن او را کنار بگذاریم نیمه دوم زندگی او کاملا متفاوت بود. در این دوره باید گفت طیب مسلمانی بود که من احساس می‌کردم هیچ‌وقت سر اعتقاداتش با کسی شوخی ندارد. گاهی برای زیارت به شهر ری یا قم می‌رفت. طیب همیشه عادت داشت در ماه محرم و صفر دو دهه غذا دهد؛ ارادت خاصی به اهل بیت داشت. به من می‌گفت: تو نمی‌خواهی برای امام حسین خرج بدهی! من هم گفتم: چشم و برایش از شمال برنج مرغوب فرستادم. موقع نذری دادن طیب که می‌رسید، تقریبا تمام مردم منطقه می‌­آمدند و غذا می‌خوردند. آدم خیری بود می­گفت تمام این هزینه‌ها را خدا بر می‌گرداند. آدم مذهبی بود و چندان سیاسی نبود.
 
ولی در جریان کودتای 28 مرداد به نفع شاه وارد صحنه شده بود.
بله؛ ولی به آن معنا آدم سیاسی‌ای نبود. هر چقدر می‌گذشت مذهبی‌تر می‌شد. به آیت‌الله کاشانی علاقه زیادی داشت. در اواخر عمرش هم به مرحوم امام خمینی اعتقاد عجیبی پیدا کرده بود. می‌گفت این سید را من می‌شناسم؛ آدم پاکی است و هر چه بگوید من غلامش هستم. رابطه مرید و مرادی با امام پیدا کرده بود. امام هم آن‌طور که من شنیدم، به طیب علاقه داشت و می‌گفت طیب با لات­هایی مانند شعبان جعفری که به او شعبان بی‌مخ می‌گفتند، تفاوت دارد. طیب از جنس مردم بود و امام هم همین اقشار را دوست داشت. می‌گفت همین‌ها هستند که باید این کشور را بسازند. طیب یک قرآن داشت که عکس امام را لای آن گذاشته بود. من خودم عکس امام را در جانمازش هم دیده بودم.
 

 
طیب زمانی برای تولد ولیعهد در تهران طاق نصرت بسته بود. چه اتفاقاتی افتاد که به‌تدریج از حکومت فاصله گرفت و در نهایت با مقام‌های سیاسی به‌ویژه افرادی مانند نصیری دچار اختلافات شدید شد؟
طیب در سال‌های آخر از وضعیت اقتصادی و اختلافات طبقاتی به ستوه آمده بود. خودش وضع مالی خوبی داشت، اما متوجه اختلافات اقتصادی بود. می‌گفت: من از دست شاهزاده­ها و دربار به ستوه آمدم. در آن زمان شاهزاده‌ها و برخی خانواده‌ها قدرت بسیار زیادی داشتند؛ مثلا خانواده فرمانفرمائیان خیلی نفوذ داشتند. بخش زیادی از باغ‌های شمیران از میدان قدس فعلی به سمت خیابان شریعتی، متعلق به خانواده فرمانفرماییان بود. هارون‌الرشید فرمانفرمائیان 25هزار متر، خداداد فرمانفرمائیان 18هزار متر، جبار فرمانفرمائیان فلان متر... از بالا بگیرید تا پل رومی همه متعلق به این خانواده بود. آنها این‌قدر نفوذ داشتند که تا زمان انقلاب نگذاشتند مترو از سمت باغ‌هایشان عبور کند و اگر انقلاب نمی‌شد هیچ‌وقت اجازه نمی‌دادند خط مترو در این بخش اجرا شود. خداداد فرمانفرمائیان خودش رئیس سازمان برنامه و رئیس بانک مرکزی بود و می‌خواست نقشه مترو را تغییر دهد؛ برای همین بودجه اجرای مترو را نمی‌داد. این تنها گوشه‌ای از وضعیت ایران در آن زمان بود. طیب هم مثل خیلی دیگر از این وضعیت به ستوه آمده بود. این موضوع تنها گوشه‎‌ای از فسادها بود. پرونده شاه و خانواده پهلوی در فساد گسترده‌تر بود. طیب از این اوضاع ناراضی بود و در انتها نیز جان خود را بر سر راه اعتقادات خود گذاشت.
https://iichs.ir/vdcc.pqea2bq4ila82.html
iichs.ir/vdcc.pqea2bq4ila82.html
نام شما
آدرس ايميل شما