«جلوه‌هایی از پیشینه سیاسی خاندان امامِ زنجانی» در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدباقر زنجانی

مبارزه با پهلوی‌ها، در خاندان ما موروثی بود

روزهایی که بر ما گذشت تداعی‌گر سالروز ارتحال عالم ذوالفنون زنده‌یاد آیت‌الله العظمی سیدعزالدین حسینی زنجانی بود. هم از این روی و در شناخت پیشینه مبارزاتی خاندان پرآوازه آن بزرگوار، با فرزند ارجمندش حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدباقر زنجانی گفت‌وشنودی انجام داده‌ایم که نتیجه آن در پی می‌آید.
مبارزه با پهلوی‌ها، در خاندان ما موروثی بود
بر حسب اسناد و شواهد، گرایش‌های سیاسی در خانواده امامِ زنجانی از چه دوره و شخصیتی آغاز می‌شود؟ قدمت آن چقدر است؟ آیا زمان آن به قبل از مرحوم امام جمعه برمی‌گردد یا با ایشان شروع می‌شود؟
بسم الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین(ع). این مسئله از زمان جد اعلای ما شروع شد؛ در زمانی که فرقه بابیت به زنجان سرایت کرد و ایشان علیه آن، حکم جهاد دادند. اسم مبارکشان آیت‌الله العظمی حاج سیدمحمد مجتهد سردانی بود. سردان روستایی است بین قزوین و زنجان که البته الان شهر شده است. تا جایی که ما اطلاع داریم، گرایش‌های سیاسی از زمان ایشان در خاندان ما بوده و ایشان حکم جهاد با بابیت را دادند. در یکی از رسائلشان هم هست که ما چند قبضه توپ از تهران و از مرکز خواستیم و آنها هم فرستادند. خودشان هم در نودسالگی به جبهه‌ها سرکشی می‌کردند! شخصیت جالبی داشتند.
 

 
این واقعه در چه آثاری ثبت شده‌اند؟
به طور مشخص در «ناسخ‌التواریخ»، در بخش مربوط به تاریخ قاجار هست که دو نفر از زنجان، یکی میرزا ابوالقاسم مجتهد و یکی هم حاج سیدمحمد سردانی، حکم قتل علی‌محمد باب را دادند؛ یعنی اعدام باب، بیشتر مستند به حکم این دو نفر بود؛ علاوه بر دیگران هم که فتوا داده بودند.
 
پدر بزرگ شما مرحوم آیت‌الله سیدمحمود امام جمعه زنجانی، از نظر سیاسی در چه عرصه‌هایی فعال بودند؟ به دوره مهم فعالیت‌های سیاسی ایشان اشاره‌ای داشته باشید.
بعد مهم فعالیت سیاسی ایشان ــ که در تاریخ هم ثبت شده ــ رأی ندادن به رضاخان در مجلس مؤسسان بود. تنها کسی که از آن مجلس بلند شد و به تاجگذاری رضاخان رأی نداد، ایشان بود. مجلس را در تهران رها کردند و بیرون آمدند. در آن روز، تقریبا تمام علمای بلاد به کاخ شاه دعوت شدند. جلوی درب هم تیمورتاش ملعون ایستاده بود و گفت: همه آقایان باید دست‌هایشان را داخل عبایشان کنند! دست در عبا کردن نشانه تواضع است. ایشان می‌گوید: من این کار را نمی‌کنم!
در مجلس مؤسسان هم که ایشان رأی مخالف دادند، استدلالشان این بود که در صورتی که من به زمامداری رضاخان رأی موافق بدهم، اگر فردا بیاید و به وعده‌هایی که داده عمل نکند و پیش‌بینی‌ها در مورد او غلط از کار در بیایند، من در جرائم این مرد شریک خواهم بود! دائی ایشان حاج آقا سیدمحمد موسوی هم همراه ایشان در مجلس بود. ایشان بلند نشد، اما گفت: «این مجلس فرمالیته است!» ولی جد ما گفتند: «من به همین فرمالیته هم راضی نیستم.» و مجلس را رها می‌کنند و بلند می‌شوند. در آن مجلس آیت‌الله کاشانی هم یک حرفی به ایشان می‌زنند که در برخی از آثار آمده است.
 
ظاهرا ایشان در خنثی‌سازی غائله آذربایجان هم نقشی داشتند. دراین‌باره هم قدری توضیح دهید.
بله؛ در قضیه فرقه دموکرات به سردمداری پیشه‌وری‌ که در زنجان نفوذ کرده بودند، ذوالفقاری‌ها از ایشان حکم جهاد گرفتند و مصطفی‌خان و محمودخان ذوالفقاری سپاهی را جمع کردند و طرفداران پیشه‌وری را از زنجان و اطراف آن بیرون کردند. البته ایشان در آن دوره، به توصیه برخی اطرافیان و مریدان به تهران آمده بودند؛ چون اساسا در تهران سابقه داشتند. تهران در آن موقع آب‌وهوای خوبی داشت و ایشان معمولا برای ییلاق، به تهران و به منزلی که در منیریه داشتند، می‌‌رفتند.
 
مرحوم والدتان آیت‌الله سید عزالدین زنجانی با حضرت امام ارتباط نزدیکی داشتند. در دوران نهضت در زنجان، ایشان تا چه میزان مروّج مرجعیت حضرت امام بودند؟
در این مورد، به طور مشخص مرحوم والد به نکته جالبی اشاره می‌کردند. موقعی که حضرت امام به نجف تبعید شدند، یک رئیس شهربانی در زنجان بود که آمد و از آیت‌الله سید عزالدین زنجانی سؤال کرد: شما راجع به خمینی چه می‌دانید و چه موضعی دارید؟ ایشان فرموده بودند: «اولا حضرت آیت‌الله العظمی حاج آقا روح‌الله خمینی. ثانیا من ایشان را مجتهد مطلق می‌دانم!». اولین مبلّغ حضرت امام در زنجان، مرحوم ابوی بودند و مرجعیت ایشان را ترویج می‌کردند. اولین تظاهرات و قیام هم در زنجان، از ایشان شروع شد. یک وقتی محمدرضا به دلیل نفاقی که داشت شروع کرد به پخش کردن قرآن آریامهری در بلاد. بیشتر روحانیان برای استفاده از این قرآن رفتند، ولی وقتی قرآن را به زنجان آوردند، ابوی بیماری را بهانه کردند و نرفتند.
 
داستان دستگیری ایشان در سال 1342 از چه قرار بود؟
در سال 1342 و متعاقب آغاز نهضت امام علیه دستگاه حاکمه، ایشان سخنرانی تندی علیه شاه ایراد کردند. مرحوم ابوی در هیچ یک از مواقع ساکت نمی‌نشستند و تا هر جا که می‌توانستند، علیه شاه حرف می‌زدند. این به دلیل نفرتی بود که همیشه خاندان ما از پهلوی‌ها داشت. به‌هرحال ساواک مرحوم والد را ممنوع‌المنبر کرد، ولی ایشان موضوع را بالای منبر اعلام و باز علیه شاه سخنرانی کردند. حکومت وقتی دید که ایشان ساکت نمی‌نشیند و مدام علیه شاه حرف می‌زند و موجب قیام مردم می‌شود و آنها را به خیابان‌ها می‌ریزد، دستور دستگیری ایشان را داد و یک روز بعد از ظهر، موقعی که مردم خواب بودند، با ماشین جیپ آمدند و آقا را به تهران و به زندان قزل‌حصار بردند. ایشان 45 روز در زندان بودند.
 
چه شد که در ادامه کار به مشهد آمدند؟ ایشان را تبعید کردند؟
مرحوم والد از زندان که بیرون آمدند، باز به سخنرانی علیه شاه ادامه دادند و ساواک هم مجبور شد ایشان را به مشهد تبعید کند. البته تبعید به معنی عرفی آن نبود؛ چون در تبعید، فرد مجبور است هر روز صبح دفتری را که در شهربانی است امضا کند، درحالی‌که چنین محدودیتی برای ایشان وجود نداشت. به‌هرحال ایشان را در سال 1352 به مشهد تبعید کردند و در سال 1357 که امام از پاریس تشریف آوردند، در تهران از ایشان پرسیدند: آیا شما زنجان را رها کرده‌اید؟ و ایشان پاسخ داده بودند: بله. امام فرموده بودند: فورا به زنجان بروید و حکم امام جمعه زنجان را برای ایشان صادر کردند.
 
تصویر ایشان در تمام راهپیمایی‌های مشهد هست. نقش ایشان در انقلاب در مشهد تا چه حد تأثیرگذار بود؟
ایشان به همراهی سایر علمای مشهد، از جمله مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله آمیرزا آقا تهرانی، آیت‌الله آسیدکاظم مرعشی، آیت‌الله حاج شیخ ابوالحسن شیرازی، شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد و... برای هدایت جریان انقلاب در مشهد، جلسات منظمی را برگزار می‌کردند و در راهپیمایی‌ها و تظاهرات هم جلودار بودند و مردم را به شرکت در این برنامه‌ها تشویق می‌کردند. تصاویر حضور ایشان در این برنامه‌ها موجود است.
https://iichs.ir/vdcj.hemfuqeamsfzu.html
iichs.ir/vdcj.hemfuqeamsfzu.html
نام شما
آدرس ايميل شما