به ارتشبد ازهاری تلفن زدم و پیام شاه را ابلاغ کردم، ساعت شرفیابی ساعت 11 صبح تعیین شده بود. ساعت 10/30 بود که ارتشبد ازهاری به دربار و یکسره نزد من آمد و از من پرسید چه خبر است؟ گفتم تیمسار خبرها پیش شماست. در این وقت به او گفتم، چرا کاری نمی‌کنید که کشور آرام بگیرد؟ تیمسار با لحنی آرام، به طوری که کسی نشنود، گفت دیگر کاری از دست ما ساخته نیست، فقط به کمک خدا دل بسته‌ایم. هنگام شرفیابی من هم حضور داشتم...
اینها ژنرالهای بزمی هستند نه رزمی
9 آبانماه 1357
احضار ارتشبد ازهاری
به ارتشبد ازهاری تلفن زدم و پیام شاه را ابلاغ کردم، ساعت شرفیابی ساعت 11 صبح تعیین شده بود. ساعت 30/10 بود که ارتشبد ازهاری به دربار و یکسره نزد من آمد و از من پرسید چه خبر است؟ گفتم تیمسار خبرها پیش شماست. در این وقت به او گفتم، چرا کاری نمی‌کنید که کشور آرام بگیرد؟ تیمسار با لحنی آرام، به طوری که کسی نشنود، گفت دیگر کاری از دست ما ساخته نیست، فقط به کمک خدا دل بسته‌ایم. هنگام شرفیابی من هم حضور داشتم. ازهاری، پس از ادای احترام نظامی، خود را برای شنیدن سخنان اعلیحضرت آماده کرد. اعلیحضرت در این لحظه شمه‌ای از وضع کشور و گزارشی که بدره‌ای داده بود بیان داشتند و گفتند: «کار مملکت به جایی رسیده است که اگر در این هنگام ارتش کمک نکند، از بین می‌رود.»
                          
ازهاری گفت: «اعلیحضرتا، اگر ارتش قصوری کرده است بفرمایید تا اصلاح کنیم.» اعلیحضرت فرمودند: «نه! ولی من پیشنهاد دیگری دارم.» ازهاری گفت: «بفرمایید.» اعلیحضرت فرمودند: « تا چند روز دیگر شما باید نخست‌وزیری را قبول کنید، و با انتخاب همکاران مناسب، مملکت را آرام سازید.»
 
تیمسار ازهاری در پاسخ اعلیحضرت گفت: «من بیمارم و نمی‌توانم امرتان را انجام دهم. بهتر است شخص دیگری را انتخاب کنید.» اعلیحضرت گفتند: «اتفاقاً من فکر این کار را کرده‌ام، ولی باید اول نظامیان مملکت را آرام سازند و از این وضع فعلی نجات دهند.» ایشان در این لحظه عصبانی شدند و با صدای بلند گفتند: «پس شما نظامیان کی می‌خواهید به درد مملکت بخورید؟ به هر حال، این یک فرمان نظامی است و شما باید اطاعت کنید.» ازهاری گفت: «چند روزی به من فرصت دهید تا همکاران خود را انتخاب کنم.»
 
وقتی تیمسار ازهاری مرخص شد، اعلیحضرت گفتند: «این امیران من چقدر پفیوز و به درد نخورند. اینها ژنرال‌های بزمی هستند، نه رزمی. فقط به درد سالن‌های رقص می‌خورند. چقدر من به همین ازهاری کمک کردم و دست او را گرفتم. حالا که مملکت به وجود او احتیاج دارد، خود را به مریضی می‌زند و از زیر بار مسئولیت شانه خالی می‌کند.»1
 

اینها ژنرالهای بزمی هستند، نه رزمی 
شماره آرشیو: 1340-461-الف

پی نوشت:
1. امیراصلان افشار، سروها در باد: آخرین روزهای شاه در تهران، به تقریر امیراصلان افشار؛ تهیه و تنظیم محمود ستایش، تهران: نشر البرز، 1378، صص 35-37. https://iichs.ir/vdcj.yexfuqe88sfzu.html
iichs.ir/vdcj.yexfuqe88sfzu.html
نام شما
آدرس ايميل شما