سرهنگ مجتبی نجفپور در عداد درجهدارانی است که در روزهای دشوار فتنهجویی حزب دموکرات در کردستان، در ذیل مدیریت شهید سپهبد محمدولی قرنی به خدمت پرداخت. او در گفتوشنود پیآمده، به بازگویی شمهای از خاطرات آن مقطع پرداخته است
«جستارهایی در سیره مدیریتی شهید سپهبد محمدولی قرنی» در گفتوشنود با سرهنگ مجتبی نجفپور
پس از پیروزی انقلاب، تنها از امام خمینی دستور میگرفت
17 ارديبهشت 1401 ساعت 1:07
سرهنگ مجتبی نجفپور در عداد درجهدارانی است که در روزهای دشوار فتنهجویی حزب دموکرات در کردستان، در ذیل مدیریت شهید سپهبد محمدولی قرنی به خدمت پرداخت. او در گفتوشنود پیآمده، به بازگویی شمهای از خاطرات آن مقطع پرداخته است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
به عنوان نخستین سؤال، شهید سپهبد محمدولی قرنی را با چه ویژگیهایی به یاد میآورید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. شهید بزرگوار سپهبد قرنی، بسیار مؤمن، قاطع و شجاع بودند و علاقه عجیبی هم به حضرت امام داشتند. خاطرم هست که با عشق، ایمان و دلسوزی عجیبی، درباره رهبر کبیر انقلاب اسلامی صحبت میکردند و میگفتند: «امام فرمودهاند: تا آخرین قطره خونتان دفاع کنید...». انسان از رفتار آن بزرگوار، کاملا متوجه میشد که ایشان حضرت امام را رهبر واقعی و بلافصل خود میدانند. هر وقت هم که میخواستند به ما ارتشیها دستور بدهند، از حضرت امام حجت شرعی، دلیل و نقل قول میآوردند.
به نظر شما مهمترین یادگار سپهبد قرنی، در فرآیند تأسیس و تداوم حیات نظام اسلامی چیست؟
آن شهید بزرگوار در شرایط آشفته و دشوار پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با قاطعیت و شجاعت تمام، ارتشی را که در آستانه فروپاشی بود، ساماندهی کردند و در برابر توطئه انحلال آن ایستادند. حضرت امام روی حفظ ارتش تأکید داشتند و سپهبد قرنی، که پیرو محض ایشان بودند، نهایت سعی خود را دراینباره کردند و انصافا پایهگذار ارتش نوین، در مقطع پس از انقلاب بودند. اگر ایشان ایستادگی نمیکردند و قاطعیت به خرج نمیدادند، ما در حال حاضر صاحب ارتش نبودیم! سپهبد قرنی همواره با قدرت و قاطعیت صحبت میکردند و کوچکترین ضعفی، در گفتار و رفتار ایشان نبود. همانطور که عرض کردم، ما واقعا تحکیم پایههای ارتش جمهوری اسلامی را مدیون زحمات ایشان هستیم.
مهمترین عملیاتی که تحت فرماندهی سپهبد قرنی انجام دادید، چه بود؟
عملیات آزادسازی پادگان سنندج، که اگر موفق نمیشدیم، کردستان از ایران جدا میشد و در پی آن، استانهای همجوار هم به دست گروهکها میافتاد! مخصوصا که آنها پادگان مهاباد را تصرف کرده بودند و این شهر تقریبا سقوط کرده بود! آنها این پادگان را غارت کرده و یک تیپ را بهطور کامل برده بودند و با همان امکانات، به سنندج حمله کردند! خدا واقعا در قضیه حفظ سنندج، کمک کرد و فرمایشات حضرت امام و نفس روحانی ایشان، به ما روحیه داد و با قاطعیت شهید قرنی، توانستیم پادگان سنندج را حفظ کنیم.
در آن مقطع، سمت شما در پادگان سنندج چه بود؟
من فرمانده ترابری واحد خدمت بودم.
بنابراین از نزدیک، شاهد این رویداد مهم بودید. چگونه توانستید این حرکت جداییطلبانه را خنثی کنید؟
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و به فرموده حضرت امام خمینی، بسیاری از سربازان پادگانها را ترک کردند. به همین دلیل پس از 22 بهمن 1357، نیروهای بسیار کمی را دراختیار داشتیم و به صورت نوبتی، در پادگان نگهبانی میدادیم، که کار بسیار خطرناکی بود. یک شب بعد از 22 بهمن، ضدانقلابیون اقداماتی را انجام دادند، که نهایتا برای آنها منجر به موفقیتی نشد. بههرحال ما توانستیم تا اسفندماه، مقاومت کنیم. در اواخر اسفند بود که با در نظر گرفتن پیشبینیهای لازم و همراه با یکی از نیروها، به پادگان رفتم و در آنجا ضدانقلابیون یکی از ماشینها را زدند! فردا صبح که از خواب بیدار شدیم، دیدیم که نیروهای ژاندارمری در جلوی در پادگان تجمع کردهاند تا با اراذل و اوباشی که به پادگان نفوذ کرده بودند، مقابله کنند! در اینجا بود که بهشدت، با ضدانقلاب درگیر شدیم. صادق کمانگر، رئیس حزب دموکرات، از فرمانده لشکر میخواست که برای جلوگیری از خونریزی تسلیم شود، درحالیکه آنها خودشان بودند که حمله کرده بودند و داشتند خونریزی میکردند! من با سپهبد قرنی، تلفنی تماس گرفتم و ایشان فرمودند: «فرمان حضرت امام حفظ پادگان است و تا آخرین قطره خونتان هم که شده، مقاومت کنید تا در ظرف 24 ساعت، برایتان نیروی کمکی بفرستیم...». لحن ایشان، بسیار قاطع و امیدوارکننده بود. من به ایشان اطمینان خاطر دادم که چون مهمات زیادی داریم، مقاومت میکنیم و حتی اگر از پس مهاجمان برنیاییم، همه مهمات را منفجر میکنیم و نمیگذاریم به دست آنها بیفتد! ایشان گفتند: «فکر شما شایسته تقدیر است، ولی سعی کنید کار به آنجا نکشد...». من با بلندگو به سربازها گفتم که حضرت امام دستور مقاومت دادهاند و بعد همگی با هم شعار دادیم: «ما همه سرباز توایم خمینی/ گوش به فرمان توایم خمینی».
روز بعد بالگردهایی که سپهبد قرنی قول داده بودند، آمدند و برادران تکاور از لشکر گارد هم ــ که حدود سیصد نفر بودند ــ به ما ملحق شدند. خلاصه اینکه اگر تدابیر و قاطعیت سپهبد قرنی و کمکهای حساس ایشان در آن مقطع نبود، پادگان سنندج مانند پادگان مهاباد، به دست ضدانقلابیون میافتاد و گروهکها قدرت زیادی پیدا میکردند و انقلاب نوپای اسلامی، دچار معضلات جدی میشد.
در درگیری پادگان سنندج، چند نفر از نیروهای شما شهید شدند؟
22 نفر که یکی از آنها، شهید سرگرد سرپرست بود. شرایط بسیار وحشتناکی بود؛ چون ما باید از هر چهار طرف میجنگیدیم، در صورتی که موقعی که به جنوب یا گیلان غرب میرفتیم، مردم میگفتند: شما بروید و ما پشت سرتان مراقب هستیم! البته بعد از قضیه پادگان سنندج هم، با موقعیتهای دشوار مواجه شدیم، چون در اوایل انقلاب که هنوز ارتش شکل نگرفته بود، جمع کردن نیروهای کارآمد و سازماندهی آنها بسیار مشکل بود؛ مخصوصا که تکلیف کلّیت نیروهای مقابل هم، با خودشان معلوم نبود! گاهی با ضدانقلابیون کار میکردند و گاهی به سمت نیروهای انقلاب میآمدند! مواجهه با این قبیل افراد، از هر کاری دشوارتر بود.
از حضور هیئت حسن نیست در کردستان و سنندج، چه ارزیابی یا خاطراتی دارید؟
دو سه روز بعد از ماجرای پادگان سنندج، از طرف شورای انقلاب هیئتی به این شهر آمد. یک هیئت یازده نفره بود، که مرحوم آیتالله طالقانی، شهیدآیتالله بهشتی، مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی و ابوالحسن بنیصدر در آن بودند. مرحوم آیتالله طالقانی با عزالدین حسینی مذاکره کردند و بعد آمدند و با ما صحبت کردند. ایشان از من پرسیدند: آیا واقعا نیروهای شما به محلات حمله کردهاند؟ گفتم: خیر؛ اگر قبول ندارید، تشریف بیاورید و از نزدیک ببینید!... آنها ادعا کرده بودند که ما به شهر حمله کردهایم و آنها دفاع کردهاند! یک گلوله خمپاره منور را هم، به عنوان مدرک ارائه میدادند! ما در مقابل آقایان شورای انقلاب، یک خمپاره منور را شلیک کردیم، تا عملکرد آن را ببینند و به این ترتیب ثابت کردیم که معاندین دروغ میگویند. ما واقعا با شهر کاری نداشتیم. بعد آنها ادعا کردند که ما تعدادی از آنها را کشتهایم، که ما پرسیدیم: چه کسانی و در کجا؟ و طرف مقابل پاسخی نداشت که بدهد! نکته جالب اینجاست که عدهای از آنها، زیر بغلشان سماور، تشک و وسایلی از این قبیل را زده و آورده بودند و کاملا معلوم بود که قصد داشتند در داخل پادگان بیتوته کنند و آنجا را کلا به تصرف خود درآورند!
بعدها مدارکی بهدست آمد که نشان میداد ضدانقلاب برای خودش یک کشور خیالی را طرحی کرده بود، که مهاباد پایتختش و قرار بود از جنوب هم، تا سواحل خلیج فارس امتداد پیدا کند! آنها به هر جا که مسلط میشدند، کارهای اجرایی را شروع و حتی مردم را محاکمه و اعدام میکردند! این ماجرا شش، هفت ماه طول کشید و با آزادسازی شهرهای مختلف کردستان، خاتمه پیدا کرد.
ارزیابی شما از کارنامه شهید سپهبد قرنی در آن دوره چیست؟
زبان من از توصیف شخصیت و اقدامات شهید قرنی، قاصر است! ایشان بسیار انسان بزرگواری بودند و ما امثال ایشان را، خیلی کم داشتیم. ایشان ظرفیتهای بسیار بالا و منشهای والا و بزرگواریهایی داشتند که کمنظیر بود. در شرایطی که ما حتی به زنده ماندن خودمان هم امید نداشتیم، فقط تدبیر و قاطعیت ایشان بود که گره از کار گشود.
و سخن آخر؟
بههرحال با لطف خدا و به پشتوانه رهبری حضرت امام و فداکاری بزرگانی چون شهید سپهبد قرنی، توانستیم بمانیم و مقاومت کنیم و کارها بهتدریج نظم گرفتند و معاندین نتوانستند کاری انجام بدهند. از این بابت خدا را شاکریم.
کد مطلب: 22832