«جستارهایی در خصال اخلاقی زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی» در گفت‌وشنود با میثم عسگراولادی

او خدمت به محرومان را، حتی در روزهای تعطیل هم از دست نمی‌داد

میثم عسگراولادی نواده زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی است، که علاوه بر نسبت فامیلی، سال‌ها همکار وی نیز بوده است. او در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بیان خاطراتی از خصال اخلاقی پدربزرگ پرداخته است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید
او خدمت به محرومان را، حتی در روزهای تعطیل هم از دست نمی‌داد
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
شما علاوه بر اینکه نوه زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی بوده‌اید، با ایشان همکاری نیز کرده‌اید. پدربزرگ را در حیطه کاری، چگونه دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بله، خوشبختانه توفیق داشتم تا حدود نُه سال، در دفتر ایشان خدمت کنم و از نزدیک، با کارها و خدمات ایشان آشنا شوم؛ به همین دلیل است که می‌گویم فقدان ایشان ضایعه بزرگی است و محرومان، پدر مهربانی را از دست دادند. من از پدربزرگم خاطرات فراوانی دارم، ولی این خاطره که خدمتتان عرض می‌کنم، همیشه در ذهنم برجسته است. پدرم مرحوم حاج مهدی عسگراولادی، پسرِ بزرگِ حاج‌آقا بودند. ایشان کلیه‌هایشان از کار افتاده بود و دیالیز می‌شدند. یک سال قبل از فوت پدرم جوانی پیدا شد که حاضر بود کلیه‌اش را به ایشان بدهد. آزمایش‌ها انجام شدند و من و عمویم رفتیم خدمت پدربزرگ، که این مژده را به ایشان بدهیم، اما واکنش ایشان طوری بود که ما ناراحت شدیم! عمویم گلایه کرد: «قرار است پسر بزرگتان، سلامتی‌اش را به‌دست بیاورد و شما این‌طور واکنش نشان می‌دهید؟» پدربزرگ گفتند: «من خیلی خوشحالم که پسرم سلامتی‌اش را به‌دست می‌آورد، ولی به چه قیمتی؟ اگر جوان مردم به خاطر نیاز مالی ناچار شده باشد کلیه‌اش را بفروشد، آیا رواست؟ دانستن این حقیقت، خوشحالی مرا زایل می‌کند!...». ما رفتیم و این حرف پدربزرگ را به پدرم گفتیم. ایشان هم گفتند: «پس دیگر شما کاری به این کار نداشته باشید!». بعد پدربزرگ با آن جوان صحبت کردند و فهمیدند که واقعا، برای رفع نیاز مالی می‌خواهد این کار را بکند. او را به جایی معرفی کردند که نیاز مالی‌اش برطرف شود. ایشان حقیقتا انسانی باایمان، بلندنظر و مهربان بودند.
 
حبیب‌الله عسگراولادی
 
ایشان در طول سالیان پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مسئولیت‌های فراوانی داشتند. چگونه مجال می‌یافتند که به تمامی آنها برسند؟
خود من و برخی از محافظان ایشان، یک وقت‌هایی خسته می‌شدیم، ولی ایشان از 6 صبح تا 11 شب، کار می‌کردند و خستگی را نمی‌شناختند! ایشان حتی در روزهای تعطیل هم، به کمیته امداد می‌رفتند و با مردم ملاقات‌های خصوصی داشتند. در روزهای تعطیل کسی هم نبود، که جلوی ایشان یک فنجان چای بگذارد! گاهی خود من می‌رفتم و به بعضی از کارها رسیدگی می‌کردم، ولی بعضی وقت‌ها واقعا خسته می‌شدم، اما ایشان می‌ماندند و کار می‌کردند! در طول سال، فقط از تعطیلات عید نوروز استفاده می‌کردند. با اینکه بیمار هم بودند و مشکلات جسمی داشتند، اما بسیار با انرژی و با نشاط بودند. می‌گفتند: من فقط از خدا انرژی می‌گیرم! حدیثی را هم نقل می‌کردند که: «اگر می‌خواهی صد نفر را راهنمایی کنی، باید عقل هزار نفر را داشته باشی و این هم به‌دست نمی‌آید، مگر با نماز شب و انجام نوافل!».
 
رابطه مرحوم عسگراولادی با جوانان و سبک تعامل ایشان با آنان را چگونه دیدید؟
نکته مهم، احترام فراوان ایشان به جوانان بود، که به خودی خود آنها را جذب می کرد. ایشان همیشه در دهه آخر صفر، روضه داشتند. خودشان جلوی در می‌ایستادند و با اینکه پادرد و کمردرد داشتند، حتی اگر یک بچه هم وارد می‌شد، با تکیه به من یا عمویم و به احترام او، از جا بلند می‌شدند! به دلیل همین اخلاقیات، جوانان زیادی تحت تأثیرشان قرار می‌گرفتند. ایشان هم زبان جوانان را می‌فهمیدند، هم برایشان دل می‌سوزاندند.
 
فکر می‌کنید که موفقیت ایشان در این عرصه و سایر عرصه‌ها، از چه چیز نشئت می‌گرفت؟
انس با قرآن و علاقه و تعهد به خدمت. در دورانی که در کمیته امداد در خدمتشان بودم، هر روز 20 دقیقه قرآن می‌خواندند و می‌گفتند: «من هر آبرویی دارم، از قرآن است». در بین برادرهایشان، از همه ساده‌تر زندگی می‌کردند، اما دیگران تصور می‌کردند، که ایشان میلیونر هستند! می‌گفتند: «خدا به این دلیل به من آبرو داده است که جز او بندگی کسی را نکرده‌ام و همیشه به اهل‌بیت(ع) متوسل شده ام». ایشان همیشه اصرار داشتند تا با جوانان مؤتلفه اسلامی جلسه بگذارند. ما هم هر مشکلی که برایمان پیش می‌آمد، اولین جایی که می‌رفتیم، پیش پدربزرگ بود. هر وقت ناراحت می‌شدیم یا از چیزی شکایت داشتیم، با ایشان که حرف می‌زدیم، راحت می‌شدیم و آرامش پیدا می‌کردیم و مشکلمان هم، رفته رفته حل می‌شد! خود من، چند بار مشکلات عاطفی پیدا کردم و نزد ایشان رفتم. چنان خوب مرا قانع کردند، که مشکلم حل شد. یکی از اقوام بر اثر سرخوردگی عاطفی، معتاد شده بود و پدربزرگ او را، در بیمارستان بستری کردند و الحمدلله مداوا شد و الان هم، زندگی خوبی دارد. خود ایشان برایش کار پیدا کردند و پول پیش خانه‌اش را دادند و زندگی‌اش، سروسامان گرفت. در فامیل هر زن و شوهری که اختلاف پیدا می‌کردند، پیش پدربزرگ می‌آمدند، تا درباره آنها داوری کنند و اکثرا راضی برمی‌گشتند. در واقع ایشان، ملجأ و پناه بسیاری از افراد بودند.
 
در پایان مناسب است که به انتخاب خود، از مرحوم عسکراولادی خاطره ای نقل کنید.
پدر می‌گفتند: شهید آیت‌الله مطهری، یک بار به مکه و مدینه رفته بودند و در آنجا از خدا، سه حاجت طلب می‌کنند، اولی درباره اوضاع و مسائل کشور بود، دومی راجع به خانواده‌شان و سومی مربوط به خانواده گرفتاری بود که از خدا خواستند تا مشکلاتشان حل شود. ایشان در حرم حضرت رسول(ص)، برای چند دقیقه خوابشان می‌برد! در خواب پیامبر(ص) را می‌بینند که به ایشان می‌فرمایند: «دو حاجت اول و دوم برآورده شد، اما برای سومی به ایران برگردید، در آنجا حل می‌شود!». شهید مطهری تا چند سال پس از بازگشت، دنبال پاسخ سؤال سوم بودند، که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مطلع می‌شوند که حضرت امام، مسئولیت کمیته امداد و صرف زکوات و فطریه را به پدربزرگ سپرده‌اند و درمی‌یابند که منظور حضرت رسول(ص)، از اینکه مشکل آن خانواده حل می‌شود، چه بوده است!    
 
https://iichs.ir/vdcj8xe8.uqevvzsffu.html
iichs.ir/vdcj8xe8.uqevvzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما