کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«شهید دکتر محمدجواد باهنر، در قامت یک همسر» در گفت‌وشنود با زهرا عینکیان همسر شهید

من و بچه‌ها، شاهد صحنه شهادت او بودیم!

28 شهريور 1400 ساعت 13:53

امروز پرونده ما برای شهید دکتر محمدجواد باهنر، با انتشار گفت‌وشنودی با همسرشان، بانو زهرا عینکیان، پایان می‌پذیرد. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بیان بخشی از خاطرات خویش، از تلاش و تکاپوی فرهنگی آن بزرگ، در ادوار پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته است. روحش شاد و یادش گرامی باد


پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
سرکار عالی در چه تاریخی و چگونه، با شهید دکتر محمد جواد باهنر آشنا شدید؟ ثمره ازدواج شما با ایشان، چند فرزند است؟ و شخصیت و خُلقیات ایشان در خانواده را، چگونه دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. ما از طریق یکی از اقوام، آشنا شدیم و در سال 1344، ازدواج کردیم. ثمره ازدواج ما، دو پسر و دو دختر بود. در طول مدت زندگی با آن شهید بزرگوار، هرگز در ایشان سستی و بی‌ثباتی ندیدم. نسبت به همه اعضای خانواده و اقوام و بستگان محبت داشت و با کوچک و بزرگ، سلام و احوالپرسی می‌کرد و درباره کارها و فعالیت‌هایشان می‌پرسید. یکی دیگر از ویژگی‌های ایشان، خستگی‌ناپذیری و پشتکارش بود و همیشه می‌گفت: «من هرگز خستگی را ملاقات نخواهم کرد!». چند هفته قبل از شهادت، از شدت کم‌خوابی و فعالیت، چشم‌‌های ایشان به‌شدت دچار ناراحتی شده بود، بااین‌همه دست از کار برنمی‌داشت! تمام کارهایش توأم با دقت، نظم و دلسوزی عجیبی نسبت به انقلاب اسلامی و مردم بود. در برابر مشکلات، همچون کوهی استوار می‌ایستاد و همیشه، لبخند بر لب داشت. زندگی با ایشان در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، هرچند هر لحظه‌اش همراه سختی و اضطراب بود، اما ایشان معلم صبر و استقامت و بودن در کنار ایشان، کلاس امید به آینده و کمال انسانی بود. روزی که ایشان وزیر آموزش و پرورش شد، در جواب تبریک من گفت: «احساس می‌کنم دیگر چهار فرزند ندارم، بلکه ده‌میلیون فرزند دارم، که مسئولیت تربیت تک‌تک آنها برعهده من است!».
 
محمدجواد باهنر
 
بر حسب گفته‌های خودشان و نیز اسناد موجود، شهید باهنر مبارزه را از چه مقطعی آغاز کردند؟
تا جایی که به یاد دارم، ایشان می‌گفت: در پی به رسمیت شناخته شدن رژیم اسرائیل توسط رژیم شاه، ایشان در سال 1337، در آبادان منبر می‌رود و به این مسئله حمله می‌کند و توسط شهربانی دستگیر می‌شود! این اولین دستگیری ایشان بود. از آن به بعد هم، ایشان دائم توسط مأمورین ساواک، تحت تعقیب بود. در سال 1342، ایشان در زمره روحانیونی بود که از قم به شهرهای مختلف اعزام شدند. ایشان به همدان رفت و در روز 7 محرم دستگیر و پس از اعتراض جمعیِ مردم، آزاد شد. در همین اثنا، مجددا توسط سرهنگ طاهری دستگیر و در زندان قزل‌قلعه، به مدت چهارماه زندانی شد. پس از آن و در سال 1352 نیز، مجددا در شیراز دستگیر شد.
 
ایشان در تأسیس مدرسه رفاه، نقشی مؤثر و نمایان داشتند. تحلیل شما، از علل تأسیس این مدرسه چیست؟
بعد از اعدام حسنعلی منصور، که باعث پراکنده شدن و دستگیری نیروهایِ مبارزِ مذهبی شد، ایشان و عده‌ای از شخصیت‌های انقلابی و متعهد، تصمیم گرفتند تا در پوشش فعالیت‌های آموزشی و اجتماعی، مبارزه را ادامه بدهند؛ به همین دلیل هم بود که مدرسه رفاه را تأسیس و صندوق‌های قرض‌الحسنه و مراکز امدادی را راه‌اندازی کردند. این مدرسه، نقش مهمی در کادرسازی برای انقلاب اسلامی ایفا کرد.
 
نقش شهید باهنر در شکل دادن به راه‌پیمایی‌ها و حرکت‌های اعتراضی منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی چه بود؟
ایشان پس از آزادی از زندان، با عده‌ای از روحانیون مبارز، برای راه‌پیمایی‌ها و تظاهرات برنامه‌ریزی می‌کرد و در تنظیم اعتصابات و مدیریت آنها، نقشی برجسته‌ای داشت. ایشان عضو شورای انقلاب و حزب جمهوری اسلامی بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم، نماینده مردم کرمان در مجلس خبرگان قانون اساسی، رئیس ستاد انقلاب فرهنگی، نماینده شورای انقلاب در آموزش و پرورش، نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی، وزیر آموزش و پروش، رئیس نهضت سوادآموزی، دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و نخست‌وزیر بود.
 
روحیه ایشان در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با قبل از آن، چه تفاوت‌هایی داشت؟
کسانی که برای رضا خدا کار می‌کنند و هدفشان در زندگی تقرب به خداست، مقام و پست برایشان حکمِ یک مسئولیت سنگین و بزرگ را دارد و در شخصیت و روحیه‌شان، تغییر و تزلزل به‌وجود نمی‌آورد. ایشان همان‌طور که در دوران طاغوت، به دنبال اجرای فرهنگ اسلامی در جامعه بود، بعد از پیروزی انقلاب هم، همین هدف را دنبال می‌کرد و لحظه‌ای از یاد خدا و خدمت به مردم غافل نبود. درواقع پست و مقام برای او، ابزاری برای کسب رضای خدا بود.
 
در تمام ادواری که با شهید باهنر زندگی کردید، بزرگ‌ترین دغدغه ایشان چه بود؟
تعلیم و تربیتِ نسل نوجوان و جوان. ایشان معتقد بود برای اینکه بتوانیم کاری بنیادین و ریشه‌ای بکنیم، باید به تربیت نوجوانان و جوانان بپردازیم. به همین دلیل هم با ترفندی زیرکانه و در فضای سنگین و پرخفقان رژیم شاهنشاهی، با کمک شهید بهشتی و مرحوم آقای برقعی، به تدوین کتاب‌های دینی مدارس پرداخت و از این طریق، نسل نوجوان و جوان را با معارف اصیل اسلامی آشنا کرد. رژیم موقعی متوجه ماجرا شد، که دیگر کار از کار گذشته بود! از دیگر روش‌های ایشان برای آگاهی‌بخشی به جامعه و به‌خصوص جوانان، سخنرانی‌هایی بود که انجام می‌دادند؛ لذا رژیم در سال 1350، انجام سخنرانی را برای ایشان ممنوع کرد! از آن به بعد شهید، با تشکیل جلسات متعدد در منزلمان و نیز سایر منازل و همچنین شهرستان‌ها، به وظیفه انقلابی خود عمل می‌کرد. یکی دیگر از دغدغه‌های ایشان در این راستا، تأسیس پایگاه‌هایی مانند مسجد الجواد و کانون توحید بود، که این کار را در تعامل با عده‌ای از همفکران و دوستانش انجام داد. این مراکز، نقش بسیار مؤثری در روشن کردن افکار عمومی، در دوران اوج‌گیری انقلاب اسلامی داشتند.
 
از شهادت ایشان، چگونه باخبر شدید؟
پس از فاجعه 7 تیر، مدت کوتاهی بود که به خاطر مسائل امنیتی، به خانه‌ای روبه‌روی نخست‌وزیری نقل مکان کرده بودیم، که بتوانیم ایشان را بیشتر ببینیم؛ به همین دلیل من و بچه‌ها، شاهد صحنه شهادت ایشان بودیم! ساعت حدود 3 بعدازظهر بود که با صدای مهیب انفجار از جا پریدیم و دیدیم که ساختمان نخست‌وزیری، در دود و آتش گم شده است! توصیف آن لحظات، در کلام و گفتار مقدور نیست!
 


کد مطلب: 20243

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/20243/بچه-ها-شاهد-صحنه-شهادت-او-بودیم

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir