فرهنگ و دشواره شکنندگی دولت پهلوی اول؛

فرایند دولت‌سازی پهلوی اول در سطح فرهنگی

کوشش‌های رضاشاه و اطرافیان وی بر ایجاد دولت مدرن متمرکز شده بود. یکی از کارویژه‌هایِ اصلی دولت مدرن هویت‌سازی در بین لایه‌هایِ اجتماعی و طبقات مختلف جامعه است، اما سیاست‌های رضاشاه در این زمینه از همان ابتدا در چنبره‌ای از پارادوکس‌های اساسی گرفتار آمد
فرایند دولت‌سازی پهلوی اول در سطح فرهنگی
 
دولت مدرنی که رضاشاه مؤسسِ آن بود تنها توانست با تمرکزِ قدرت، ‌نظم و امنیت نسبی را به کشور بازگرداند،‌ اما در مورد سایر شاخص‌های دولت مدرن چندان موفق نبود؛ چراکه فرایند دولت‌سازی در این دوره، آمرانه و به شکل شبه‌مدرنیستی صورت گرفت و رضاشاه نتوانست توازن منطقی لازم میان حوزه‌هایِ مختلف ساخته‌شدن دولت پدید آورد. برساختنِ پادشاهی مبتنی بر اندیشه سنتی با تلاش‌هایِ او برایِ درانداختنِ جامعه‌ای مدرن در تضاد بود؛ تضادی که تا آخر عمر پهلوی همزاد این سلسله شده بود. در این مقاله شکنندگیِ فرایندِ دولت‌سازیِ پهلوی اول در سطح فرهنگی که ریشه در بحران‌هایِ عمدهْ در بطنِ جامعه و همچنین نحوه عملکرد نظام سیاسی داشت، مورد مداقه و بررسی قرار گرفته است.
 
سیاست فرهنگیِ رضاشاه بر بنیاد فرمالیسم
اگر یکی از کارویژه‌هایِ اصلی دولت مدرن را هویت‌سازی در بین لایه‌هایِ اجتماعی و طبقات مختلف جامعه تعریف نماییم، این نقش و کارویژه توسط نهادهایی که توسط همین دولت مدرن ایجاد شده‌اند تحقق خواهد یافت. سیاست فرهنگیِ رضاشاه بر بنیاد فرمالیسمْ بنا نهاده شد. به‌عبارت‌دیگر پیدایش و خلق هویتِ اجتماعیِ نوین و پیشبرد توسعه انسانی در جامعه توسط نهادهایِ فرهنگی خودساخته دولت مدرن انجام خواهد شد.1
 
باری، سیاست‌های رضاشاه از همان ابتدا در چنبره‌ای از پارادوکس‌های اساسی گرفتار آمد. او پس از نهادن تاج سلطنت بر سر، بر اثر تشویق‌های اطرافیانش به مدرنیزاسیون کشور پرداخت و با توجه به اینکه یکی از راه‌های مدرنیزاسیون را برچیده شدن سنّت‌های دینی می‌دانست، به زدودن آنها اهتمام ورزید. بر همین مبنا، رضاخان بعد از تاج‌گذاری و آغاز سلطنت پهلوی در سال 1304ش، برنامه نوسازیِ خود در حوزه فرهنگی و اجتماعی را بر سه محور ترویج ناسیونالیسمِ باستان‌گرا، تجددگراییِ غربی و سیاست مذهب‌زدایی تعریف نمود. در محور اول یعنی ترویج ملی‌گرایی با تأکید بر باستان‌گرایی ایرانی، رضاخان مبادرت به تأسیس نهادهای جدیدی نمود که نقش و کارکرد اصلی آنها، ترویج نژاد آریایی و تأکید بر اصالت آن، برجسته‌سازیِ تاریخ‌ پادشاهانِ ایران باستان و نمایش ابهت و عظمت سلسله‌هایِ پادشاهان ایران باستان، تأسیس فرهنگستانِ زبان فارسی، بازسازی و تعمیر اَبنیه و آثـار بـاستانی، برگزاری جشن هزاره فردوسی2 به‌عنوان بازوی اصلی عملیاتی نمودن برنامه‌های فرهنگی رضاشاه بود. درواقع در پروژه هویت‌سازی جدید تجددگرایان، زبان فارسی رکن اصلی ملیت ایرانی را تشکیل می‌داد.3 از نگاه رضاشاه ارزش‌های اسلامی و عرفیِ حاکم بر جامعه ایرانی، مانعِ بسیار مهمی در مسیر اجرایی نمودن برنامه نوسازی فرهنگی و خلق هویت جدید مردم ایران محسوب می‌شد؛ ازاین‌رو ایجاد، تقویت و توسعه نهادها و سازمان‌هایِ‌ فرهنگی‌، محفل‌ها و انجمن‌های روشنفکری، تأسیس مدارس جدید‌ و متعاقب آن تحول و دگرگونی نظام آموزشی ازجمله فعالیت‌هایی بود که در دوره پهلویِ اول با اهتمام و جدیت بیشتری دنبال شد.4
 
برنامه کشف حجاب نیز دقیقا در راستایِ عینیت بخشیدن به همین راهبرد مطرح شد. قیام گوهرشاد از نمونه بارز این اقدامات فرهنگی از طریق کشتار بود. قیام مسجدِ گوهرشاد مردم خراسان در سال 1314 را می‌توان اولین رویداد مهم تاریخی در مورد تقابل جامعه با سیاست‌هایِ رضاشاه دانست. در سیاست فرهنگی رضاشاه وجه عینیِ مدرنیته بر وجه ذهنیِ آن غلبه داشت. بر اساس طرح وی ابتدا می‌بایست قدرت حکمرانانِ محلی درهم‌شکسته می‌شد، سپس در پرتو ظهور یک حکومت مرکزی قدرتمند، سرورانِ دیگر اجتماعی خلع سلاح می‌شدند. نتیجه این کار، ظهور دیکتاتوری، درهم شکستن جامعه شبکه‌ای و سر برآوردن جامعه توده‌ای بود؛ جامعه‌ای که با وجود انشقاق فرهنگی، بسیاری از قشرهایِ آن همچنان به فرهنگ خود تعلق خاطر داشتند و مجرای صحیح اجرای امور را در اسلام می‌دیدند.5
 
در سیاست فرهنگی رضاشاه وجه عینیِ مدرنیته بر وجه ذهنیِ آن غلبه داشت. بر اساس طرح وی ابتدا می‌بایست قدرت حکمرانانِ محلی درهم‌شکسته می‌شد، سپس در پرتو ظهور یک حکومت مرکزی قدرتمند، سرورانِ دیگر اجتماعی خلع سلاح می‌شدند. نتیجه این کار، ظهور دیکتاتوری، درهم شکستن جامعه شبکه‌ای و سر برآوردن جامعه توده‌ای بود  
سیاست‌هایِ فرهنگیِ رضاشاه در برجسته‌سازی ایدئولوژیِ باستان‌گرا و تلاش در حذف نماد و شعائر اسلامی نه‌تنها نقطه‌ضعفی بزرگ در کارنامه رضاشاه به‌شمار می‌آید، بلکه به‌طورکلی به کوتاهی عمر سلطنت پهلوی منجر شد. به‌طور خلاصه می‌توان گفت اگرچه ساختارِ قدیمی فروریخته شد، ولی نظام سیاسی هیچ سازوکار یا مبنای ثابتی برای حیاتِ جدیدش پیدا نکرد که بر اساس آن بتواند برنامه اصلاحات و نوسازی را به‌گونه‌ای پایدار به‌پیش برد.
 
ترویجِ تمایلاتِ افراطی و رادیکال
در این راستا، با توجه به اهمیت حوزه فرهنگ، یکی از مصادیق مهم و بارز تأسیس نهادهایِ فرهنگی ِمدرن توسط رضاشاه، تأسیس سازمان «پرورشِ افکار» بود. درواقع این سازمان‌ها قرار بود پایه‌هایِ مشروعیت و مقبولیت نظام پهلوی را تثبیت نمایند.6 در راستای تحقق اهداف این سازمان، رضاشاه دستور داد منابع مالی چشمگیری از بودجه سایر وزارتخانه‌ها نظیر وزارت فرهنگ و آموزش‌وپرورش تأمین شود و سازمان پرورش افکار در سال 1307ش به ریاست دکتر احمد متین دفتری تأسیس شد.7 متولیان و مسئولان این سازمان برنامه‌هایی از قبیل برگزاری سخنرانی‌هایِ هفتگی در موضوعات مختلف سیاسی، تاریخی، اجتماعی، بهداشتی، ورزشی و فرهنگی همراه با دعوت از تحلیلگران و صاحب‌نظران مختلف را در محور سیاست‌های خود قرار داده بودند. مهم‌ترین سیاست‌های این سازمان آموزش تجدد و مدرنیسم همراه با ترویج روحیه مـیهن‌پرستی، شاه‌دوستی و وفـاداری بـه شاه و القای پیشرفت‌هایِ اقتصادی و نظامی کشور به ذهن مخاطبان در قالب راهبرد کلان برنامه نوسازی رضاشاه بود.8 به‌عبارت‌دیگر، افکار عمومی می‌بایست نسبت به اصـلاحات و سیاست‌های فرهنگی و اجتماعی حکومت‌ رضاشاه‌ توجیه می‌شدند و در نظر مردم این اقدامات مقبول واقع می‌شد. از دیگر برنامه‌های مهم این سازمان، ترویج باستان‌گرایی و آریاگرایی مطلوب سلطنت پهلوی بود. شعار اصلی اکثر مدعوین و حاضرین در همایش‌ها و سخنرانی‌ها (شعار خدا ـ شاه ـ میهن) بود. هدف از طرح این شعار، این بود که پادشاه و سلطنتِ پهلوی را در نزد اذهان افکارِ عمومی قابل‌پذیرش‌ سـاخته‌ و با معرفیِ شاه به‌عنوان رکن رکین کشور ایران، مقام پادشاهی را ضامن حفظ امنیت و موجودیت کشور ایران مطرح نمایند.9 به‌عنوان‌مثال حسین معتمدی، که یکی از سخنرانان مدعو ثابت سازمان پرورش افکار بود، در نطقی به تاریخ 22 مهر 1318ش می‌گوید: «شاه‌پرستی به‌منزله بزرگ‌ترین پایه‌ای است که‌ عظمتِ‌ کـشور بـر آن قرار گرفته است. نیاکان ما‌ بزرگ‌ترین‌ فرضیه‌ای‌ را که برای خود می‌دانستند، خداپرستی، شاه‌دوستی و میهن‌‌پروری‌ بوده‌ است و همیشه وِرد زبـانشان جـز (خدا ـ شاه ـ میهن) چیز دیگری نبوده است. بالاترین افتخار برای یک‌ ایرانی‌ این بوده است که حـُسن‌ شـاه‌پرستی‌ و مـیهن‌پرستی بدو‌ نسبت‌ دهند‌؛ ما نیز که نوباوگانِ این آب‌وخاک و جگرگوشگان آن نیاکانیم، این حُسن شـریف را بـاید داشته باشیم. زبانمان‌ جز‌ به یاد شاه گشوده نشود و گوشمان جز به فرمانِ‌ او‌ نباشد».10 درواقع ترویج و تقویت تمایلاتِ افراطی و رادیکالِ شاه‌پرستی و سلطنت‌خواهی از محورهایِ اساسی اهداف این سازمان و برنامه‌های زیرمجموعه‌اش بود.
 
در کنار سازمانِ پرورش افکار وظیفه ترویج ملی‌گرایی افراطی بر عهده نهادهایی همچون دانشگاه تهران و وزارت آموزش‌وپرورش نیز گذاشته شده بود. طبق اساس‌نامه سازمان پرورش افکار مقرر شده بود در شـورای دانـشگاه طرحی تهیه شود که مطابق آن هریک از دانشکده‌ها ملزم ‌شوند تعلیمات لازم به اساتید دانشکده‌ها جهت پرورشِ افکار دانشجویان را در دستور کار اصلی خود قرار دهند. درواقع رضاشاه طوری نظام آموزشی خود را طراحی نموده بود که این نظامْ به‌عنوان ابزاری برای ایجاد حس ملی‌گراییِ توأم با اندیشه‌هایِ تجددخواهانه باشد و بتواند از طریق آن انسجام و یکپارچگی ملی را حول محور منافع سلطنت، در بین نسل جوان ایجاد نماید.11 دولت‌سازیِ رضاشاهی نیاز به رشته‌ای از احساسات مشترک میان همه ایرانیان داشت تا بتوانند پذیرایِ دولتِ ایرانی باشند. به همین منظور نهادهای فرهنگی تأسیس شدند که بر ایدئولوژی باستان‌گرای ایرانی تأکیدی ویژه داشتند. تأکید بیش‌ازاندازه بر این ایدئولوژی، بدون درنظرگرفتنِ تفاوت‌های قومی و منطقه‌ای و احساساتِ مذهبی که این نهادها مستقیما آنها را نشانه گرفته بودند، در زمره مهم‌ترین کاستی‌های فرایندِ دولت‌سازی رضاشاه به‌شمار می‌رود.
 
فرجامِ سخن
کوشش‌های رضاشاه و اطرافیان وی برای تغییرات فرهنگی در زمینه‌های زبان، لباس و ادبیات، گرچه در ظاهر با نیّت تقویت وحدت ملی و فرهنگی صورت گرفت، اما درواقع شکافِ عمیقی در جامعه پدید آورد. رضاشاه با این اقدامات قصد داشت اختلافات فرهنگی را از میان بردارد، اما با گذشت زمان مشخص شد نگرش وی به مسئله وحدت ملی و فرهنگی برگرفته از یک الگوی بومی نبوده و تمایلات جاه‌طلبانه‌اش در آن دخیل بوده است؛ یعنی آنچه در سیاست‌گذاری‌های فرهنگی رضاشاه نمود پیدا کرد، جهت‌گیری آن در راستای تمرکز قدرت در دست شاه بود.
 
سوگند خوردن یک سرباز به پرچم در برابر رضاشاه
 
پی نوشت:
 
1. محمد اکبری، تبارشناسی‌ هویت جدید‌ ایرانی، تهران، انتشارات علمی‌ و فرهنگی، 1384، ص 225.
2. رضا ضیا ابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی نژاد و سیاست بی جاسازی، تهران، نشر مرکز، 1396، صص 250-260.
3. محمد اکبری، همان، ص 250.
4. علی‌اکبر مسگر، «نهادهای هویت‌ساز در دوره پهلوی اول: نمونه (سازمان پرورش افکار)»، مجله پیام بهارستان، ش 3(1380)، ص 535.
5. نیکی کدی، ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان، ترجمه مهدی حقیقت‌خواه، تهران، ققنوس، 1392، ص 196.
6. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب،  ترجمه کاظم فـیروزمند و دیـگران، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 72.
7. حسین مکی، تاریخ بیست‌ساله، ج 6، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1380، صص 70-72.
8. جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران)، ترجمه احمد تدین، تهران، رسا، 1380، ص 131.
9. علی‌اکبر مسگر، همان، ص 537.
10. محمود دلفانی، فرهنگ‌ستیزی در دوره رضاشاه (اسناد‌ منتشرنشده‌ سـازمان‌ پرورش افکار)، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی‌ ایران‌، 1375، ص 36.
11. پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، ج 2، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، موسسه انتشارات عطایی، 1387، صص 126-128.
 
  https://iichs.ir/vdcftmdy.w6dc1agiiw.html
iichs.ir/vdcftmdy.w6dc1agiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما