«دو سال در محضر شهید آیت‌الله محمد صدوقی» در گفت‌وشنود با زین‌العابدین نریمانی

شب قبل از شهادت، این واقعه را در خواب دیده بودند!

راوی خاطرات پی‌آمده، از زمستان سال 1359 تا مقطع شهادت آیت‌الله محمد صدوقی، در یزد مسئولیت قضایی داشته و با آن بزرگ نیز، در مراوده بوده است. زین‌العابدین نریمانی در گفت‌وشنود پی‌آمده، به شمه‌ای از خاطرات خود از سیره سومین شهید محراب اشاره کرده است
شب قبل از شهادت، این واقعه را در خواب دیده بودند!
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
جنابعالی از چه مقطعی و چگونه، با شهید آیت‌الله محمد صدوقی آشنا شدید و این آشنایی و ارتباط، چگونه توسعه یافت؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم. در دی‌ماه سال 1359، بین چند نفر برای انجام امور قضایی، قرعه‌کشی انجام شد و قرعه استان یزد، به نام من افتاد و مأموریت پیدا کردم که به شهر یزد بروم. شهید آیت‌الله دکتر بهشتی به من توصیه اکید کردند: «به محض ورود به یزد، خدمت آیت‌الله صدوقی بروم و تا روز آخر، از تجارب ایشان بهره‌مند باشم». موقعی که به یزد رسیدم، شهید آیت‌الله صدوقی تشریف نداشتند و به تهران رفته بودند. پس از چهار، پنج روز که ایشان برگشتند، خدمتشان رفتم و عرض ارادت کردم. پس از آن هم در عرض دو سالی که در یزد بودم، از الطاف و مشاوره‌های ایشان برخوردار می‌شدم.
 
آیت‌الله محمد صدوقی یزدی
 
از نظر شما چه ویژگی‌هایی در منش آیت‌الله صدوقی برجسته‌تر می‌نمودند؟
ایشان علاقه زیادی به نماز شب داشتند و هر شب ساعت 12، برای خواندن نماز شب بیدار می‌شدند و تا اذان صبح، به نمازهای مستحبی و واجب خود می‌پرداختند. زمانی هم که از کارهای روزانه فارغ می‌شدند، اکثر اوقات را به خواندن قرآن می‌گذراندند. ایشان واقعا مشگل‌گشای کارهای دشوار بودند و هر وقت ما به بن‌بست می‌رسیدیم، نزد ایشان می‌رفتیم و از رهنمودهایشان استفاده می‌کردیم. یکی از ویژگی‌های عجیب ایشان، این بود که بدون مراجعه به کتاب و رساله، همیشه پاسخ سؤالات را می‌دادند و حافظه قوی و بی‌نظیری داشتند.
 
از رابطه آیت‌الله صدوقی با حضرت امام، چه خاطراتی دارید؟
شهید آیت‌الله صدوقی، علاقه عجیبی به حضرت امام داشتند و هر وقت نام امام برده می‌شد، حالت خاصی که حاکی از فدایی امام بودن داشت، به ایشان دست می‌داد. البته سابقه مراودات ایشان با امام، فراتر از عمر ما بود و به دوران تحصیل ایشان باز می‌گشت.
 
آیت‌الله صدوقی یکی از حامیان دفاع مقدس و رزمندگان اسلام بودند. ارزیابی شما از این رویکرد ایشان چیست؟
یادم هست یک بار بعد از عمل جراحی چشم، از بیمارستان مرخص شده بودند که اصرار کردند به جبهه بروند! هر چه به ایشان توصیه شد که شما باید استراحت کنید، گفتند: «نمی‌توانم آرام و قرار بگیرم؛ برادرانم در جبهه شهید می‌شوند و من باید بین آنها باشم، که هم روحیه بگیرم و هم اگر در توانم هست، به آنها روحیه بدهم!». همیشه هم می‌گفتند: «تا زنده هستم، دوست ندارم کسی از جبهه رفتن من، در جایی چیزی بگوید!». در سفر به کردستان، در چند جا برای ایشان خطر پیش آمد، که به لطف خدا سالم برگشتند. هر وقت درباره مرگ و احتمال کشته شدن با ایشان صحبت می‌کردیم، به این آیه اشاره می‌کردند که «لا یستأخرون ساعه و لا یستقدمون»؛ مرگ انسان، نه ساعتی تأخیر می‌افتد و نه جلو می‌افتد!
ایشان شب جمعه‌ای که فردای آن، آن فاجعه رخ داد، خواب دیده بودند که سراسر کوچه‌شان سیاه‌پوش است و ایشان در کوچه قدم می‌زنند! خود من هم شب‌جمعه بعد از شهادت ایشان، خواب دیدم که شهید صدوقی به خانه ما تشریف آوردند. بسیار سرزنده، سالم و نورانی بودند و عبای مشکی و قبای سفید، به تن داشتند. من که از ذوق و شوق سر از پا نمی‌شناختم، به ایشان عرض کردم: «حالتان چطور است؟» و ایشان سه مرتبه تکرار کردند: «حالم بسیار خوب است، ما عازم کربلا هستیم!» نفرمودند: من عازم کربلا هستم، بلکه فرمودند: ما عازم کربلا هستیم!
 
و سخن آخر؟
هرچند من و تمام علاقه‌مندان ایشان، پس از شهادتشان احساس غربت و یتیمی می‌کردیم و شهادت ایشان ضربه بزرگی برای ما بود، ولی چنین عالمان مجاهدی، حیف است که در بستر بمیرند و از فیض شهادت بی‌نصیب بمانند. خون این شهیدان بزرگوار، درخت انقلاب اسلامی را آبیاری می‌کند و به آن جان و رمق می‌دهد. شخصیت بزرگواری را از دست دادیم که متأسفانه جای خالی او هرگز پر نشد!
 
https://iichs.ir/vdchivni.23nvkdftt2.html
iichs.ir/vdchivni.23nvkdftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما