کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«فدائیان اسلام در شهر مشهد» در گفت‌وشنود با سیدحسن فاطمی

سفر شهید نواب به مشهد، فضای شهر را تغییر داد

1 بهمن 1398 ساعت 11:44

آنچه پیش روی دارد خاطرات یکی از اعضای اصلی جمعیت فدائیان اسلام در شهر مشهد است که در تدارک سفر تاریخی شهید سیدمجتبی نواب صفوی به این شهر، پس از آزادی از زندان دکتر مصدق نیز نقشی شاخص داشته است. این گفت‌وشنود همچنین شمه‌ای از سلوک اخلاقی آن بزرگ را نیز در خویش دارد.


نخستین خاطره‌ای که از شهید نواب صفوی به یادتان می‌آید، مربوط به کدام دوره است؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم. همیشه وقتی به یاد ایشان می‌افتم، اول این خاطره به یادم می‌آید که خدمتتان عرض می‌کنم. بعد از اینکه ایشان از زندان قصر آزاد شدند، فدائیان اسلام در مشهد جلسه گذاشتند و قرار شد یکی از برادران به تهران برود و از ایشان دعوت کند که به مشهد تشریف بیاورند. ایشان هم قول دادند که همراه با شهید خلیل طهماسبی و عده دیگری از فدائیان خواهند آمد. ما هم اعلامیه‌های زیادی پخش کردیم و خبر ورود شهید نواب و همراهانشان را به اطلاع مردم رساندیم. بعد هم حدود پنجاه اتوبوس و مینی‌بوس کرایه کردیم که به استقبال برویم. شهر تقریبا نیمه‌تعطیل شد و استقبال بسیار باشکوهی صورت گرفت. شهید نواب همراه با 34 نفر از فدائیان اسلام به مشهد آمدند و آنها را در مهدیه، در نزدیکی حرم و آستانه اسکان دادیم.
 
سیدمجتبی نواب صفوی
 
از فردای آن روز دیدارها شروع شدند و همه روحانیون مبارز و اقشار مختلف مردم، برای دیدار با ایشان به مهدیه می‌آمدند. شهید نواب سخنرانی‌های پرشوری می‌کرد و به همه می‌گفت: امیدوارم سربازان فداکار اسلام و اهل مجاهده با نفس باشید. یادم هست بعضی از آقایان با کلاه‌شاپو وارد مجلس می‌شدند، شهید نواب می‌گفت: «این کلاه را پهلوی به زور سرنیزه سر ما گذاشته، آن را بردارید؛ البته اشکالی ندارد یک مسلمان کلاه سرش بگذارد، منتها نه کلاهی را که عامل انگلیس باب کرده است!».
 
تأثیر حضور ایشان در شهر مشهد چه بود؟
در یک کلام بگویم که مشهد یک‌مرتبه عوض شد و اکثر مردم تغییر کردند! طرز حرف زدن و رفتار و نماز خواندن ایشان، برای مردم تازگی داشت. وقتی ایشان قنوت می‌خواند، اکثر کسانی که به ایشان اقتدا می‌کردند، به گریه می‌افتادند! همیشه در قنوت، از خدا طلب شهادت می‌کرد. سخنرانی‌های ایشان با همه فرق داشت؛ اول خیلی آرام و ملایم شروع می‌کرد و بعد صدایش اوج می‌گرفت. مردم هم در سخنرانی‌های ایشان، شعارهای زیادی می‌دادند. یک بار وقتی گفتند: سیدمحمد واحدی فقط سیزده سال داشت، اما رژیم او را هم به زندان انداخت، همه تعجب کردند! بعد گفتند: «تصور کرده‌اید که رژیم فقط به بزرگ‌ها کار دارد؟ خیر، کافی است رژیم احساس کند بچه‌ای وقتی بزرگ شد با او مبارزه می‌کند. سیدمحمد واحدی هم وقتی بزرگ شود، خار چشم این رژیم خواهد شد. برای همین هم او را زندانی کردند که بترسد، اما او از چیزی باک ندارد».
 
واکنش دستگاه‌های امنیتی رژیم به این مسافرت و بازتاب‌های آن چه بود؟
شب اول و دوم کاری نداشتند، ولی شب سوم، اسفندیاری، رئیس شهربانی وقت، آمد و تذکر داد: در حرف‌هایتان ملاحظه داشته باشید... و سعی کرد ایشان را بترساند و گفت: اگر به این رویه ادامه بدهید، ما به وظیفه دولتی خودمان عمل می‌کنیم! شهید طهماسبی از این حرف‌ها خیلی عصبانی شد و آمد به مسجد و گفت: «آنجا که تهران بود، ما رزم‌آرا را با آن همه دبدبه و کبکبه به درک فرستادیم...» خلاصه کلامش این بود که ما از هیچ چیزی نمی‌ترسیم و وظیفه خودمان را انجام می‌دهیم.
شب بعد، شهربانی حدود سیصد نفر اراذل و اوباش و رجاله را فرستاد که شلوغ کنند و جلوی سخنرانی آقای نواب و بقیه را بگیرند! دی‌ماه و هوا بسیار سرد بود. ما به مسجد که رفتیم و احساس کردیم اوضاع عادی نیست. آقای نواب که شروع کرد به سخنرانی، این سیصد نفر شروع کردند به صلوات فرستادن و سعی کردند مجلس را به هم بریزند! شهید طهماسبی به آنها تشر زد که فورا ساکت شوند تا آقا سخنرانی‌شان تمام شود. سخنرانی آقا تمام شد و ما رفتیم حرم و زیارت کردیم و برگشتیم و دیدم نزدیک فلکه، اراذل و اوباش شلوغ کرده‌اند. مأموران شهربانی آمدند و چند تیر هوایی شلیک کردند و اوضاع به هم ریخت! بعد کالسکه آوردند و به آقای طهماسبی گفتند: چون اوضاع شلوغ است، سوار شوید که برویم! همگی سوار کالسکه شدیم و ما را به کلانتری خیابان طبس بردند! شهید نواب به ما توصیه کرده بود: هر وقت سر و کارتان با مأموران شهربانی افتاد، تا جایی که جان در بدن دارید، مقاومت کنید و خیلی زود تسلیم نشوید! ما هم همین کار را کردیم. بعد از اینکه رئیس شهربانی باز به ما تذکر داد که دست از این کار برداریم، ما را به زندان شهربانی بردند! شهید نواب فرستاده بود دنبال سرلشکر علوی‌مقدم، رئیس کل شهربانی و هشدار داده بود: اگر خلیل طهماسبی تا 48 ساعت دیگر آزاد نشود و به تهران برنگردد، فدائیان اسلام چنین و چنان خواهند کرد. علوی‌مقدم هم که می‌دانست آقای نواب حرفی را نمی‌زند مگر اینکه به آن عمل کند، ترسیده و تلفن زده بود که فورا خلیل طهماسبی را آزاد کنند. به‌هرحال بعد از سه شب بازجویی، ما را با ده‌هزار تومان ضمانت مالی آزاد کردند و شهید طهماسبی را هم با ماشین شهربانی و دو مأمور به تهران فرستادند!
 
تعداد فدائیان اسلام در مشهد چند نفر بود؟
حدود شانزده نفر! البته اینها هسته مرکزی بودند، وگرنه تقریبا اکثر مردم مشهد هوادار فدائیان اسلام بودند، منتها می‌ترسیدند رسما عضو بشوند، چون تحت تعقیب قرار می‌گرفتند و دولت برایشان دردسر درست می‌کرد.
 
رابطه دکتر مصدق با فدائیان اسلام چگونه بود؟
دولت مصدق زمانی که سر کار بود با فدائیان اسلام مخالفت می‌کرد و جلوی چاپ روزنامه‌های «نبرد ملت» و بعد «منشور برادری»  را می‌گرفت. روزنامه «نبرد ملت» تا با فدائیان اسلام بود با مصدق درمی‌افتاد و با دولت او مخالفت می‌کرد، ولی کرباسچیان کم‌کم از صف فدائیان اسلام خارج شد. از آن به بعد روزنامه «منشور برادری» درمی‌آمد که ارگان رسمی فدائیان اسلام بود و حتی خود مرحوم نواب هم با اسم مستعار، در آن مقاله می‌نوشت. سیدعبدالحسین و سیدمحمد واحدی هم در این روزنامه و گاهی در مجله «خواندنی‌ها» مقاله می‌نوشتند و در اکثر آنها، با مصدق مخالفت می‌کردند. دکتر مصدق هیچ وقت علنا فدائیان اسلام را نمی‌کوبید، ولی در مجامع خصوصی می‌گفت: فدائیان اسلام بسیار خطرناک هستند و اصلا مجاب نمی‌شوند و حرف، حرف خودشان است! دولت مصدق حتی آیت‌الله کاشانی را هم خانه‌نشین کرد و کسی در اطراف ایشان نبود که از ایشان دفاع کند!
 
از سلوک و نحوه رفتار شهید نواب صفوی با سردمداران رژیم برایمان بگویید.
آقای نواب اگر پیرمردی وارد مجلس می‌شد، فورا جلوی پای او بلند می‌شدند و بسیار به او احترام می‌گذاشتند، مخصوصا اگر ریشش را در راه اسلام سفید کرده یا فرزند خوبی تربیت کرده و یا به مردم خدمت کرده بود. اما در برابر کسانی مثل استاندار، فرماندار، رئیس شهربانی و امثالهم، ابدا تواضع به خرج نمی‌دادند و به آنها توجه نمی‌کردند. همیشه هم به آنها می‌گفت: اگر مافوق شما دستوری خلاف اسلام داد، جایز نیست که اطاعت کنید!
 
سال‌ها از آن تاریخ گذشته است. به نظر شما ضعف‌های فدائیان اسلام چه بود که نتوانستند موفق شوند؟
اولین نکته این بود که سن شهید نواب کم بود و به همین دلیل بعضی از افراد نمی‌توانستند باور کنند که یک جوان می‌تواند برنامه صحیحی را اجرا کند. در واقع از نظر بعضی‌ها آن حرف‌ها، برای یک جوان خیلی بزرگ بودند. اگر ایشان همان حرف‌ها را در پنجاه، شصت‌‎سالگی می‌زد، شاید نفوذ گسترده‌تری داشت. نکته دوم این است که مراجع بزرگ از فدائیان اسلام پشتیبانی علنی نمی‌کردند و آنها در واقع پشتوانه خیلی محکمی نداشتند. از نظر مالی هم در مضیقه بودند؛ چون هیچ مجتهدی دستور نداده بود که تاجر یا کاسبی به فدائیان اسلام کمک کند.
 
ولی آیت‌الله صدر خیلی از فدائیان اسلام حمایت می‌کردند.
بله؛ آیت‌الله صدر بزرگ، پدر امام موسی صدر،‌ به‌شدت به آقای نواب علاقه داشتند و او را تشویق می‌کردند، ولی در مجموع همه از برخورد رژیم هراس داشتند و آن‌طور که باید و شاید از جریان فدائیان اسلام حمایت نشد.


کد مطلب: 8541

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/8541/سفر-شهید-نواب-مشهد-فضای-شهر-تغییر

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir