کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

من از زندان مصدق می‌آیم

28 مرداد 1394 ساعت 12:23

مولف : محمدحسن سالمی

با آمدن مصدق به تهران، مردم برای مبارزه مصمم‌تر شدند و اولین اقدامشان هم این بود که جلوی دربار اجتماع کنند. هنوز به یاد دارم که به دستور مصدق کسی حق فحاشی به شاه را نداشت. هنگام راهپیمایی به طرف دربار، شهید حسین امامی زیر بغل مصدق را گرفته بود. یکی از تظاهرکنندگان علیه شاه شعار داد...


 
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد
پر و بال ما شکستند و در قفس گشودند
چه رها، چه بسته مرغی که پرش شکسته باشد
 
در تاریخ 2500 ساله ایران همه جور حاکم داشته‌ایم، عادل و خونخوار، بزرگمرد و نامرد، نجیب و نانجیب، درستکار و دزد، ولی مصدق‌السلطنه فلسفه و حکایت جداگانه‌ای دارد. بعد از قرنها ملت به‌پا خاست و مرد و مردانه مبارزه کرد.
 
هنگامی که آیت‌الله کاشانی در تبعید بعلبک لبنان بود، حسین مکی و مظفر بقایی علم مبارزه را بلند کردند و با نامه‌های تشویق‌کننده آیت‌الله کاشانی و با کمک حائری‌زاده و عبدالقدیر آزاد، اقلیت بانفوذی را در مجلس تشکیل دادند و به خاطر تبعید بی‌جهت شبانه آیت‌الله کاشانی به فلک‌الافلاک و لبنان، دولت ساعد را استیضاح کردند، روح مصمم و مجاهدی در ملت ایجاد شد. این جوانان برای رهبری قیامشان به احمدآباد رفتند و مصدق را که بازنشسته سیاسی بود، به‌زور به صحنه برگرداندند.
 
بقایی برای نویسنده این سطور تعریف می‌کرد که: من و مکی هنگام بازگشت از احمدآباد تا مدتی از پشت پنجره ماشین به دست تکان دادن مصدق پاسخ می‌دادیم و اشک می‌ریختیم! نامه‌های کاشانی از لبنان که به وسیله مسافر می‌آمد، نزد نویسنده موجود است که چگونه به یارانش برای انتخابات دوره شانزدهم، انتخاب مصدق، حائری‌زاده، مکی و بقایی را گوشزد می‌کرد.
 

با آمدن مصدق به تهران، مردم برای مبارزه مصمم‌تر شدند و اولین اقدامشان هم این بود که جلوی دربار اجتماع کنند. هنوز به یاد دارم که به دستور مصدق کسی حق فحاشی به شاه را نداشت. هنگام راهپیمایی به طرف دربار، شهید حسین امامی زیر بغل مصدق را گرفته بود. یکی از تظاهرکنندگان علیه شاه شعار داد و مصدق با خشم و غضب زیاد او را به سکوت دعوت کرد. ما را به دربار بردند تا نهایتاً از شاه بخواهند در فترت و نبود مجلس نخست‌وزیر را عوض کند!! با وجود تحصن مصدق و عده‌ای دیگر در قصر شاه، بی‌نتیجه برگشتیم.
 
جبهه ملی تأسیس گردید و با مبارزات بقایی، نهادی توسط او برای پاسداری از آزادی انتخابات تشکیل شد. اینجانب اولین عضو این نهاد بودم. یادم هست که ورقه‌هایی با دوازده خانه را به ما می‌دادند که هنگام قرائت آراء نامهای خوانده شده را در آنها بنویسیم. در هنگام قرائت آراء، بقایی شخصاًً به دیدار ما ‌آمد و در کنار من ایستاد و از خطم تعریف کرد. به ایشان گفتم: «دکتر! هنگام قرائت آراء بعضی وقتها متجاوز از دوازده نفر، بلکه هم بیشتر اسم می‌آید!» گفتند: «هیچ نگو. فقط اسمهای اضافی را زیر آن دوازده خانه بنویس.»
 
با پشتکار ایشان انتخابات آن دوره باطل و دوباره رأی‌گیری شد و عده‌ای از جبهه ملی به مجلس شورای ملی راه یافتند. از جمله این افراد آیت‌الله کاشانی بود که مجبور شدند ایشان را از تبعید بازگردانند. روز بازگشت مرحوم کاشانی از تبعید همه مردم تهران به استقبال رفتند و خیابانهای شهر خلوت شدند. همین امر موجب شدت و عظمت مبارزه شد.
 
نمایندگان جبهه ملی شدیدترین مبارزات را با رزم‌آرا، نخست‌وزیر شروع کردند و نمایندگان مجلس برای جلوگیری از اختناق، خود روزنامه «شاهد» را در خیابانها می‌فروختند.
 
بعد از قتل رزم‌آرا، علاء و پس از او مصدق به نخست‌وزیری رسیدند. قبلاً طرح ملی کردن صنعت نفت در کمیسیون نفت به تصویب رسیده و قانون ماده‌ای خلع ید جزو برنامه‌های دولت مصدق قرار گرفته بود و مجلس خواهان اجرای این قانون و اصلاح قانون مطبوعات شد.
 
سال اول حکومت مصدق سال شادی و غرور ملت بود، ولی در سال دوم چون مصدق در امر نفت توفیقی نیافت، شوربختانه به کژراهه رفت. کسی که می‌گفت من چون در هوای حکومت نظامی نمی‌توانم نفس بکشم، از احمدآباد به تهران نمی‌آیم، در طول 26 ماه از 28 ماه حکومتش، با حکومت نظامی مملکت را اداره کرد! و به حزب کمونیست توده که در دو سال اول به مصدق پرخاش می‌کرد و او را عامل امپریالیسم امریکا می‌دانست، چنان پر و بالی داد که این حزب با داشتن متجاوز از 50 روزنامه و مجله در سراسر ایران چنان گسترشی پیدا کرد که در آخرین میتینگی که برای یادبود شهدای 30 تیر 31 بر پا شد، توده‌ایها خیلی بیشتر از به اصطلاح ملیون بودند!
 
مصدق بدون مشورت با دوستانش در اواخر تیرماه 31 برای تحریک شاه وزارت جنگ را برای خود درخواست کرد. آیت‌الله کاشانی با شجاعتی حسینی و بی آنکه بداند مصدق با این مانورهای سیاسی می‌خواهد از صحنه مبارزه بگریزد، در برابر قوام‌السلطنه و شاه ایستاد و به شاه نوشت که اگر تا 24 ساعت دیگر مصدق به نخست‌وزیری برنگردد، سرنیزه تیز انقلاب را به طرف دربار خواهد گرفت.
 
روزنامه «باختر امروز» نوشت وعده کاشانی در کمتر از 24 ساعت محقق گردید و مصدق با در اختیار گرفتن پست وزارت جنگ دوباره نخست‌وزیر شد. او بلافاصله تیمساران آق اولی و... را برای همکاری در ارتش انتخاب کرد و سرلشکر وثوق را که در 30 تیر، رئیس دژبان قوام‌السلطنه بود، به معاونت وزارت دفاع ملی همان مردمی گمارد که به دست او کشته شده بودند!
 
هنوز آب کفن شهدای 30 تیر خشک نشده بود که در ششم مرداد 31 به کاشانی که به او هشدار داده بود مردم عصبانی‌اند و آوردن وثوق دهان کجی به آنهاست، نوشت در کارها دخالت نکنید!! و جلوی انتقادات مردی را گرفت که جراید خارجی نوشته بودند بزرگ‌ترین مجاهد است و باعث شد که ایشان برای مدتی تهران را ترک کند و به نارون برود. پس از شه‌مات کردن شاه و کاشانی هم نوبت به مجلس ‌رسید و مصدق با تبلیغات زهرآگین طرفدارانش، شش ماه اختیارات قانونی از مجلس گرفت و در حالی که قانون اساسی تفکیک قوا را امری مسلم و غیر قابل دستکاری می‌داند، قوه مقننه، قضائیه و مجریه را قبضه کرد.
 
کسی که ادعا کرده بود اختیار قانونگذاری مانند اجتهاد است و نمی‌توان وکیل در توکیل کرد! با این عمل، دادگستری را به هم ریخت تا کسی نتواند علیه‌ او اقدام کند. قبلاً هم مجلس هفدهم را نیم‌بند و فقط با 86 نماینده افتتاح کرده بود. هدف مصدق این بود که اگر مخالفین مانع کارش شدند، مجلس با خارج شدن چند نماینده جبهه ملی از اکثریت بیفتد و ابسترکسیون جلوی مخالفین را بگیرد.
 
مصدق پس از شاه، کاشانی و مجلس به سراغ شخصیتها رفت. بقایی را که رئیس کمیسیون تحقیق بود و برای احقاق حق بازماندگان شهدای 30 تیر در مجلس فعالیت می‌کرد، بی‌ یاور گذاشت و قوام‌السلطنه را که مجلس او را محکوم کرده بود، در کنف حمایت خود گرفت و مدعی شد که قانون مجلس، دخالت قوه مقننه در قوه قضائیه است، در حالی که خود هر سه قوه را در اختیار گرفته بود! با این کار دست بقایی را هم کوتاه و حتی او را در مجلس مجازات کرد!
 
مکی از نگاه مصدق تبدیل به سرباز خطاکار و حائری‌زاده بی‌اثر شدند. هنوز یک ماه از اختیارات شش ماهه باقی مانده بود که مصدق از مجلس اختیارات یکساله گرفت و با دوز و کلک و تحریک مردم و تبلیغات دروغ و سنگ‌باران خانه کاشانی، مجلس را با رفراندوم بست تا به شاه اختیار عزل بدهد. آنها مرا که با پای خود به زندان رفته بودم قاتل حدادزاده کردند! در حالی که این مصدق بود که خرده احزاب خلق‌الساعه را برای تحریک ملت به خیابانها ریخت و جلوی خانه کاشانی صدها پلیس را گماشت که صد متر آن طرف‌تر بایستند و دخالتی در جلوگیری از کلوخ‌اندازان به منزل آیت‌الله کاشانی نکنند! مهاجمین با چوبهای درازی که به سرشان چاقوی تیز بسته بودند، حدادزاده را که از خانه کاشانی خارج شده و گفته بود: «مردم! آمده‌اید امام زمان را بکشید!» با شانزده ضربه چاقو از پا درآوردند و افسران بازجوی توده‌ای، مرا قاتل او معرفی کردند و با نمره‌ای بر سینه و سری تراشیده از من عکس گرفتند!
 
 بنده در 26 مرداد 65 سال پیش با کمک مرحوم نادعلی کریمی ــ برادر شوهر خواهرم ــ و مهندس رضوی و با ضمانت 50 هزار تومان آزاد شدم. جرم بنده این بود که  به خاطر نهضت و نجات مردم در 27 مرداد نامه آیت‌الله کاشانی را برای مصدق برده بودم. آن روز وقتی خبر دادند که هندرسون، سفیر امریکا آمده است، مصدق که تا آن لحظه زیر پتو دراز کشیده و حال نزاری به خود گرفته بود، به‌سرعت از تختخواب پایین پرید و لباس پوشید و خود من در پوشیدن کت کمکش کردم. او در پاسخ به هشدار آیت‌الله کاشانی به پشتم زد و گفت خدمت ایشان عرض کنم که این حرف توده‌ایهاست. باور نکنید! هنگام خروج، هندرسون با علی پاشا صالح وارد شدند و سفیر امریکا که من پنج مرتبه در منزل آیت‌الله کاشانی از او پذیرایی کرده بودم، با تعجب با من دست داد.
 
مصدق هنوز عزل خود را به کابینه‌اش اطلاع نداده بود، اما در آن جلسه دو بار به دروغ به هندرسون گفت که عزل نشده است. سرلشکر نصیری را هم در ساعت یک بعد از نصف شب با اختیاراتی که داشت به زندان فرستاده بود تا مخبرین باخبر نشوند که او کاغذ عزل مصدق را برده است. بعد هم به دکتر سنجابی دستور داد مجسمه‌های شاه و پدرش را پایین بکشند و مردم را تحریک کرد به خیابانها بریزند و روشنفکران از این بلبشوئی که مصدق درست کرد، کودتا ساختند!
 
مصدق با از کار انداختن آیت‌الله کاشانی به قول سنجابی که در کتابش شرح ماجرا را می‌نویسد، معظمی را سر کار آورد تا با ماشین رئیس مجلس، زاهدی را که کاشانی می‌دانست کاندید مصدق است، در مجلس نگذارد و به مخفیگاهش برساند. زاهدی به‌رغم اینکه ظاهراًً در مجلس محبوس بود، می‌توانست با هر کسی که می‌خواست تماس بگیرد.
 
نکته جالب این است که در عصر 28 مرداد، مصدقی که هر لحظه ضعف می‌کرد و از حال می‌رفت، با سرعت از چندین نردبام و درخت و تخت کنار دیوار بالا رفت و پایین  آمد! موقعی هم که روی پشت‌بام بودند شایگان گفت: «خیلی بد شد» و مصدق به‌ تندی گفت: «خیلی هم خوب شد!! به‌جای اینکه رجاله‌ها ما را ببرند، دو ابرقدرت ما را بردند!!»
 
برخلاف نوشته جان. اف. کندی در کتاب «سیمای شجاعان»، کسانی که حقیقت را گفتند منفور شدند و مصدق که دروغ گفت اسطوره شد و نهضت جهان‌گیر ضد استعمار ایران به خاطر کسب وجاهت ملی توسط او از هم پاشید و از بین رفت و نیم قرن دیگر زیر سلطه استعمار و استبداد زندگی کردیم.
 


کد مطلب: 578

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/578/زندان-مصدق-می-آیم

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir