□ نخستین بار از چه دوره ای و چگونه با جریان مبارزات علیه رژیم گذشته آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پدر بنده پنج کلاس سواد داشت و همیشه از میرزا کوچک خان جنگلی و مرحوم آیتالله مدرس برای ما قصههایی را تعریف میکرد و من نخستین بار از زبان پدرم با زندگی مبارزان راه استقلال وآزادی ایران آشنا شدم. در دبیرستان هم معلمی به نام میرخلیل سید تقوی داشتم. ایشان روحانی بودند و کتابهایی را درباره سید جمال اسدآبادی به من دادند و از آنجا با مسائل سیاسی و اجتماعی بیشتر آشنا شدم. یادم هست در کلاس ششم دارالفنون در تهران درس میخواندم و یکی از همکلاسیها درباره حضرت علی(ع) انشایی نادرست نوشته بود که سخت به او اعتراض کردم!
بعدها با آقای سید غلامرضا سعیدی که فردی بسیار آگاه، باسواد و به زبان انگلیسی نیز مسلط بودند آشنا شدم و ایشان مرا به جلسات تفسیر مرحوم آیتالله طالقانی در مسجد هدایت راهنمایی کردند. از سوی دیگر داییهای مادرم هم بهشدت طرفدار دکتر مصدق بودند و همیشه در خانواده ما بحثهای سیاسی میشد و از این طریق هم با سیاست و مبارزات مأنوس بودم. بعد که به دانشسرای عالی رفتم، عضو انجمن اسلامی دانشجویان شدم و هر وقت سخنران نمیآمد، به جای او سخنرانی میکردم! در دانشسرا یک گروه شش نفره تشکیل دادیم و بدون اینکه عضو نهضت آزادی باشیم، در جلسات این نهضت در دانشسرا شرکت میکردیم. از کسانی که در این گروه کوچک شرکت داشتند، آقایان سید محمدمهدی جعفری، جلالالدین فارسی و حقشناس بودند.

□ از چه مقطعی رسماً وارد فعالیتها و مبارزات سیاسی شدید؟ این ورود با چه اقدامی انجام گرفت؟
در سال 1342 اعلامیه نهضت آزادی را پخش کردم و خوشبختانه مشکلی برایم پیش نیامد. سپس به همدان رفتم و معلم شدم و جلسات مذهبی سیاسی را راهاندازی کردم. تا سال 1348 معمولاً سخنرانی در این جلسات به عهده خودم بود. در سال 1348 با توصیه یکی از دانشجویان جلسات خودم را تعطیل کردم و به جلسات آقای علی آقامحمدی پیوستم.
□ با کدام یک از مبارزین ارتباط بیشتری داشتید؟
در دهه 50 افتخار پذیرایی از مقام معظم رهبری و آقایان هاشمی رفسنجانی، باهنر، فخرالدین حجازی، جنتی و عدهای دیگر از مبارزین در همدان نصیب خانوادهام میشد.
در سال 1351 که استاد دانشسرای راهنمایی همدان بودم، به دانشجویان دختر تکلیف کردم با روسری سر کلاسم بیایند و وزارت علوم وقت، حکم اخراجام را زد! در دی سال 1351، سه جوان که از قم آمده بودند، در جلسه آقای آقامحمدی که در کانون مسجد آقاجانی تشکیل میشد، نمایشی به نام «جرقه در آتش» را اجرا کردند که در پی آن ساواک مرا دستگیر کرد. در هنگام تفتیش منزل پدرم که در آنجا بودم، تعداد زیادی جزوات سازمان مجاهدین، کتابهای دکتر شریعتی و مهندس بازرگان را پیدا کردند و مرا به زندان همدان بردند. در آنجا دو سه روزی حسابی کتکم زدند و از من بازجویی کردند و به 20 روز زندان انفرادی محکوم شدم. پس از 20 روز مرا به زندان عمومی و بین قاچاقچیها و دزدها بردند! تا اواخر سال 1351 در زندان سنندج بودم و سپس در دادگاه نظامی محاکمهام کردند. در دادگاه بدوی تبرئه شدم، ولی دادگاه تجدیدنظر مرا محکوم کرد و در 31 خرداد 1352 به کمیته مشترک تهران منتقل شدم.
□ در کمیته مشترک، کدامین یک از بازجوها شما را بازجویی کرد؟ این دستگیری چه سیری را پیمود؟
در کمیته مشترک «منوچهری» از من بازجویی کرد. حدود سه ماه در کمیته مشترک بودم و بعد به چهار سال حبس محکوم و به زندان قصر منتقل شدم. در دادگاه تجدیدنظر، زندانام را به دو سال تقلیل دادند، ولی باز مرا به کمیته مشترک بردند و پنج ماه در آنجا بودم! سپس به زندان قزلقلعه فرستاده شدم. زمستان سال 1352 و بخش اعظم بهار 1353 در کمیته مشترک بودم و سپس به زندان قصر منتقل شدم. دوره محکومیتم که تمام شد، مرا به زندان اوین بردند و دو سال و سه ماه هم، جزو «ملیکشها» بودم. در طول این مدت هر نوع فشاری روی من و دوستانم بود تا با آنها همکاری کنیم. در همان زندان بود که دچار سردردهای شدیدی شدم که هنوز هم با من است، منتهی آن سردردها در بازجوییها، بهترین بهانهام بودند که همکاری نکنم!
□ در چه زمانی آزاد شدید؟ پس از آزادی، فعالیتهای شما چه سمت و سویی پیدا کرد؟
در 15 شهریور 1356 و بلافاصله هم به همدان برگشتم و در کارخانه قند و پلاستیک به کار مشغول شدم. در پاییز 1357 با ورود شهید آیتالله مدنی، مبارزات شکل جدیتر و منسجمتری به خود گرفتند.
□ پس از انقلاب جنابعالی در سمتهای مختلفی مشغول خدمت شدید. اشارهای به آنها هم داشته باشید.
بنده در سال 1358 از همدان نماینده مجلس خبرگان قانون اساسی شدم. در دوره وزارت شهید رجایی مدیر آموزش و پرورش همدان بودم که تا تیر 1360 ادامه یافت. سپس با توصیه شهید باهنر از کبوترآهنگ و بهار همدان، نماینده مجلس و در سال 1363 مدیرکل آموزش و پرورش همدان شدم. در اواخر مهر 1363 در دولت مهندس موسوی وزیر آموزش و پرورش بودم که تا شهریور 1367 ادامه یافت. در سال 1368 بهرغم کهولت و احساس خستگی، به توصیه دکتر مهدیان، رئیس دانشگاه تربیت معلم، در دوره دکترا مشغول تحصیل شدم و در اسفند 1373 مدرک دکترای خود را گرفتم.
□ از وضعیت زندانیان سیاسی رژیم سابق خبری دارید؟
متأسفانه عده زیادی از آنها برای تأمین معاش خود دچار مشکلاند! یادم هست در سال 1368 در مسجد خاتم جاده شاهعبدالعظیم سخنرانی داشتم. بعد که از مسجد بیرون آمدم در یک مغازه آهنگری، فردی را دیدم که خیلی به نظرم آشنا آمد. جلوتر که رفتم یادم آمد او را در زندان دیده بودم! بسیاری از این افراد حتی یک سرپناه ساده هم ندارند، در حالی که جوانی و سلامتی خود را برای نجات این کشور از رژیم ستمشاهی گذاشتهاند. در هیچ جای دنیا ندیدهام با مبارزان راه آزادی کشورشان چنین رفتاری کنند! اینها که برای گرفتن سهم و منصب همه چیزشان را فدا نکردند. اساساً در سالهایی که جوانان در زندانهای شاه انواع شکنجهها را تحمل میکردند، کسی باور نمیکرد روزی آن رژیم خونخوار دست از سر این کشور بردارد. حالا که با ایثار امثال این افراد از چنگال رژیم ستمشاهی رها شدهایم، روا نیست نسبت به سرنوشت آنها بیاعتنا باشیم.
□ وضعیت مبارزین جانباز چگونه است؟ از آنها چه اخباری دارید؟
بنیاد شهید به این گروه توجه داشته و گامهای مؤثری در جلب حمایت مسئولین از این سرمایههای ارزشمند برداشته است. بسیاری از اینها با درد و رنجهای خود کنار آمدهاند و به خاطر طبع بلندی که دارند هیچ ناله و شکایتی نمیکنند و اهل خواهش و تمنا هم نیستند و به محض اینکه کمترین بیتوجهی به آنها میشود خیلی راحت از حق خود میگذرند. در هر حال زندانیان سیاسی رژیم سابق هم مثل بسیاری از اقشار مردم چوب باندبازی و گروهگرایی را میخورند و هر کسی که مسئولیتی را به عهده میگیرد، طبعاً افرادی را مصدر امور میکند که مطیع محض باشند! مبارزان سیاسی اگر اهل اطاعت غیرمنطقی بودند که مبارزه و خود و خانوادههایشان را گرفتار نمیکردند. اختلاف سلیقه هم طبیعی است و هم مشروع، اما تبعیت محض از سلیقههای گروهی نه در شأن یک مبارز واقعی و نه به مصلحت مردم است. اختلاف سلیقه را هر ذهن منطقی و عاقلی میپذیرد، ولی وقتی بر سر اصول چانهزنی میشود، یک مبارز مسلمان نمیتواند با کسانی همراهی کند که از آب گلآلود ماهی میگیرند. همکاری در عین اختلاف سلیقه، نشانه رشد و شعور سیاسی و اجتماعی بالاست که متأسفانه در بسیاری از زمینهها دیده نمیشود و لطمههایی هم که میخوریم از همین ناحیه است.
کسانی که مسئولیتی را به عهده دارند گاهی بد نیست به این نکته بیندیشند که منصب آنان حاصل جانفشانیها و خون دل خوردنهای نسلی است که با ایثار جوانی، فرصتها و حتی جان خود راه رسیدن به امروز را هموار کردند. آنان هرگز در پی کسب جاه، مقام و شهرت نبودند، ولی برخورداری از حداقل امکانات مادی و احترام به شأن و جایگاه آنها حداقل وظیفه جامعه و در رأس آنان مسئولین است. امید است مسئولین با تقویت «کانون زندانیان سیاسی» امکان خدمت به این سرمایههای ارزشمند را فراهم سازند.
□ با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.