کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

داستان یک عهد شکنی

27 دی 1394 ساعت 15:42

در فاصله بین اعدام هژیر تا اعدام رزم آرا، بین اعضای جبهه ملی با فداییان اسلام، بر سر اجرای احکام، در صورت از میان برداشته شدن رزم آرا، گفتگوهایی صورت گرفت که چون عملی کاملاً محرمانه بود و در جراید آن روزگار و حتی نشریه نبرد ملت هم درج نشد، موجبات انکار آن از سوی عدهای فراهم گردید...


امیرعبدالله کرباسچیان
 
 
 
در فاصله بین اعدام هژیر تا اعدام رزم آرا، بین اعضای جبهه ملی با فداییان اسلام، بر سر اجرای احکام، در صورت از میان برداشته شدن رزم آرا، گفتگوهایی صورت گرفت که چون عملی کاملاً محرمانه بود و در جراید آن روزگار و حتی نشریه نبرد ملت هم درج نشد، موجبات انکار آن از سوی عده‌ای فراهم گردید، اما من، شخصاً در جریان آن واقعه بودم و لذا آن را مفصلاً نقل می کنم.
 
روزی مرحوم نواب به بنده گفت، «فلانی! مسلماً پس از اقدامات و مبارزات ما، جبهه ملی به قدرت می‌رسد و در واقع از نتایج کار ما بهره‌مند می شود. فکر کرده‌ام که از اعضای جبهه، دعوتی بکنیم و با آنها در مورد اجرای احکام اسلام پس از به قدرت رسیدن آنها، صحبت کنیم و از آنها بپرسیم که اگر ما، رزم آرا را کنار بزنیم و آنها را روی کار بیاوریم، آیا احکام اسلام اجرا می شود؟ یا خیر؟»
 
واقعاً این نشانه اخلاص نواب بود که در همه مذاکرات، نه صراحتا و نه در لفافه، حتی یک کلمه، از سهم خود و دوستانش در حکومت یا تقسیم پستها صحبتی نمی‌کرد و فقط اجرای احکام خدا را می‌خواست.
 
جلسه در یکی از روزهای آخر زمستان 1329 هـ. ش در منزل مرحوم حاج محمود آقایی برگزار شد. قرار بود مدعوین همگی رأس ساعت 12 برای صرف ناهار بیایند، اما بسیاری بی نظم آمدند و در واقع آمدن آنها از ساعت 12 شروع شد و تا ساعت 3 بعداز ظهر طول کشید، لذا مرحوم نواب مجبور شد با هر چند نفری که می‌آمدند، مجدداً صحبت کند.
 
اول حدود ساعت 12 بود که مرحوم حائری‌زاده و نریمان آمدند و ناهار صرف کردند و بعد خواستند بروند. مرحوم نواب گفت: «حالا که آقایان دیگر نیامده‌اند و شما می خواهید بروید، من به ناچار مقصود از دعوت را با شما در میان می‌گذارم.» و از آنها سؤال کرد، «اگر شما به قدرت برسید، احکام اسلام را اجرا می کنید یا نه؟» آنها پس از مدتی سکوت، جواب دادند: «بله. اگر رزم آرا نباشد و ما قبول مسئولیت کنیم، این کار را خواهیم کرد.»
 
نیم ساعتی که گذشت، مرحوم عبدالقدیر آزاد آمد. او مدیر روزنامه آزاد و عضو جبهه ملی بود. نیم ساعت بعد، صدای در آمد و حسین مکی و مظفر بقایی وارد شدند و پس از سلام و احوالپرسی، به همراه آقای آزاد و بنده ناهار صرف کردند. پس از ناهار، تازه داشت سر صحبت باز می‌شد که بار دیگر صدای در بلند شد. من به اتفاق مرحوم آقایی، صاحبخانه، بلند شدیم و رفتیم و در را باز کردیم. دکتر فاطمی بود. گفتم، «چرا اینقدر دیر تشریف آوردید؟» خیلی خودمانی گفت، «امیر عزیز! تو که خودت روزنامه نویسی و می‌دانی «یومیه عصر» یعنی چه؟» تصدیق کردم و به اتفاق وارد پذیرائی شدیم. ایشان پسرعموگویان با مرحوم نواب احوالپرسی کرد و همه نشستند. غذای ایشان را هم در همان اتاق، جلویش گذاشتند و ایشان هم با عذرخواهی، مشغول صرف آن شد.
 
پس از آماده شدن جلسه، مرحوم نواب با اشاره به برخی از آیات کلام الله مجید و استدلال به لزوم اجرای احکام اسلامی، سؤال اصلی را که با قبلیها مطرح کرده بود، مجدداً در این جمع هم مطرح کرد.
مرحوم آزاد با لهجه سبزواری غلیظ گفت: « مقصود شما حکومت ملی است؟ باید حکومت ملی تشکیل شود؟»
 
فاطمی و مکی هم با یکدیگر نگاه طعنه‌آمیزی را رد و بدل کردند و پوزخندی زدند که از دید مرحوم نواب و من مخفی نماند. سکوتی آمیخته با حیرت و وحشت بر آنها مسلط شده بود. مرحوم نواب که با نیتی صد در صد خیر، آن جلسه را تشکیل داده بود، با قاطعیت گفت، «آقایان! در برابر سخنان کاملاً واضح و آشکار من جای تأمل و تفکر نیست. بنده دوباره عرض می‌کنم: اگر ما دولت رزم آرا را ساقط کنیم و راه برای سر کار آمدن جبهه ملی هموار شود، آیا حاضر به اجرای احکام اسلام هستید یا خیر؟ همین و بس!»
 
لحن مرحوم نواب تند و آمرانه شده بود و حق هم داشت. بعدها معلوم شد که طرفهای ما در آن جلسه، چه موجودات بی خاصیتی بودند و ما، چه خیالها می‌کردیم. به هرحال در جواب مرحوم نواب، مرحوم سید حسین مکی که در آنجا حکم پیشکسوت آقایان را داشت، گفت: « ما همه با جنابعالی در موردی که فرمودید، موافقیم. من که سید هم هستم و می‌دانم که مسلمان واقعی نمی‌تواند تحمل کند که دینش زیر پا برود. البته اجرای احکام اسلام با وجود عناصری مثل رزم آرا مقدور نیست. اگر او نباشد، طبعاً ما با دل و جان حاضر هستیم.»
 
مرحوم نواب به مکی گفت: «پس پسرعمو! برای آن که ما به طور قطع تکلیفمان را بدانیم، جنابعالی، موضوع را با مدعوینی که به هر دلیل تشریف نیاوردند، مطرح کنید و جواب آنها را هم به ما برسانید.»
 
در اینجا بنده هم گفتم: «با اجازه ایشان، یک جمله بر مطالبشان بیفزایم و آن این که آنچه که در این جلسه، مورد توافق قرار گرفت، در حکم عهد و پیمان است و پیمان شفاهی و کتبی ندارد، مضافاً برای این که، اساساً چنین پیمانهایی نمی‌تواند کتبی باشد. به هرحال به یاد داشته باشید که این پاسخی که به آقا داده‌اید، هم برای ما و هم برای شما، در حکم یک پیمان مؤکد است.» آقایان هم با تکان دادن سر و بله گفتن، تصدیق کردند، اما در نهایت، دیدیم که چگونه با بی صداقتی، به این عهد، پشت پا زدند.
 
رزم آرا کم کم داشت به قدرت مطلق می‌رسید و عجیب، ترکتازی می‌کرد. وقتی در جمع فدائیان اسلام، تصمیم به اعدام رزم آرا گرفته شد، دنبال پیدا کردن یک داوطلب برای انجام این کار بودیم. من به مرحوم نواب عرض کردم که: «آقا! من کارت خبرنگاری دارم. (آن روزها، نبرد ملت را منتشر می‌کردم) می‌توانم تا داخل اتاق رزم آرا هم بروم. اگر اجازه بدهید، معطل نکنیم و کار را یکسره کنیم.» رزم آرا آدم اهل مطالعه‌ای بود و اگر کسی به سراغش می‌رفت، استقبال می‌کرد، بلکه بتواند جذبش کنند. مرحوم خلیل طهماسبی قبلاً برای این کار اعلام آمادگی کرده بود، اما نمی‌دانست کجا این آدم را گیر بیاورد. من به مرحوم نواب گفتم، « آقا! بگذار من بروم و کار را تمام کنم. آقا خلیل نمی‌تواند.» ایشان گفت، «فلانی ما که تعارف نداریم. شما و خلیل، هر دو برای من عزیز هستید، منتهی اگر شما این کار را بکنید، خواهند گفت که اینها کفگیرشان به ته دیگ خورده و نویسنده‌شان را فرستاده‌اند.»
 
در هر حال، در همین گیر و دار بود که مرحوم آیت الله فیض، از علمای قم در گذشت و قرار بود که مجلس فاتحه‌ای برای او در مسجد شاه برگزار شود. در همان ایام، یک شب مرحوم خلیل آمد چاپخانه تابان پیش من و بسیار ناراحت بود که دستش به رزم آرا نمی‌رسد. من، جریان مجلس ختم و این را که به احتمال قوی، رزم آرا هم شرکت می‌کند، به او گفتم. به قدری خوشحال شد که سجدة شکر به جا آورد. خلیل خیلی مکتبی و مبادی به آداب دینی بود. پس از آن دیدار، من دیگر خلیل را ندیدم تا زمانی که در زندان دادسرا به ملاقاتش رفتم.
 
سیر عهدشکنیهای جبهه ملی پس از ترور رزم آرا شروع شد. بعد از او، فردی به نام فهیم الملک که مردی محافظه‌کار بود، کفالت نخست وزیری را برعهده گرفت تا این که جبهه ملی با حسین علاء به تفاهم رسید واو را به عنوان یک محلل، برای حدود 38 روز روی کار آورد. مرحوم نواب بلافاصله اطلاعیه ای داد با این مضمون که: «حسین علاء! زمامداری ملت مسلمان ایران در خور تو و امثال تو نیست برکناریت را اعلام کن.» من این اعلامیه را در صفحه اول نبرد ملت چاپ کردم و به همین دلیل هم در روز اول فرودین 1320 هـ . ش دستگیر و به نه ماه زندان محکوم شدم. به تدریج سیر دستگیریها ادامه پیدا کرد و آقایان سید هاشم حسینی، ابوالقاسم رفیعی و سید عبدالحسین واحدی هم دستگیر شدند.
 
مرحوم نواب پس از ملاحظه این بی مهریها، علیه مصدق و آقای کاشانی اطلاعیه‌ای داد و به دستگیری برادران و عهدشکنی جبهه ملی اعتراض کرد. آنها هم او را دستگیر کردند و بهانه آوردند که او چند سال قبل در ساری علیه شرابخواری، سخنرانی کرده است و مردم ریخته‌اند و مشروبفروشیهای آنجا را آتش زده‌اند و آنها او را براساس شکایت صاحبان مغازه‌ها دستگیر کرده‌اند.
پس از این ماجراها و بالا گرفتن اعتراضات به این دستگیریها، روزی آیت الله کاشانی، امیر علائی را احضار کردند و با عصبانیت به او گفتند، «این چه فتنه‌ای است که بلند کرده‌ای؟ مردم کم کم دارند این جریان را از چشم من می بینند و فکر می‌کنند من در دستگیری آنها دخالت داشته‌ام.» امیر علائی سعی می‌کند قضیه را توجیه کند که آیت الله کاشانی عصبانی می‌شود و سیلی محکمی به او می زند. این واقعه در آن ایام بر سر زبانها بود و همه از آن اطلاع داشتند، هر چند امیر علائی، پس از انقلاب، آن را مثل خیلی دیگر از وقایع انکار کرد.


کد مطلب: 3211

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/3211/داستان-یک-عهد-شکنی

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir