سرگذشت میرزا حسینعلی نوری از اتاقهای سفارت روس تا دیوارهای قلعه عکا، پر از پیچهایی است که هر کدام پرسشی تازه میسازند. ارتباطهای پنهان، تصمیمهای بحثبرانگیز و همزمانیهای مشکوک، داستان او را به معمایی تاریخی بدل کرده
حسینعلی نوری مازندرانی؛ جاده صاف کن استعمار
از زرگنده تا عکا؛ ردپای یک زندگی در هزارتوی قدرت
22 مرداد 1404 ساعت 15:45
مولف : سیدهاشم منیری
سرگذشت میرزا حسینعلی نوری از اتاقهای سفارت روس تا دیوارهای قلعه عکا، پر از پیچهایی است که هر کدام پرسشی تازه میسازند. ارتباطهای پنهان، تصمیمهای بحثبرانگیز و همزمانیهای مشکوک، داستان او را به معمایی تاریخی بدل کرده
تولد و آغاز فتنه
میرزا حسینعلی نوری مازندرانی، در روز 2 ماه محرم سال 1233ق برابر با 21 آبانماه 1196ش در تهران به دنیا آمد. پدرش میرزا عباس نوری معروف به «میرزا بزرگ» از منشیان و مستوفیان زمان محمدشاه قاجار بود.[1] به واسطه نفوذ پدر، حسینعلی نوری به منشیگری سفارت روسیه منصوب شد. این انتصاب، دو مسئله مهم را مطرح میکند: نخست، جذب حسینعلی در سفارت روسیه، که نشاندهنده حضور و فعالیت او در دستگاههای رسمی و مرتبط با قدرتهای خارجی بود؛ دوم، تناقض آشکار با ادعاهای بعدی او مبنی بر «من یظهره الله» و موعود الهی بودن. او در نامهای به ناصرالدینشاه، خود را فردی درسناخوانده و امّی معرفی میکند و مدعی میشود که علم او از نوع لدنی و الهی است، مانند پیامبران. بااینحال، خواهرش، عزیه خانم، در کتاب «تنبیه النائمین» صریحا اعتراف میکند که او تحصیلکرده و غیر امّی بوده است.[2] این موضوع، ادعای علم لدنی و امّی بودن او را زیر سؤال میبرد.
درهرحال، پس از فتنه «باب» و حمایتهای پنهان و آشکار روسیه و همکاری میرزا آقاسی، صدراعظم محمدشاه قاجار، که قصدشان تضعیف روحانیت و علمای اصولی شیعه بود، علما و دربار واکنش نشان دادند و در نهایت علیمحمد شیرازی در «چهریق» زندانی شد. طرفداران و حامیان او، در سال 1264ق در منطقه «بدشت»، نزدیکی شاهرود، اجتماع مهمی را به قصد آزادی باب برگزار کردند و حسینعلی در آنجا پیشنمازی جماعت را برعهده گرفت.[3] در این گردهمایی فاطمه برغانی قزوینی، مشهور به طاهره قرهالعین، دست به سخنرانی زد. طاهره در آن سخنرانی اعلام اباحهگری کرد و گفت که احکام پیشین مذهبی در دوران ظهور از اعتبار ساقط است و تا زمان صدور احکام جدید دوران فترت آغاز شده است؛ همچنین در این نشست درباره ضرورت آزادی علیمحمد شیرازی، که در این زمان زندانی بود، سخن گفته شد.[4] شورشهایی هم در شهرهای مختلف پدید آمد، ولی در نهایت با تیرباران «باب» شورشها فرونشست و مسئله جانشینی هویدا شد.
از سیاهچال تا قلعه عکا
پس از ترور نافرجام ناصرالدینشاه در 4 مردادماه 1231ش، بسیاری از سران بابی اعدام شدند و با سرکوب شورشها و کشته شدن رهبران اولیه، خلأ رهبری در بابیت بهوجود آمد. در این میان خانواده نوری با کمک سفارت روسیه این بخت را پیدا کرد که از خشم ناصرالدینشاه بگریزد، ایران را ترک کند و به عثمانی برود. نکته شایان تأمل آن است که پس از این ترور، میرزا حسینعلی به «زرگنده»، مقر تابستانی سفارت روس، میرود و در منزل میرزا مجید آهی، منشی کینیاز دالگورکی، سفیر روس، پناهنده میشود.[5] ناصرالدینشاه، که سخت از این واقعه غضبناک بود، فردی را به سفارت روس فرستاده و خواستار استرداد حسینعلی میشود. در نهایت، او را دستگیر و بهمدت چهار ماه در سیاهچال تهران نگهداری میکنند.[6]
میرزا حسینعلی نوری پس از چهار ماه، با وساطت میرزا آقاخان صدراعظم و دالگورکی، از زندان آزاد شد. او پس از آزادی از تهران بیرون رفت و در 22 آذر 1231ش به بغداد رسید. از این زمان به بعد است که کار فرقه بالا میگیرد؛ چراکه اساسا رشد بهائیت در دوران تبعید اتفاق میافتد و به ابزاری مشکوک در دستان قدرتهای استعماری بدل میشود. در بغداد، حسادت و رقابت برادر ناتنی (صبح ازل) با حسینعلی آغاز میگردد و در نتیجه همین اختلافها او دو سال در زیّ درویشی در میان گروه نقشبندیه و قادریه زندگی میکند، اما پس از مدتی از آنجا اخراج میشود.[7] او که سودای ریاست و شهوت قدرت بر بابیان را دارد طی عریضهای استدعائیه به برادرش تقاضای بازگشت به بغداد میکند که مورد موافقت قرار میگیرد.[8] حسینعلی پس از بازگشت نخست با همکاری برادرش صبح ازل و بعضی از قدمای بابیه، دست به کشتار ناراضیان میزند؛ برای مثال، میرزا اسدالله تبریزی دیان را میکشند و در شطالعرب غرق میکنند.[9] از طرف دیگر، هرج و مرج ایجادشده در جمعیت بابیان و اینکه از هر گوشه و کنار فردی خود را «من یظهره الله» میخواند، حسینعلی را به فکر رهبریت انداخت و او نیز به یکباره ادعای من یظهرهاللهی کرد و این گونه بود که جدال بین دو برادر بالا گرفت؛ بهطوریکه در جنگ قلمی، حسینعلی صبح ازل را خر، گوساله، گاو نر، مار و... خطاب کرد و حتی پا را فراتر نهاد و با صراحت تمام حرامزادگی برادرش را اعلام کرد.[10] از آنطرف، صبح ازل حسینعلی را مردی جاهطلب و کسی که شهوت ریاستطلبی دارد و همانند مسیلمه کذاب است خواند و او را سرزنش کرد.[11]
جدال این دو، دولت عثمانی را بر آن داشت که طرفداران حسینعلی (بهاءالله) را از ادرنه به عکا و پیروان صبح ازل را به قبرس تبعید کند.[12] حُکم تبعید در تاریخ 2 اردیبهشت 1242ق به میرزا حسینعلی ابلاغ و وی در «قلعه عکا» به اتفاق خانواده زندانی شد.
همزمانی مشکوک
از منظر منتقدان، بهاءالله نه یک مصلح دینی، بلکه شخصیتی فرصتطلب بود که با سوءاستفاده از ضعفهای جامعه و تشتت فکری زمانه، ادعاهایی بلندپروازانه مطرح کرد که در نهایت به جدایی از شریعت اسلام و ترویج اندیشههایی منجر شد که با اصول بنیادین توحید و نبوت در تضاد است. اکنون طرح این پرسش ضرورت پیدا میکند که آیا این تصمیمات خودجوش بود یا نتیجه دستورالعملهایی از سوی بیگانگان؟ شواهد تاریخی، از جمله حمایتهای بعدی دولتهای استعماری چون انگلستان و بعدها صهیونیسم از بهائیت، این فرضیه را تقویت میکند که بهاءالله و پیروانش در خدمت اهدافی فراتر از اصلاح دینی بودهاند.
اندیشههای بهاءالله، مانند ادعای نسخ شریعت اسلام و معرفی خود بهعنوان پیامبر یا یظهره الهی، از منظر الهیات اسلامی نه تنها بدعت، بلکه مصداق بارز ارتداد است. او با طرح مفاهیمی چون وحدت عالم انسانی و صلح جهانی، ظاهری آرمانگرایانه به تعالیم خود بخشید، اما در عمل، این شعارها به ابزاری برای ترویج تساهل افراطی و تضعیف مقاومت جوامع اسلامی در برابر نفوذ غرب تبدیل شد؛ برای مثال، تأکید او بر جدایی دین از سیاست، در زمانی که ایران تحت فشار استعمار قرار داشت، میتوانست به خلع سلاح فکری و عملی جامعه در برابر تهاجم خارجی منجر شود.[13]
ارتباط بهائیت با صهیونیسم نیز از نقاط تاریک کارنامه بهاءالله است. انتقال او به عکا در فلسطین اشغالی و استقرار مرکزیت بهائیت در حیفا، که امروز در نزدیکی مقر صهیونیستها قرار دارد، این شبهه را ایجاد میکند که او و پیروانش در پازل سیاسی استعمار نقش بازی کردهاند. این همزمانی و هممکانی تصادفی به نظر نمیرسد، بلکه حاکی از پیوندی عمیق میان این فرقه و پروژههای استعماری است.
از ایقان تا اقدس؛ کلمات مبهم، اهداف پنهان
تعالیم بهاءالله پر از تناقضات و ابهاماتی است که نشاندهنده ضعف مبانی فکری اوست. او از یک سو مدعی وحدت ادیان بود، اما از سوی دیگر، با نسخ شریعت اسلام و ادعای برتری خود، عملا ادیان دیگر را تحقیر کرد؛ همچنین، سبک نگارش او در آثاری چون «ایقان» و «اقدس»، که پُر از عبارات مبهم و ادعاهای بیپشتوانه است، از دید منتقدان، نشانهای از فقدان عمق فکری و تقلید ناشیانه از متون مقدس است. این در حالی است که او خود را من یظهره الهی میخواند و پیروانش را به تبعیت کورکورانه دعوت میکرد. دومین اقدام تأییدشده توسط بهاءالله در بدشت، ترویج جدایی دین از سیاست بود. این ایده، که در ظاهر با شعارهای مدرن و صلحطلبانه آراسته شده، در باطن به معنای جدایی دین از زندگی و محدود کردن آن به حوزه فردی است. در اسلام، دین و سیاست دو روی یک سکهاند؛ شریعت نه تنها امور عبادی، بلکه نظام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را نیز در بر میگیرد، اما بهاءالله با این رویکرد، عملا دین را به کنج خلوتخانهها تبعید کرد و سیاست را به دست کسانی سپرد که هیچ تعهدی به ارزشهای الهی نداشتند.
سومین اقدام نامتعارف، تأیید آزادی حجاب یا به عبارتی ترویج بیحجابی بود که در بدشت با حضور طاهره قرهالعین به نمایش درآمد. قرهالعین، یکی از چهرههای کلیدی این گردهمایی، با کشف حجاب و تبلیغ برابری بیقیدوشرط جنسیتی، نمادی از این انحراف شد و بهاءالله این عمل را تأیید کرد. از نگاه اسلامی، حجاب نه تنها یک حُکم شرعی، بلکه نمادی از عفت، حیا و هویت فرهنگی است که جامعه را از فروپاشی اخلاقی محافظت میکند، اما بهاءالله با تأیید بیحجابی، این سنگر را ویران کرد و راه را برای ترویج فرهنگ برهنگی و تساهل افراطی باز گذاشت.
مرگ
میرزا حسینعلی پس از یک دوره بیماری سرانجام در 75 سالگی در تاریخ 29 مه 1892م برابر با 9 خرداد 1271ش در «بهجی»، فلسطین اشغالی، درگذشت و جسد او را در همان محوطه عمارت دفن کردند.
کد مطلب: 26030