تبارشناسی و تولد
مسعودمیرزا، ملقب به «یمینالدوله» و «ظلالسلطان»، در 20 صفر 1266ق برابر با 15 دیماه 1228ش در تبریز متولد شد. وی پسر دوم و فرزند سوم ناصرالدینشاه (پدر) و عفتالسلطنه (مادر) بود. دو فرزند بزرگتر از او محمودمیرزا و فخرالملوک نام داشتند.[1] مادرش عفتالسلطنه از زنان صیغه شاه و دختر رضاقلی بیگ، غلام پیشخدمت بهمنمیرزا (پسر چهارم عباسمیرزا نایبالسلطنه) بود[2] و چون از مادری غیر قاجار زاده شده بود، اقبالی برای ولایتعهدی و تاج و تخت نداشت. او با برادر اعیانی خود، سلطان حسینمیرزا ملقب به جلالالدوله در دیوانخانه، که اسم آن «انارستان» بود، به تحصیل زبان فارسی، عربی و فرانسه زیر نظر معلمهای سرخانه گذراند. معلم فارسی و عربی، سیدمحمد نام داشت و معلم زبان فرانسه نخست میرزا یعقوبخان ارمنی، پدر میرزا ملکمخان و پس از او میرزا حاطورخان ارمنی بود.[3]

ظلالسلطان
انتصابهای درباری؛ اولین کار مسعودمیرزا
مسعودمیرزا در سال 1277ق در سیزده یا اوایل چهاردهسالگی بهجای حاج کیومرثمیرزا ایلخانی ملکآرا (پسر سیودوم فتحعلیشاه قاجار)، به حکومت مازندران، استرآباد، دشت گرگان، سمنان و دامغان رسید.[4] حکومت فارس را در سال 1279ق در پانزدهسالگی و حکومت اصفهان را در سال 1283ق در هفدهسالگی بهدست آورد. اساسا انتصابات درباری یا بهدلیل قرابت نسبی و تبار قاجاری با سلطان وقت بود و یا پیشکشی و هدایایی که به شاه تقدیم میشد. اعتمادالسلطنه در یادداشتهای روزانه خود به چگونگی ماندگاری ظلالسلطان اشاره کرده و نوشته است: چون مالیات شاه را به خوبی وصول میکرد و راهها را امن مینمود، محبوب دربار بود. در قلمرو این شاهزاده هر سالی 600 هزار لیره نقد و 74 هزار لیره جنس برای خزانه ایران جمعآوری میکرد. برای ناصرالدینشاه وصول مالیات اهمیت بسیار داشت و توجه به حال رعایا و اینکه خوش و یا ناخوشند تأثیری نمیکرد. این مالیات که از دو پنجم سرزمین ایران بهدست میآمد، قسمتی از آن به مصرف سپاهیان ظلالسلطان میرسید که عدهی آن بالغ بر 21 هزار تا 40 هزار نفر بود،[5] اما تجهیز نیروی نظامی، سپاه زیاد و خیال تصاحب قدرت، موجب نگرانی ناصرالدینشاه را فراهم کرد.

ظلالسلطان و صاحبمنصبان فوج جلالی اصفهان
سپاهیان مستقل ظلالسلطان و معزول شدن از ولایات محروسه
دو عامل اصلی و یک مؤلفه فرعی باعث شد به غیر از حکومت اصفهان، تمام ولایات جنوبی و جنوب غربی کشور از ظلالسلطان گرفته شود. نخستین عامل، داشتن نفرات نظامی و سپس، وسعت فرمانروایی بر نیمی از ایران است. ظلالسلطان بهواسطه قلمرو حکمرانی که شامل حکومت مازندران، استرآباد، فارس، اصفهان، بروجرد، گلپایگان، خوانسار، کمره، محلات، خوزستان، لرستان، عراق عجم (شامل آشتیان، تفرش، گرگان، فراهان و سلطانآباد)، کرمانشاه، کردستان، و یزد بود، قدرت زیادی داشت و به همین دلیل شاه از او وحشت داشت. معروف است یکی از دفعات که ظلالسلطان از اصفهان به تهران احضار شده بود چون از دور در دربار پیدا شد شاه تفنگ کشید میخواست او را بزند؛ حکیمالممالک دست شاه را گرفته نگذاشته بود که شلیک کند. در جای دیگر هم معروف است که پس از عزل ظلالسلطان، حاجی فرهادمیرزا معتمدالدوله پیش شاه رفت و تعظیم کرد و گفت: «امروز روز شاهی تو است» و شاه حکومتهای او را (یعنی ظلالسلطان) فورا مابین ارکان معتبر دولت تقسیم نمود.[6]
مؤلفه فرعی دیگر، نفوذ و رقابت روس و انگلیس در دربار و حمایت انگلیس از ظلالسلطان بود. اعتماد السلطنه در یادداشتهای روزانه خود موضوع قرارداد 1907 را حدود شانزده سال قبل از انعقاد آن از زبان او میشنود. در گزارش روز 6 ذیقعده 1309ق از زبان او میشنود و مینویسد: «عما قریب مملکت ایران به سه قسمت خواهد شد و به من به حمایت انگلیسیها که خیلی دوست هستیم یک قسمت عمده را خواهند داد».[7] به علاوه، شاه جنرال واگنر خان را برای ملاحظه قشون و ابواب جمعی ظلالسلطان و در اصل برای تحقیق کار فرستاد. از آن طرف، دالغورکی، وزیرمختار روسیه، هم در جاجرود اظهارات زیاد در این باب کرد و ترس شاه را برانگیخت؛ به درجهای که روزی سوارهای همراه ظلالسلطان را خواستند سان ببینند، حُکم کرد تفنگ در دست نگیرند و در عوض تفنگ هر سواری چوب در دست داشته باشد.[8]
جدال بر سر حُکمرانی؛ ولایتعهدی، وزارت جنگ یا سلطنت
ترس ناصرالدینشاه از ظلالسلطان بیجهت و از روی حسادت نبود؛ چراکه به دفعاتِ مکرر ظلالسلطان سودای ولایتعهدی و یا پادشاهی در سر داشت. در حدود سالهای 1300ق خود را داوطلب ولیعهدی نمود و حاضر شد یکمیلیون تومان به شاه تقدیم کند تا اینکه مظفرالدینمیرزا را از ولیعهدی معزول و وی را بهجای او به ولایتعهدی تعیین نماید. روزنامه تایمز لندن هم با تعریف از ظلالسلطان و تکذیب ولیعهد برای ولیعهدی تلاش بسیاری نمود.[9] ظلالسلطان تسلیم نشد و این بار برای مقام «وزارت جنگ» تلاش کرد. وی علیه کامرانمیرزا بر سر تصاحب وزارت دشمنی داشت و در نهایت با صلاحدید شاه و رأی مخالفتِ روسیه نتوانست به مقصود خود دست یابد.
در دوره مظفرالدینشاه و محمدعلیشاه نیز وی امیدوار به تاج و تخت بود، و اگر دولتین روس و انگلیس با او مخالفت نمیکردند، هم از اقتدار و قدرت برخوردار بود و هم ثروت کافی داشت.[10] در داستان مشروطه نیز وی رویکرد خود را تغییر نداد و همواره در صدد بهدست گرفتن قدرت سیاسی بود.
استبداد صغیر و مشروطیت؛ سفر به فرنگستان
ظلالسلطان بنابر صلاحدید دولتین روس و انگلیس و بهقصد درمان مالاریال [مالاریا]، که از دو سال پیش به آن گرفتار شده بود، ایران را به قصد اروپا ترک کرد و از یازده فرزندی که حاصل ازدواج او با همدمالملوک بود، دو نفر به نامهای بهراممیرزا و اکبرمیرزا، همراه میرزا باقرخان و سه نوکر وی، او را همراهی کردند. آنها در روز پنجشنبه 19 شعبان 1323ق برابر با 27 مهرماه 1284ش، به ترتیب از شیراز، قم، تهران، قزوین و انزلی راهی «بادکوبه» شدند و پس از هشت روز توقف در بادکوبه، به وسیله راهآهن به روسیه (شهر راسقُف)، نخجوان، ولاجوسکی، اطریش ـ مجاستان، آلمان و فرانسه رفتند. در فرانسه تحت درمان طبیب فرانسوی قرار گرفت و پس از گشت و گذار در هر یک از شهرهای یادشده، سفر خود را به پایان رساند و به ایران بازگشت.[11]

ظلالسلطان، بهراممیرزا پسرش و یکی از پیشکاران درباری ـ قمشلو ـ 1319ق
با استقرار مشروطیت و برآمدن محمدعلیشاه قاجار، رقابتهای دیرینه افزایش پیدا کرد و با استبداد صغیر به اوج رسید. اساسا ظلالسلطان طرفدار مشروطیت نبود، اما میخواست از آن قبایی برای سلطنت خود تهیه کند؛ بنابراین، با مراودات، برقراری حقوق مستمر و حمایت از دو خطیب سرشناس مشروطه، سیدجمالالدین اصفهانی و ملکالمتکلمین کوشید مقاصد خود را پیش برد؛ ازاینرو ظلالسلطان در استقرار مشروطه دخالت غیر مستقیم داشت؛.[12] البته این همراهی با مشروطیت مانع از آن نشد که طبقاتی از مردم اصفهان، گذشته او را فراموش کنند؛ ازایـنرو، بدون هیچ مقدمهای از چهارشنبه 14 اسفندماه 1285ش برابر با 21 محرم 1325ق، بازارهای اصفهان بسته شد و مردم با هـجوم بهسوی تلگرافخـانه، سـه درخواست خود را مطرح کردند: «رفع مخالفین مجلس مقدس ملی تهران، دیگری نظامنامه انتظامات بلدیه، بالاخره عزل حکومت».[13] از طرف دیگر، در جلسه 24 محرم، ادیبالتجار (نماینده اصفهان)، دو تلگراف جداگانه از مردم و علمای اصفهان قرائت کرد و گفت: «ما دکاکین را بسته و متحصن میشویم تا عرایض ما به عرض اعلیحضرت رسانده شود».[14]در نهایت، مجلس او را در 1 صفر 1325ق برابر با 24 اسفند 1285ش از حکومت اصفهان عزل کرد.
حدود یک سال بعد، پس از واقعه میدان توپخانه و کمک به مشروطهطلبان، مجلس دوباره او را در تاریخ 29 اسفند 1286ش به حکومت فارس انتخاب کرد، اما با به توپ بستن مجلس، وی بیدرنگ از طرف محمدعلیشاه عزل و پس از آن دوباره راهی اروپا شد. او بعد از خلع محمدعلیشاه از سلطنت، در تاریخ 29 مهرماه 1287ش برای بار آخر توسط دولت به حکومت اصفهان انتخاب شد.
پایان حیات
مسعودمیرزا ظلالسلطان سرانجام در تایخ 22 رمضان 1336ق برابر با 9 تیرماه 1297ش و مطابق با 1 ژوئیه 1918م در 69 سالگی در «باغ نو» اصفهان درگذشت و در شهر مقدس مشهد به خاک سپرده شد.[15]
پینوشتها:
[1]. مسعودمیرزا ظلالسلطان،
تاریخ سرگذشت مسعودی، زندگینامه و خاطرات ظلالسلطان، همراه با سفرنامه فرنگستان، تحریر اسماعیل میرزا معتمدالدوله، تهران، انتشارات بابک، 1362، ص 1.
[2]. مهدی بامداد،
شرح حال رجال ایران در قرن 12، 13 و 14 ق، ج 4، تهران، کتابفروشی زوار، چ دوم، 1357، ص 79.
[3]. مسعودمیرزا ظلالسلطان،
تاریخ سرگذشت مسعودی، همان، ص 17.
[5]. به نقل از: مهدی بامداد، همان، ص 88.
[6]. محمد توحیدی،
قهوه قجری، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، ۱۳۸۸، ص ۹۳.
[7].
روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات در اواخر دوره ناصری، مربوط به سالهای 1292 تا 1313ق، مقدمه و فهارس از ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، چ چهارم، 1377، ص 815.
[8].
شرح حال عباسمیرزا ملکآرا، به کوشش عبدالحسین نوائی، تهران، انتشارات بابک، 1361، صص 171-172.
[9]. مهدی بامداد، همان، ص 84.
[10].
کتاب آبی؛ گزارشهای محرمانه وزارت خارجه امور انگلیس درباره انقلاب مشروطه ایران، ج 1، به کوشش احمد بشیری، تهران، نشر نو، 1363، ص 121.
[11]. مسعودمیرزا ظلالسلطان،
تاریخ سرگذشت مسعودی، همان، صص 98-99.
[12].
اسناد برگزیده از سپهسالار، ظلالسلطان، دبیرالملک، گردآوری ابراهیم صفائی، تهران، رشدیه، چ دوم، 1352، ص 39.
[13].
روزنامه الجناب، س اول، ش 2، 12 صفر 1325.
[14].
روزنامه مجلس، س اول، ش 26، 53 محرم 1325.
[15]. دوستعلیخان معیرالممالک،
رجال عصر ناصری، تهران، نشر تاریخ ایران، 1390، ص 228.